درباره وبلاگ مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
عشق
زندگی بدون عشق هیچ معنایی ندارد
یکشنبه 10 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
شب بود وباران می بارید کودکی پا برهنه با چشمی گریان گفت خدایا گریه نکن درست میشود نوع مطلب : عشق، جملات عاشقانه، برچسب ها : عشقی، عاشق، معشوق، صدایه عشق، اهنگ عشق، عشقولانه، دیونه خونه، لینک های مرتبط : یکشنبه 10 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد دوستت دارم نوع مطلب : شعر های عاشقانه، برچسب ها : چرا نیستی کنارم؟؟؟؟؟؟؟؟، دختر، شماره دختر، عشق، عشقی، عاشق، معشوق، لینک های مرتبط : سه شنبه 5 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
از دریا پرسیدن عشق چیه؟گفت خشکیدن... ازگل پرسیدن عشق چیه؟گفت پرپر شدن... از زمین پرسیدن عشق چیه؟گفت لرزیدن... از آسمان پرسیدن عشق چیست؟گفت باریدن... از انسان پرسیدن عشق چیه؟گفت جدایی... ولی اگه ازمن بپرسند عشق چیه؟میگم تنهایی نوع مطلب : عشق، برچسب ها : عشق، عشقی، دختر، شماره دختر، معشوقه عاشق، لینک های مرتبط : دوشنبه 7 اسفند 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
همیشه کسی رو انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخواهی برای اینکه تو قلبش جا بگیری خودت رو کوچک نکنی به چشمانت بیاموز ؛ که هرکس ارزش دیدن نداردبه دستانت بیاموز ، که هرگل ارزش چیدن ندارد به قلبت بیاموز که هر کس کنج آن جایی ندارد!!! اره دادا اینه !!! نوع مطلب : برچسب ها : شعر عاشقانه، شعر، عاشقانه، عشقی، معشوق، دوستت دارم، عشق، لینک های مرتبط : یکشنبه 6 اسفند 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. .... دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. . اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ نوع مطلب : داستان عاشقانه و زیبا، برچسب ها : داستان زیبای عشق واقعی، عشقی، عشق، زد عشق، عشق بد، عشق زیبا، داستا عشق، لینک های مرتبط : پنجشنبه 3 اسفند 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
تــــو بی آنکه بخواهم تمام شدی ، همان طور که بی آنکه بخواهم ، تمام من شده بودی نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : عشقی، بی آنکه بخواهم...، عاشقانه، اس ام اس عاشقانه، ع ش ق، عشق بد، عشق خوب، لینک های مرتبط : پنجشنبه 3 اسفند 1391 :: نویسنده : محمد نوریزاده
به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن می کنی زمانی که خود باوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند، و ضربان قلبت را تندتر می کنند، دوری کنی. تو به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی، که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی. امروز زندگی را آغاز کن! امروز مخاطره کن! امروز کاری کن! نگذار که به آرامی بمیری! شادی را فراموش نکن نوع مطلب : عشق و تنهایی....!، برچسب ها : عشق، عاشقانه، داستان عاشقانه، اس ام اس عاشقانه، معشوق، عشقی، ع ش ق، لینک های مرتبط : |
||