اسمون
دوشنبه 7 فروردین 1391
دوشنبه 7 فروردین 1391
دوشنبه 7 فروردین 1391
دوشنبه 7 فروردین 1391
دوشنبه 7 فروردین 1391
زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی
اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت
دوشنبه 7 فروردین 1391
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم : « دوستت دارم »
یکشنبه 6 فروردین 1391
یکشنبه 6 فروردین 1391
To you my love
In the morning
When the sun
Is just starting to light the day
I am awakened
And my first thoughts are of you
At night
I stare at the dark trees
Silhouetted against the quiet stars
I am entranced into a complete
Peacefulness
And my last thoughts are of you[/align]
به تو ای عشق من
صبحگاهان
وقتی آفتاب
در حال روشن كردن روز است
من بیدارم
و اولین فكرم تویی
شبانگاهان
در تاریكی به درختان خیره می شوم
كه چون سایه هایی در مقابل ستارگان خاموش
قد كشیده اند
مجذوب این آرامش مطلق می شوم
و آخرین فكرم تویی
یکشنبه 6 فروردین 1391
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
زآشنایان کهن یار و پرستاری نیست
یا رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست..
یکشنبه 6 فروردین 1391