همه ی دار و ندارم....
روزگاری همه ی دار ونــدارم تـو شدی
منکه امروز ببین دل نگــران آمــــده ام
گله از هیچ کسی نیست که بد اقبـالم
گلـه این است که با دلشدگان آمده ام
ادامه دارد
امروز گذر کردی....
امـروز گـــذر کردی از کوچه ی شیدایی
تـــا باز ببینی تو درد وغــــم تنهــــایی
هــر چنـــد که بی تابی آزرده وبیماری
رفته است از این کوچه دریا دل رویایی
با حس غـــــزل آمد یکباره دلم لــرزید
وقتی که ببیند مــــاه از گنبد مینـــایی
با فصل پر از گلهـا با یک سبد از غنچه
پیـــداست که میداند اوهم غم تنهایی
دل از خم گیسویت می پیچد ومینـالد
آنشب که گذر کردی با صورت زیبــایی
وقتی برایم میفرستی یک سبد گل....
امشب شبیه اشک از چشمت رهـایم
میــخواهمت ای بهتـرین لحظه هـــایم
وقتی برایم می فرستی یک سبد گل
گم می کنم از بوی تو من دست وپایم
آغـاز روزی اینچنین سـرشار از عشق
پــــایـــان نــدارد داستان وماجــــــرایم
تصویـــــرعکس مبهمی بــر روی دیوار
بایـــــد ببینی حــــال من را از صدایـم
یادش بخیر آن روزهـــای با تو بــــودن
دنیــای من بودی تو هم بعد از خدایم
از خاطرات سال هــــا چیـــزی نمانده
جــز دفتــــر شعــــری که آوردی برایم!!
پدر آمد....!!
دستی از آستین بــدر آمـــد
نکنــــد بـــازهم پــــدر آمــد؟!
نکنـد بعــــد سال هـا دوری
رفتـــــه اما چه بی خبر آمـد
نکنــد عاطفــــه فرو ریـــــزد
از دودستی که در سحـر آمد
تشنه ام تشنـه ی نگاهی که
دست ودل باز از سفر آمــــد
پــــدر از شوق دیــــدن رویت
شعرهــــایم دوبـاره تر آمــــد
کودک دل بهــــانه می گیـــرد
نکنـــــد باز هم پــــدر آمـــــد؟!
به پدر هایی که در بین ما نیستند اما یادشان همیشه خواهد بود
روحشان شاد
دوبیتی شهادت..
شهادت لحظه ی آغـــــاز او بود
پریـــــــدن تا خــــدا پرواز او بود
به هنگـام شهـــادت عاشقــانه
خــــدا هم در پیش همراز اوبود
بید مجنون.....
باید سرنوشت
دستهای لرزانم را با..
دستهایت گره بزنی
باید بباردتا آهسته
اشک...
از شانه ی بید مجنون
آرام سرم را
پایین اندازم
از شرم چشمانت....!!!
هر گز به دلم سخت نگیرم ......
چشمم به غزلهای تو یکباره که خشکید..!
تازه لب مـــن حـل معمای تــــو را دیــــد
هــر چند گــــرفتار تو شد مثل گذشتـــه
از دست عزلهای تو وجد آ مد وپیچیـــــد
ادامه دارد
ترسم که اشک......
ترسم که اشک شعله شود در جفای تو
تـــا یک شبی دوبـــاره بیفتد به پای تـو
ترســـم که آه ! بی پر وبالـم کند شبی
مثل کبوتــــری که بمیــــرد بـرای تــــو
ادامه دارد
نمی خواهم بمیرم.....
نمی خواهم بمیرم..
مرگ را دوست ندارم..!
میخواهم قبل از ظهر
چایم را با هل ونعناع
صرف کنم.!
میخواهم به هایپر استار بروم
وبعد......
از پشت پنجره
به مرد نارنجی پوشی که..
هر روز برایم دست تکان می دهد .
از جیب هایم
عشق را هدیه کنم...!!
میخواهم عصر شعر داشته باشم
روی چمن های حافظیه
با توریست های چینی
روی دیوار چین راه بروم..
........
مرگ را دوست ندارم
میخواهم چایم را تمام کنم
راه درازیست ......
تو میدانی از کجا شروع میشود..؟؟؟
مرگ را دوست ندارم
وقتی سوت پایان را می زنند..!
نه نه ! باید بروم
شاید غزل اخرم را نگفته باشم....!!
فرصتی نیست تا چمدانها را بست...!!!
یاس ارغوان....
بسکه اندوهی گران دارد دلــم
دردهـای بی امـــان دارد دلــم
با تمـــام روز هـــا بیگـــانـه ام
خانه ای در آسمـــان دارد دلم
در میان سینه ام خمی عمیق
زخمی از جنس زمان دارد دلم
پای دیـــواری که یاس ارغوان
جوی آبــی آن چنان دارد دلم
همصدا با شعر هایم این غرل
واژه واژه داستان دارد دلــــم
خاطری از عشق دارد یاد تـو
کوهـی از راز نهـان دارد دلم !
روز تولد....
امروز تولد دوست خوبمان آقای میلاد حیدری است بهشون میگیم : تولدتون مبارک باشه الهی صد ساله بشید
تو سبزترین فصل خدا روی زمینی
بی روی تواین باغ ندارد که صفایی تولد تون مبارک باشه
پدرم....
آرام گرفته در آغوش خاک
پدرم..!
یادم می آید
که با دردهای
زمین همسفر ستاره ها شدی
تو دلی داشتی
پاک وزلال
که هرشب خواب دخترکان را تعبیر می کرد
بارها دیده بودم
که باوضو نسیم سبز عشق را بخانه می آوردی..!!
پدر ساده گی ات
را می گویم
مثل اطلسی های باغچه مان
خوشبو
وچه زود غزل خداحافظی را
برای دخترانت....
آرام
آرام خواندی !
پروازت سبز باد...!!!
حضرت خورشید...
حضرت خورشید امروز سخت گرما می دهد
مژ ده ی روز دگـــر با صبح فـــــردا می دهد
هر سحــــــر از شوق دیدارت به هنگام نماز
روی دامـــــانم غزلها بوی دریــــــا می دهد
ادامه دارد
کبوتر بچه ام .....
آرام می گریم ! صــــدایم در نمی آیــــد
وقتیکه تابـــوت دلـــم بــا سر نمی آیــــد
آن روز ها آنجـا که ترکش هــای عشقت
امـــروز هم ! یک مشت خا کستر نمی آید
یــــادش بخیـــــر آن روزهـای آتش وخـون
دیگر کبــــــوتر بچـــــه ام بی پـر نمی آیـد
یـک دفتر شعـــر وغزل در گوشه ی سنگـر
دیگــــر صدای شعـــــرهای تــر نمی آیــد
حـالا بخنـــد ای روح سبز آسمــــــانــــی
دیگر کسی با دست نیلوفــــر نمی آیــــد
تقدیم به برادرم....
قفس پرنده ها را فراموش نمی کند
پاییز
زمستان
بهار
شکوفه های نسترن
یاسهای روی دیوار
به تو سلام می دهند..
آسمان
پولک های نقره ایش را خاموش کرده
صبح رسید..!!
برای من سلامتی
تو
از همه چیز زیبا تر است ....!!!