دلتنـــــــــگی تنها نصیب مـــــــــن بود از تمام زیبایـــــــــــی هایت . . . . خـــــــــــدایا
نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه بلندترین شبش یلدا باشد . . .
نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم . . .
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر می کند . . .
آنقدر پیش این و آن از خوبی های نداشته اش گفتم که...
وقتی سراغش را میگیرند،شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت...
علت مرگم را
در جعبۀ سیاهِ دلِ او
جستجو کنید!
یعنی همین جا
جایی که من ایستاده ام
جایی که شما ایستاده اید
یعنی کشمکش بین مرزِ نبودن و خواهشِ بودن
تنهایی؛
یعنی تخت خواب های خسته
یعنی خودت در آغوش خودت
با یک بال شکسته
باید دست برداریم از انتظار
از حسرتِ جاده ها
از چشم های همیشه به راه
از فکر رفته هایی که باز نمی گردند
در سرزمینی که هر طرفش خورشیدی غروب می کند
هیچ فردایی
تکرار می کنم
هیچ فردایی
روزِ موعود نیست.
بعد یک روز پر از تشویش و غم
حاصل این دل شده خورشید در مجمر خون
گذر ثانیه ها را میشنوی؟
ساعت عمر منم ازغم سوی دارد به جنون
تو را به اندازه زیبایی خاطره ات دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را به اندازه هر ثانیه دوریت دوست می دارم
گام بر می دارم و می روم
به هر کجا شود جز اینجا
اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد.
می روم شاید پایان اینگونه نباشد
اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم.
در همه زندگی ام به این باور رسیده ام
که زندگی یک بازی بیش نیست
پس حال نوبت من است تا بازی را به سود خود به پایان برسانم.
چه خوش باشد و چه بد باشد.
به هر حال نامش را قسمت خواهند خواند؟؟؟؟؟
زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگی پر كرد
گفت:
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت
بعضی چیزا رو نمی شه گفت
بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد
بعضی بغضا رو نمی شه شکست
بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی
بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد
بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت......
خیلی بهت فرصت دادم واسه خراب نشدن زندگیم اما بسه دیگه..... دیگه بریدم
خدا ازت نگذره .......... فقط همین
آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد
تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد...
می نویسم از دلی سردوشکسته
می نویسم همدم خلوت دردم
می نویسم قصه هارا کهنه کردم
قصه از تموم هستی
از تو که دلو شکستی
قصه از دیدن چشمات
قصه حسرت دستهام
قصه رفتنت از دست
قصه غصه شبهام...
لحظه تاری چشمهام
وقتی حس می كردم كه دیگه آخر دنیام
مثل یك فرشته بودی
تو با لبخند های زیبا ، تو شدی گرمی دستهام
تو شدی تموم دنیام
تو كه مهربون دستهات
بوی یاس میده نفسهات
شبمو به صبح رسوندی
لبخند امیدو رو لب خشكیده نشوندی
هر جا باشی یكی اینجاست
كه بدون تو یه تنهاست....
.: تعداد کل صفحات 7 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ]