دلتنـــــــــگی تنها نصیب مـــــــــن بود از تمام زیبایـــــــــــی هایت . . . . خـــــــــــدایا
تنها آروزی من این است
خداوندا می خواهم زندگی کنم!!!!
حتی در قفسی تنگ و تاریک
حتی به تنهایی و تنها
اما عاری از هر غم و اندوه
خداوندا می خو.ام زندگی کنم!!!؟
تمام سهم من از دنیای تو
جز غم و اندوه و باورهای خیالی چیزی نبود
پس خداوندا سهم من از شادیهایت کجاست؟
خداوندا از آن می ترسم که روزی رسد
که تمام آرزوهایم را همچو گلی پژمرده ببینم
خداوندا مگذار زیر قطرات باران چون ذره ای خاک له شوم و از پا در آیم
خداوندا مگذار غم و اندوه باورهای مرا به بی راهه بکشند
خداوندا دستهایم را برای کمک به سویت دراز کرده ام
مگذار حمکت و قسمتت را چون جبر ببینم
خداوندا گوش کن با تو می گویم و از تو می خواهم
خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت
سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته
صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی
شاید دستی به سوی ما دراز شود
اما هز بار با اشک و آه بلند شدیم
خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند
به خوشبختی شادی سوق دهد
از غم و اندوه برهاند
کاش میشد یک بار در زندگی
فقط
۱
بار
مرا درکم کنی؟
نمی دانم با چه زبانی بگویم
یا بلد نیستم بگویم
فرقی ندارد
بدان من دوست دارم
برای رسیدن به تو راه آسانی را طی نکرده ام
بهای تو را به هیچ چیز عوض نمی کنم
اما مرا اینگونه باور کمی سرد و کمی گرمم
کمی عاشق کمی دلسرد
کمی غمگین کمی شادم
مرا اینگونه باور کن
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "
چشمها راشستم باز همان را دیدم
جز دو رنگی و دروغ
جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.
پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.
دورهء تلخ فریب
دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.
دورهء این همه نامردی هاست.
تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟
باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
.: تعداد کل صفحات 7 :. [ ... ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ]