همیشه دلم به دنبال هوائی تازه است
به قلم مسافر مجید امینی
به نام نامی دوست و به
نام نامی انسان که قطرهای از اوست...
به نام خدا
همیشه
دلم به دنبال هوائی تازه است
به نام نامی دوست و به
نام نامی انسان که قطرهای از اوست
همیشه دلم به دنبال یک هوائی تازه است
هوائی از جنس بلور که نه نزدیک است و نه دور، که برای استشمام چنین هوائی تمنای دل میخواهدُ بس، که با هر نفسی جنس من بشود از جنس بلور
جنسی از آب زلالُ شفاف، بشود آن چیزی که باید باشد تا بهآرامی به یاد آرم و دگر گله از چرخ زمانه نکنم که کیست مرا یاری کند
همیشه دلم به دنبال یک هوائی تازه است
هوائی از جنس خاص یا گوهری ناب که مرا سوق دهد، سو دهد، حس دهد
جان دهد و جانی دوباره دهد
همیشه دلم به دنبال یک هوائی تازه است
هوائی از جنس بهار، هوائی از بوی عطر گل یاس، هوائی از جنس شهد عسل از جنس عشق و هوائی از جنس شرابی ناب
همیشه دلم به دنبال یک هوائی تازه است
تا بدانم آنچه را که نمیدانم تا برسم در بر دوست و ببالم بر بودن خود تا دوست حظ کند بر بودن من تا نیز رسم به هوائی تازه که چه نیکو هوائی و بَه چه هوائی
همیشه دلم به دنبال یک هوائی تازه است
هوائی از جنس خدا که پیدا کردم من بعد این همه سالی که پیدا کردم من او را در مکانی امن و مقدس که نمییافتم حتی او را در خواب
و اکنون سلامت میکنم، سلامی از ته دل که خواندم تو را و تو هم با عشق اجابت کردی مرا و قرار دادی برایم این مکان امن را که بیایم خود را و بهآرامی یاد آرم روز اَلَست روز پیمانم را و به یاد آرم تا الا آخر را و به پاس قرارم در این چرخه و برای انجام این عمل عظیم تو را بسیار شکر شکر شکر
به قلم مسافر مجید امینی رهجوی آقای منصوری