حاصل عشق
وقتی که جهان من ، بس تیره و تار آمد
از رنج گذر کردم ، آن دم که پیام آمد
در جمع شدم یک شب ، در کنگره مهمـانت
هر ســو که نگه کردم ، جلب نظرم آمد
در بند بُـدند یاران ، آزاد و رها گشتـند
من معجزه را دیدم ، بیمار طبیب آمد
آوای تــو بشنیـدم ، از آن لــب فرزانه
بنشست به دل چون که ، بر گوش دلم آمد
گویم سخنـی انــدک ، از دوره درمـانـم
چون عزم سفر کردم ، پای سـفرم آمد
بـیـمار بُـدم یارا ، دارو تو به من دادی
آن شربت بی همتا ، بَه خوش به مزاج آمد
تو راه بـه او دادی ، او راه نمـایـان کـرد
وندر حرکت من را ، چـون را ه برم آمد
هر جا که شدم نالان ، از تو سـخنی آورد
وز آن سخن نیکو ، جانی به تـنم آمد
بینش که ز من کج بود،تو سمت به آن دادی
زنـگــار زدودی تـــو ، شــفـاف ترم آمـد
من رقص کنـان گشتم ، هر دم پـی فرمانت
بشنو سخنم جانا ، از عشق چه سود آمد
امروز رها گشتم ، فرمـان تـو مرا دادی
وقت اسـت که بـر بنـدم ، بار ســفر دوم
بگذشــت سـفر اول ، آغـاز دگـر آمـد
وقت است بکوبم دست ، وندر پی آن شادی
خدمت کنم اندر عشق، چون نوبت آن آمد
من خوش به سفر بودم ، آن هفته پایانی
شاعر که نبودم من ، لب خود به سخن آمدبا احترام - محمد اکبری
لذت بردم محمدجان