روح،سرگردان
تلفن همراه من چندان پیشرفته نبود، هیچ بازی هم نداشت اما
رفیقم تلفن پیشرفته لمسی داشت با یک عالمِ بازی، یکی از بازیهای تلفنش، تماشای
دنیا از دید یک روح بود که با سرعت زیاد در هوایی مهگرفته در حال عبور بود، فقط
در صورتی میبردید که روح بتواند بدون آنکه به سنگقبری یا درختی بخورد، با سرعتی
ترسناک، به مقصد برسد.
نه! اشتباه نکنید! موضوع این
یادداشت درباره بازی کردن و تلفن همراه و رفیقم نیست، حرفم درباره اعتیاد است اما
آن بازی خاص را بهانه کردم که یادتان بیندازم بیشتر ما، در دنیای اعتیاد، وضعیتی
شبیه همان روح سرگردان را داشتیم، دنیای اعتیاد مهآلود بود، پر از « نمیدانم » و
« باورهای غلطی» که هرازگاه غافلگیرمان میکردند و خیلیها را هم فرستاده است ته
چاه اعتیاد.
خدا را شکر، بعد از ناامیدیها
و ناله کردنهایم، روزنهای پیدا شد، نوری را دیدم ولی میترسم حرکت کنم به سمتش، دست
خودم نیست، احساسم میگوید نه نرو، این هم سرابی بیش نیست.
از این نورها در دوران
اعتیادم زیاد دیدم و به آنها امیدوار شدم ولی اشتباه بود، نور نبود چیزی بود سیاهتر
از افیون، ویرانکنندهتر از آن بود.
خدایا به امید تو، من که همهی
راهها را رفتم این راه هم میروم به امید خودت، من که دیگر چیزی برای باختن ندارم
همهچیزم ازدسترفته است حتی تو را هم ندارم ولی به رحمتت امیدوارم.
حرکت کردم، البته با ترس و نگرانی،
که شاید این بار هم بهجایی نرسم، درمسیری که قدم برمیداشتم کسانی را میدیدم که
جلوی من در حال حرکت بودند، قدمهایشان را محکم برمیداشتند و حالشان خوب بود، پرسیدم
اینها چه کسانی هستند؟ گفت: در این مسیر کسانی هستند که زندگیشان مثل زندگی خودت
بوده!!!
مثل بهتزدهها به آنها نگاه
میکردم و زیر لب میگفتم خدایا یعنی میشود که حال من هم مثل حال اینها خوب شود و
قدمهایم را بتوانم محکم بردارم؟ هر قدمی که برمیداشتم کمی مینشستم، پاهایم یاریام
نمیکردند، کسانی راهم میدیدم که به مقصد رسیده بودند و حالوروزشان خیلی خوب
بود، من فقط یک آرزو داشتم، شاید این آرزو خندهدار و کوچک به نظر برسد، آرزویم
این بود که حالم مثل حال کسانی شود که جلوتر از من داشتند حرکت میکردند، هیچوقت
آرزو نکردم مثل کسانی شوم که به مقصد رسیدهاند، من در زندگی سختیهای زیادی کشیده
بودم و آرزویی که کرده بودم اگر به آن میرسیدم برایم بهاندازه یک دنیا ارزش داشت.
خدا را شکر، به آرزویم
رسیدم، چه حال خوبی، خدایا شکر؛ شاید این سختیها را باید میکشیدم تا بهتر بتوانم
قدردان نعمتهایت باشم، حالا قدمهایم را محکمتر برمیدارم و امید دارم که من هم
به مقصد میتوانم برسم، امید دارم که ازدستدادههایم را میتوانم دوباره به دست
بیاورم و اینها را همه مدیون خدایم هستم، خدایی که به فرشتهاش وحی کرد چنین
مسیری را بسازد و جلو برود و فرشتهاش فرشتگانی پرورش داد تا افرادی که به ظلمت و
تاریکی فرورفتهاند را دستگیری کنند.
با سپاس از جناب آقای مهندس
دژاکام و راهنمای عزیزم آقای سعید چنگانی که این حال خوب را اول از خداوند و بعدازاین
عزیزان دارم.
با تشکر از تمام دوستانی که
وقت گذاشتند و این مطلب را خواندند.
نویسنده: مسافر ابوطالب، لژیون یازدهم
ویرایش: مسافر سعید
خداقوت به کمک راهنمای گرامی آقا سعید چنگانیان
خداقوت به آقا سعید از خدمتگذاران سایت