آئین و روشهای دوست یابی. چگونه می توان با آب حمام دوست یابی کرد؟

تاریخ:شنبه 30 آذر 1398-09:30 ق.ظ

آئین و روش های دوست یابی. چگونه می توان با دیگران دوست شد ؟
آیا  می توان با آب حمام دوست یابی کرد؟
روزگاری بود که در  اغلب کتابفروشی های شهر خوی  کتابی با عنوان " آئین دوست یابی " بیشتر از هر کتاب دیگری به چشم می خورد . راستش این کتاب را بنده اگرچه هر روز می دیدم ولی هرگز آن را نخوانده بودم  چون همه جا پر از دوست  و همکلاس و هم شهری و هم ولایتی بود و نیازی احساس نمی شد که فوت و فن جذب دوست را آن هم از طریق خواندن کتاب کارنگی فرا گرفت . برای بنده  غیر از کتابهای درسی، کتابهایی از قبیل قصص الانبیا و ارسلان رومی، ماهی سیاه کوچولو  رمانهای خوب و داستانهای  کتابهای جک لندن ، قصه های تصویری  من و بابام ( از یک نویسنده و در اصل نقاش آلمانی )   اشعار شاعران مثل بابا طاهر و فایز دشتی بود که این علاقه هم چنان بود که  کتاب های درسی ام تمیز و ورق نزده می ماندند و نمرات درسی ام پایین می افتاد.
روزی و زمانی که دبیرستانی بودم با یک دوست بزرگتر از خودم که وارد دانشگاه شده بود صحبت می کردیم و از اعتیادم به کتابها گفتم و او نظرش این بود که تا ورود به دانشگاه ، کتابهای متفرقه را کنار گذاشته و فقط کتاب های درسی را بچسبم و به ایشان هم قول دادم اما اعتیاد بد چیزی هست . نتوانستم کتابهای درسی را در اولویت قرار دهم
و نیز از دیگر موارد مورد علاقه اینجانب گلهای رنگارنگ و از جمله ترانه های  بنان ،  قوامی و نوازندگانی چون حسن ناهید . حسین تهرانی - کسایی همایون خرم  و مهمتر از همه " زندگی بی چشم تو"  اثر جاویدان عبدالوهاب شهیدی بود استادی که از نسل قدیم هنوز نعمت حضورش را داریم  "خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی- چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی از سعدی با صدای اکبر گلپا  .

حال نمی دانم که این کتاب دیل کارنگی کمکی به شما خواهد نمود که دوست و همدم پیدا کنید یا نه روش دیگری هم در فرهنگ ایران داریم و آن پیدا کردن دوست با آب حمام هست . البته من هم آن را چند بار در حمام قدیمی چورس امتحان کردم و به بزرگترها و آدم های مهم احترام کردم و چندین بادیه مسی از آب گرم بر سر انها ریختم ه نمی دانم در دل انها تاثیر کرد یا نه  اما هیچ تاثیری در روزگارم نگذاشت. شاید آنها کم و بیش می دانستند که فقط امروزه از راه اختلاس و مختلاس می شود به جایی رسید و تقریبا دیگر راهها نیمه باز  است و شاید مسدود .  
در حمامهای عمومی و قدیمی که آب از خزینه بود و پارچ های آبی مسی را می دیدیم که دست به دست می گشت و هر کس به فراخور احتیاج و یا احترام آبی که مال خودش بود و حمومی نیز آنرا گرم نموده بود از خزینه پر می کرد و بر سر طرف می ریخت و اینطوری توجه و احترام متقابل او را جلب می کرد. و خلاصه با آب حمام ارزان و گرم بین خود و طرف مقابل را هم گرم و صمیمی می کرد و به این کار حمام سویی نان دوست توتوماق می گویند .



این هم مقدمه ای از کتاب دیل کارنگی  اگر دوست دارید این کتاب را بخوانید:  

لینکلن نامه‌ای را چنین آغاز کرد: «همگان تمجید را دوست دارند.» ویلیام جیمز گفت: «عمیق‌ترین اصل در طبیعت بشر، عطش بی‌پایان او به تقدیر شدن است» او از کلمه خواسته، تمایل، آرزو و یا مانند آن استفاده نکرد. او گفت "عطش بی‌پایان" برای تقدیر شدن و مقبول واقع شدن.

در اینجا با یک عطش سیری ناپذیر انسان روبه‌رو هستیم و معدود افرادی که بتوانند صادقانه این عطش قلبی را سیراب کنند، دیگران را در کف خود خواهند داشت و «حتی مرده‌شور هم از مردن او افسوس خواهد خورد».

آرزوی مهم بودن و یا احساس اهمیت کردن یکی از تفاوت‌های بارز انسان و حیوانات است. این عطش مهم بودن بود که باعث شد یک پادوی بی‌سواد فقیر خواروبارفروشی به مطالعه برخی کتاب‌های حقوقی که در کف یک بُشکه کهنه پیدا کرده و به مبلغ ۵۰ سنت خریده بود بپردازد. شاید شما هم نام این پادوی خواروبارفروشی را شنیده باشید. اسمش آبراهام لینکلن است.

این عطش احساس مهم بودن بود که باعث شد دیکنز رمان‌های جاودانی خود را بنویسد. این عطش، انگیزه سِر کریستوفر رِن در طراحی سمفونی‌هایش بود و همین عطش راکفلر را واداشت میلیون‌ها دلاری را انباشته کند که هرگز نتوانست خرج کند و همین عطش بود که ثروتمندترین خانواده شهرتان را واداشت خانه‌ای بسازد که خیلی خیلی بیش از حد نیازش می‌باشد.

همین عطش است که شما را وامی‌دارد جدیدترین مُد لباس‌ها را بپوشید، آخرین مدل اتومبیل را برانید و درباره هوش و نبوغ کودکانتان سخن‌سرایی کنید.





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

داستان: "به حق نان و نمکی که خورده ایم "

تاریخ:سه شنبه 26 آذر 1398-11:04 ق.ظ

به حق نان و نمکی که خوردیم
موضوع این داستان در روزگاران قدیم اتفاق افتاده است. اما اینکه در چورس اتفاق افتاده یا نه خبر خبری ندارم.

هر کس در امور زندگی شیوه  کار خود را دارد و با این روش مشکلات خود را حل می کند شخصی را می بینیم که در کار خوش به هدف فکر می کند و در این راه انواع مدل ها را امتحان می کند:
مثلا مودبانه *بر خورد می کند.
*التماس می کند.
*در گزینش کلماتی که بکار می برد دقت می کند که به قبای کسی نخورد.
*از آشنایان کمک می گیرد یعنی پارتی می تراشد که بلکه این مشکلش حل شود.

شخص دیگی روشی متفاوت تر در پیش می گیرد و سعی می کند اندکی از سرمایه اش استفاده کند . کادویی بدهد تا این مشکل  مادر مرده ( دور  از جان شما) را حل کند.

و فردی دیگر هم تندی می کند یا طرف مقابل را تهدید می کند و فشار وارد می کند که روشی مناسب به حساب نمی اید و شاید هم به ضررش تمام شود و تندی و شدت او باعث شود اصلا این  مشکل حل نشود.
خلاصه مطالبی که ما  در مورد روشهای گره گشایی در حل و فصل مشکلات در بالا نوشتیم  بخشی از این روشها هست. و روشهایی هم هست که ما نمی دانیم و  چه بسا که کاربرد  فراوان دارند.
اما روش موضوع داستان ما از این ها فذق می کند و این روش بقدری موثر بوده که  علاوه بر اینکه مشکل و حاجت را حل می نمود  حتی صاحب فن و روش را هم در میان مردم معروف کرده بود و اصل ماجرا را با هم می شنویم :
در روزگاران قدیم  در یک آبادی حسن نامی بوده که وقتی به مشکل می افتاد خیلی شیوه ها را بکار می بست اما خیلی از آنها کارساز نمی شد و مشکلش حل نمی شد تا اینکه روش زیر را بکار بست او به هر دری می زد تا به هدف برسد امی هیچ روشی مانند این روشش اثر گذار نشد .
او  وقتی شخصی را به خواستگاری می فرستاد اول او را به ناهار دوعوت می کرد و یک ناهار با هم می خوردند و در اصل نان و نمکی که به خورد طرف می داد اورا حسابی نمک گیرش می کرد  حتی اگر پول ناهار را هم نداشت و  ناهاری هم در بین نبود یک سیگاری یا یک سیبی به خورد طرف می داد و عقیده اش هم این بود  که نان و نمک نان و نمک است چه فذقی می کند که یک چایی  باشد یک نخ سیگار باشد و یا چلو کباب برگ باشد
و راست هم می گفت و همین هست که در میان مردم مثلی است که نانمان نمک ندارد بیایید بخورید و یعنی چیزی در مقابل آن در خواست نمی کنیم ( توقعی ) نداریم و بعد  به آن شخص می گفت که فلانی به حق نان و نمکی که خورده ایم برو و دست خالی بر نگرد.
یا اگر کار دوایری داشت ( کار اداری ) آنجا هم چنین ترفندی را به کار می گرفت و خلاصه اوضاع  خود را روبراه و  رتق فتق می کرد و اما مردم هم او را شناخته بودند و حسابی معروف شده بود و همه  می گفتند آقا حتما به حسن نون و نمکی برخورد کردی )؟  اصل عبارت در زبان ترکی دوز چورک حسنین گیرینه دوشوبسن )هست  آیا من هم از روش او استفاده  کنم موفقیتی دارد یا نه ؟
حال به نظر شما این روش چگونه روشی هست؟
اگر دوستان خواننده داستان  نظرات خود بنویسند این را گسترش خواهم داد .











داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

شرفنامهٔ بدلیسی. مطالعه این کتاب در مورد بررسی تاریخ گذشته چورس مفید می باشد

تاریخ:سه شنبه 19 آذر 1398-06:16 ب.ظ

قبل از هر صحبتی  از منبع مطلب تشکر می نمایم. 

 

بخشی از تاریخ ماکو در اوایل صفویه (قبل از شاه عباس و قوم بیات )
 
ایل محمودی از عشایر یزیدی مسلک منتسب به مروانیان است و از نوادگان شیخ محمود که مدتی تحت امر دولت عثمانی در سنجاق ماکو حکومت میکردند . که با دنبلی های چورس نزدیک قره ضیاالدین سر قدرت همیشه در جنک بودند.
طبق نظریه برخی منابع محمودی ها و دنبلی ها به زبان ترکی تکلم می کردند.
 
ایل محمودی در بدو ورود به ایران تحت امر قزل باش های صفوی بودند . و در زمانی که ریاست ایل با خالد بیگ محمودی بود تحت امر قزل باش ها در چورس قره ضیاالدین بودند.
 
ایل محمودی در زمان ریاست حسن بیگ محمودی با خیانت به قزل باش ها به تحت حمایت عثمانی ها رفتند.
در زمان شاه عباس قلعه های منطقه آذربایجان از دست محمودی ها خارج شد و ازجمله قلعه ماکو به اقوام بیات سپرده شد.
و شاه عباس دستور کندن پوست حاکم قلعه را به خاطر خیانت صادر کرد.
عوض بیگ محمودی و مصطفی بیک محمودی به ترتیب حکام قلعه بودند.
 
در کتاب شرفنامهٔ بدلیسی از شرف‌خان بدلیسی (۹۴۵ قمری - درگذشتهٔ ۱۵۹۹ میلادی) یکی از تاریخ‌نگاران است. مطالب مربوط به آن دوره آمده است .
شرف نامه به زبان فارسی نوشته شده و از منابع اصلی تاریخی مربوط به اقوام عشایر به‌شمار می‌آید.شرف‌خان بدلیسی، شرفنامه را در سال ۱۵۹۷ میلادی به پایان رساند.
همچنین در کتاب جهان نمای کاتب چلپی قوم محمودی در ماکو را تایید کرده است . 

حاجی خلیفه جغرافی‌دان و تاریخ‌نگار ترک متولد قسطنطنیه در سال ۱۰۱۷ - مرگ قسطنطنیه در سال ۱۰۶۷

لقب وی «کاتب چلبی» (به ترکی استانبولی: Haci Halife) و نامش مصطفی فرزند عبدالله بود. 


برچسب‌ها: ماکو , ایل محمودی , دنبلی , چورس
ادامه مطلب
+  نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت   توسط شاوارشان  |  نظر بدهید



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

تاسف و تسلیت بمناسبت در گذشت آقای حاج منصور انوری

تاریخ:یکشنبه 10 آذر 1398-01:40 ق.ظ

  تسلیت به خانواده های محترم انوری و خصوصا آقایان مهندس مجید  انوری و آقای دکتر سعید انوری بمناسبت در گذشت آقای حاج منصور انوری

همه افراد با ارزش هستند کم و بیش می خواهند که به اوضاع سر و سامان بدهند مردم را کمک کنند .  اما تعدادی از آنها خمیره و ذاتی خاص دارند. در اطراف و زندگی اطرافیان اثر گذارترند  دست دیگران می گیرند یا آنهایی را که محتاج مشورتند راهنمایی می کنند و خلاصه جور دیگرند.

و این برداشت حقیر از زندگی و عملکرد حاج منصور آقا بود .



آقای حاج منصور انوری از اهالی و بزرگان شهرستان چایپاره و  قره ضیاء الدین  فرزند مرحوم حاج علی انوری  چند روزی است که  به رحمت خدا رفته است . شخصیتی که حضورش بر زندگی  بنده و امثال بنده و کل چایپاره اثر گذار بود.

حاج منصور آقا کلامی نافذ داشت فرهنگ گذشته و حال را توامان داشت. گفتاری و لحنی  سرشار از امید واری و نصیجت گرایانه بود . وقتی برایت جمله ای را می گفت این  جمله بقدری فیلسوفانه ادا می شد که در مقابلش تسلیم می شدی و  شخص را از بلاتکلیفی در می آورد و این خصوصیات از او انتظار می رفت چرا که ایشان نوه فردی بود که یکی از افراد موثر مشروطه بود .

غزیزانی که داروخانه انوری قره ضیاء الدین را بیاد دارند شاهد کارنامه انسانی و درخشان زندگی ایشان و نزدیکان او  بودند. خدا می داند شهر وندان و اهالی از دور و نزدیک چند بار او را از خواب شیرین بیدار کرده و مانع از آسایش او می شدند. گاهی می شد در یک شب چند بار او را از خواب بیدار می کردند و مرحوم هر بار زنده دلتر و با رویی گشاده تر از دفعه قبل داروی مورد نیاز مراجعه کننده اعم از فامیل ، همسایه و همشهریان  را تامین می کرد. 

یک داروخانه انوری بود و هفتاد پارچه روستا و آبادی . این داروخانه در واقع خانه سلامتی بود که  سلامتی را به هالی هدیه می داد برای  ایشان اخذ وجه دارو مد نظر نبود . اگر متوجه می شدند که  داروهایی را که  حقیر برای افرادی می گیرم که تمکن مالی ندارند پس می داد و آقا سعید خود شاهد این ماجرا ها بود .

این کار داروگری و حکمت در خانواده ایشان از خیلی سالهای پیش ادامه داده می شد . نیاکان او و  پدر بزرگوار ایشان حاج علی آقا انوری پیشه و فن مداوا با داروهای گیاهی  را از خیلی وقت  می دانستند. .

در مورد تاریخ و جغرافیای منطقه و کشور آنقدر می دانست که شنونده سخنان ایشان تصور می نمود که ایشان یک تاریخنگار و متخصص در امور زراعت بودند. ایشان به نظرم یکی منابع موثر  کتاب تاریخ چایپاره ( نوشته آقای استاد علیرضا باقری بودند که آقای حاج منصور انوری  دوجلد از کتاب حاضر را به بنده هدیه کردند) . و همچنین بنده در نوشتن مقاله رژیم حقوقی آب رود خانه آق چای و سیستم تقسیم آب این رودخانه  از نظرات حکیمانه ایشان بهره ها بردم . دست نوشته های ارسالی  مرحوم در خصوص رودخانه آق چای که بسیار هم به  آن علاقمند بود  در کمد کتاب اینجانب هنوز هم باقی هست. استاد منصور انوری اگر چه آبشناسی نخوانده بود ولی یک متخصص علوم آبی بود و هم ایشان موضوع زایشی بودن رودخانه آغ چای را برای بنده تشریح می نمودند .

مرحوم به چورس و چورسیان علاقه داشت او بخشی از روزگارش را در سر چشمه ایشیق بولاغی و  کوچه و باغهای چورس سپری کرده بود.و جا دارد یادی کنیم از مرحومه هاجر خانم مادر پاکدامن ایشان که شایسته زنی بود که حاج منصور آقا و دیگر فرزندانش را بزرگ کرده بود .  

 و ما همین طور  نظاره گر از دست دادن یکایک این عزیزان بزرگواری هستیم.

یادش گرامی باد.


 




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

با سلام . حدود 5 ماه بود وب را باز نکرده بودم (در وب مطلبی ننوشته بودم )

تاریخ:یکشنبه 10 آذر 1398-01:25 ق.ظ

با سلام . حدود 5 ماه بود  وب را باز نکرده بودم

و این اولین مطلب آذر ماه هست که شاید  خواندن این شعار زیبا  موجب بخشش غیبت  حقیر از سوی خوانندگان محترم گردد.


مقدمه

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست

---------------------------------------------------------------------------------

اشعار ذیل از مولانا هست که یک خواننده افغانی هم  این اشعار را خوانده و با لهجه شیرینش این اشعار را شیرین تر کرده است.

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست

هرمردشتردار اویس قرنی نیست
هرشیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هرسنگ وگلی گوهر نایاب نگردد
هراحمدومحمود رسول مدنی نیست
برمرده دلان پند مده  خویش میازار
زیراکه ابوجهل مسلمان شدنی نیست
با مردخدا پنجه میفکن که چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد زشیرین سخنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
صدبار اگردایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشوای دوست که مادرشدنی نیست

شعر : ” شمس تبریزی

---------------------------------------------------------------  “ 

و حال این شعر از استاد شهریار:

 

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی

نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد

هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من

هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود

بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید

کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید

بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما

نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل

شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم

به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

آیا  به نظر شما خوانندگان محترم مشابهتی بین گفتار مولوی و شهریار هست؟




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 




Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات