.
| 
 | 
جمعه 31 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
سلااااااااااااااام حالتون چطوره؟ در چه حالین؟ آخرین پستم مال 7 اسفند 92 بوده   خخخخخخ چقد دوووووور  فکرشم نمیکردم دوباره یه سری به اینجا بزنم  الانم اومدم برنامه امتحانیمو بگیرم یادم افتاد عععععه یه زمانی وبلاگ هم داشتم ببینم هستش یا نه  خدایی بعد دوسال اومدما  نمیدونم چی بگم...  هرچی که هست زمان گزشته و خیلی چیزا تغییر کرده   دانشجو شدم دیگه  مشغله زندگی و این حرفا خلاصه  ممنونم از بازدیداتون  از این که تو این دو سال با خاموش بودن وبلاگ بازم بهش سر زدین  واسه موفقیت همتون دعا میکنم  شما هم دعا کنین.. خب دیگه این که وبلاگمو قصد ندارم پاکش کنم..  شاید قبلا این فکرو داشتم ولی الان میبینم حیفه بیشتر از چهار ساله که دارمش  این چهار سال هم به این معنیه که من شماها رو داشتم  فقط تو فکر اینم یه تغییرات خاصی تو مطالب بلاگ و هدفش بدم..  حالا این تصمیمه هست ولی این که کی این کارو بکنم خدا داند  قول میدم طولانی نشه  راستی به سفارش یکی از دوستام آی دی کانال تلگرامشو میزارم دوست داشتین عضو بشین مرامی     tarik_s@   خیلی حرف زدم دیگه  راستی اگه مایل بودین برای   نویسندگی توی وبلاگم کامنت بزارین حتما با آی دی تلگرامتون  با آرزوی بهترین ها برای همتون   نوع مطلب : برچسب ها : دانشجو، دانشگاه، امتحانات، استاد، درس، برگشت، تلگرام، 
شنبه 22 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 میگن تو روز قیامت گوگل به حرف میاد؛  همه جست و جوها و عکسایی که سرچ کردی رو لو میده... در جـــــــــریان باشید  اخطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار  نوع مطلب : برچسب ها : 
جمعه 21 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 مرد اونه که تو روزای سختی دستشو بزاره رو شونه ی رفیقش و بهش  بگه رفیق این مشکل خودته  به من ربطی نداره …  نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 من نمی دونم اون استادی که ترم قبل از درسش افتادم این ترم دوباره با چه رویی می خواد بیاد سر کلاس !؟  نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 پلیس امده بود سر پشت بوم دیش ماهواره را ببره بهش میگم کاش لاقل چهارشنبه میبردید میفهمیدیم بفرماییدشام کی برنده شده میگه بیخیال این هفته اصلا گروهشونم به درد بخور نیست  مملکته داریم؟    نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 ینی اگه از صحنهی لود شدن بلاگفا رو کامپیوترم فیلم بگیرم، میتونم پناهندگی سیاسی بگیرم مردونه   )) زهرمار نخند نکبت نسلمون از بین رفت پای کامپیوتر    نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 از دلم پرسیدم  ای دل عاشق شدم چه کار کنم؟ .... دلم گفت ؟ کارم من رساندن خون به بدنته  از من این چیزارو نپرس .....  نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 سنگ بزرگ را برداشت ،  دانستم که سنگ بزرگ علامت نزدن است اما وقتی سرم را شکست ،  فهمیدم حیف نون تابع هیچ قاعده و قانونی نیست   نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 دختره نوشته: دلم خیلی گرفته..!!! بعد پسره اومده براش نوشته: چرا عزیزم؟؟؟ تو به این خوشگلی , هیکلت به این خوبی ... چرا دلت باید گرفته باشه آخـــه؟؟؟؟!!!! ( من هرچقد فک کردم دچار چالش فلسفی شدم اما آخرش نفهمیدم اینا الان چه ربطی داشت؟) نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 20 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 دلتنگم . . . ! دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد . . . ! دلتنگ کسی که دلتنگیهایم را ندید . . . دلتنگ خودم . . . خودی که مدتهاست گم کرده ام . . . !  نوع مطلب : برچسب ها : 
چهارشنبه 19 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 درگیر رویای توام  منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت... تو منو انتخاب کن  باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست  اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست. شادمهر عقیلی.به پیشنهاد nomber1 نوع مطلب : برچسب ها : 
چهارشنبه 19 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
  ﻣﻦ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺯ ﻫﻮا  ﺳﻬﻢ ﻣﻴﺒﺮﻡ ﮐﻪ ﺭﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﻮ.....  ﻣﻴﺪﺍﻧﻰ؟؟ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﮐﻪ ...  ... ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻴﻔﺘﻰ   ﻗﻮﺱ ﻫﺎﻯ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﻪ   ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻔﮑﺮﻡ ﻣﻰ ﺁﻳﻨﺪ... ﺩﺭﺩﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ تو  ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻨﻢ   )(یه کم به خودت بیای بد نیستا!  نوع مطلب : برچسب ها : 
سه شنبه 18 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 دلِ بیچــآره ی ِ من عــــآدت کـرده بــــه همــــه چــــیز بــــه شکــــستن بـــــریدن لـرزیدن فقــــط بــــــآ بستـَن رـآبـــطه یِ خـــــوبی نــــدآرد!  نوع مطلب : برچسب ها : 
دوشنبه 17 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران!!!! تو به اندازه ی تنهایی من ، شاد بمان   namber1 نوع مطلب : برچسب ها : 
دوشنبه 17 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
یکشنبه 16 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 این چندتا عکسی که میبینین هنر نمایی خواهر عزیزم هستش  ... زیر هر عکس توضیحشو نوشتم ....  اولی عکس معلم شکیلا (خواهر کوچیکم) هستش!  (نخند خوب بچه تصورش اینه دیگه)   حرفای شکیلا(خواهرم): این عکس معلمم هستش  که همش اخماش تو همه!  ..تازه شلوارشم خیلی گشاده!  یه خال هم کنار دهنش داره  که وقتی اخم میکنه خاله خلیلی گنده به نظر میاد!هه!  حرف من به خواهرم: خوب عزیزم یه کم از خوبیاش هم میگفتی  ... هرکی ندونه فک میکنه لولو خورخورس ها!   شکیلا گفت: بزار یه کم از سال بگزره  بعد واسه خوبیاش هم یه کم میگم  ... فعلا که همش اخموهه!  !مسئولین عزیز لطفا پاسخگو باشید! حالا نقاشی بعدی   . . . . . . . . . . . . . . . .  حرفای شکیلا (توضیح عکس):  اینم عکس هم کلاسیمه!!!!!!!!!!!!   خیلی دندوناش بزرگه هههههه!  میدونم!  همیشه تو درسام کمکم میکنه  تازه عینکم میزنه!   اسمش هم مائده اس!  ولی اسم من خوشگل تره!!!!!  . . . . .. . . . . خب دیگه اینم از خواهر ما... . . .. . . . . . .. حالا خودم   . . . . .  امروز صبح یه کم سرویس مدرسم زودتر اومد...  و من دیر به سر ایستگاه رسیدم   و این یه کم زرنگی آقای راننده باعث شد از سرویسش جا بمونم   وقتی به ایستگاهم رسیدم دیدم سرویس چهارراهو رد کرده  من:  بچه های سرویس:  .یعنی اون موقع فهمیدم چه قد محبوبم!   . . از اونجایی که بودجه کافی همراهم نبود  مجبور شدم از راه میان بر برم  سر ایستگاهی که به من نزدیک تره...  خدایش خیلی دور بود    دو تا چهار راهو با همین پاهای خودم دویدم  (باورت میشه؟)   در عرض سه دقیقه سر ایستگاه بعدی بودم   دبیر ورزشمون تو سرویسمون بود  گفت دختر امروز به استعداد دومیدانیت پی بردم  حتما کلاس برو!  من وقتی سوار سرویس شدم:  با ضربان قلب شدید  تا خود مدرسه رو سرفه کردم  بچه ها:   معلممون:  خلاصله کلی امروز تو مدرسه سرفه کردم...  هی زندگی!  از شانس خوبم هم همه معلما با صدای گرفتم ازم پرسیدن...   منم به ناچار با سرفه و اهمو اوهوم جوابشونو دادم  من:  معلما:  بچه ها:  . . . . . . . . . چه قد نوشتم خداییش... اگه نظر ندین دیگه نه من نه شما!  اونقد که واسه این مطلب وقت گزاشتم واسه بقیه پستام نزاشتم!    نوع مطلب : برچسب ها : 
یکشنبه 16 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
شنبه 15 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
   نوع مطلب : برچسب ها : 
جمعه 14 مهر 1391 :: نویسنده : vooroojak ...
 
سلام دوباره به همه  ازههمتون معذرت میخوام را این مدتی ک نبودم البته فک نمی کنم ک غیبتم زیاد تابلو شده باشه چون آجیم بود تو این مدتی ک نبودم چندین خبر بهم رسید هم بد هم خوب خوبش این بود ک دانشگاه تو شهرخودم قبول شدم و بدشم این بود ک  دیروز با عشقم تموم کردیم یعنی اون خواست دلم خیلی براش تنگ شده کاش یکم درکم میکرد و میفهمید ک چقد دوسش دارم  بیخیال  فقط خواستم بگم ک برگشتم فعلا نوع مطلب : برچسب ها : 
جمعه 14 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
  عزیزانی که این عکسارو به نور چشمشون مبارک میکنن لطفا قسمت نظراتو هم به سخنشون مبارک کنن..PLZ!!!!! نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 13 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
  سلام بچه ها   من عاشق این شعر از آقای شادمهر عقیلی هستم...  فقط اسم شعرو نمیدونم....   خوشحال میشم اگه کسی میدونست بهم بگه...  لطفا تو قسمت نظرات اسم شعرو بنویسید...   مرسی  نوع مطلب : برچسب ها : 
پنجشنبه 13 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 فهمیدی یا توضیح بدم؟ . . . این دقیقا مثل معلم ریاضی و فیزیک محترممونه!  نوع مطلب : برچسب ها : 
چهارشنبه 12 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 دلم می خواد عاشق باشد... عقلم می خواهد عاقل باشد... این میگوید زود باش! آن میگوید دور باش! احساسم این روزها دوشیفت کار می کندو حقوقش را از من میگیرد : اشک و ...بی قراری.... نوع مطلب : برچسب ها : 
چهارشنبه 12 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
چهارشنبه 12 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
چهارشنبه 12 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 
چهارشنبه 12 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
  سلام به همه دوستای گلم...بعد عمری برگشتیم خدمتتون.... تشکر میکنم از اون دسته دوستایی که مارو تو این مدت فراموش نکردن و همیشه هوای مارو داشتن... ما هم تا اونجایی که واسمون مقدور بوده هواشونو داشتیم... ولی از بعضیا گلایه دارم! انگار عده ایی دوستاشونو فراموش کردن!:(.... والا دلمون واستون تنگ شده... امروز به همه شما عزیزای دلم سر زدم و کامنت گزاشتم...  به امید این که از این به بعد بیشتر به هم سر بزنیمو هوای همو بیشتر داشته باشیم!!!!  دوستون داریم..... نوع مطلب : برچسب ها : 
یکشنبه 9 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 شاعر از کوچه مهتاب گذشت لیک شعری نسرود نه که معشوقه نداشت ، نه که سرگشته نبود سالها بود دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود ....  نوع مطلب : برچسب ها : 
سه شنبه 4 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 نه تو دروغگو نیستی من حواسم پرت است! گفته بودی دوستم داری بی اندازه خوب که فکر می کنم   تازه می فهمم که "بی اندازه" یعنی چه   ............................................................................................................. من بلاخره از اینجا خواهم رفت ! و فرق هم نمی کند ؛ فانوس داشته باشم ، یا نه ....  کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد ... !!!      نوع مطلب : برچسب ها : 
سه شنبه 4 مهر 1391 :: نویسنده : ȿħȺⱩḬℬȺ  ȾẤƝĦẦ
 در یک آشنایى دوستانه ما با هم دست دادیم . . . تو فقط دست دادى و من . . . همه چیزم را از دست دادم . . . نوع مطلب : برچسب ها : | ||||||||||






















































































