'
وضعیت خیلی وقته که قرمزه....نوشته شده توسط :زهرا ن
یکشنبه 17 اسفند 1393-09:31 ق.ظ
حدیث عشقنوشته شده توسط :زهرا ن
شنبه 16 اسفند 1393-09:28 ق.ظ
جنازه پسرشونُ که آوردند چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش فارغ التحصیل دانشگاه جبهه واحد شلمچهنوشته شده توسط :زهرا ن
جمعه 15 اسفند 1393-09:25 ق.ظ
بدون شرح.....نوشته شده توسط :زهرا ن
پنجشنبه 14 اسفند 1393-09:09 ق.ظ
خدا جونم ...نوشته شده توسط :سارا .
دوشنبه 11 اسفند 1393-07:27 ب.ظ
وقتی خدا دستهایش را از پشت بر روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش چنان محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است تا .... نامش را صدا کنم ... چادر من.............نوشته شده توسط :زهرا ن
دوشنبه 4 اسفند 1393-11:08 ق.ظ
مادر..نوشته شده توسط :سارا .
یکشنبه 3 اسفند 1393-04:39 ب.ظ
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ..... ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺣﯿﺎﻁ... ﭘﺴﺮﮎ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.... ﻭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺮﻓﺖ.... ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻫﻢ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ .. ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ.... ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺷﮑﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭﮐﻨﻤﺎ ... ﺗﻮﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﻧﺒﻮﺩ.... چشم بد به دور ...نوشته شده توسط :سارا .
یکشنبه 3 اسفند 1393-04:30 ب.ظ
The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|