سلاااااااااااااااااااام

سلام من جودی هستم این وبلاگو واسه سرگرمی خودم ساختم موضوع خاصی نداره ..
 
نظر بذارید و اگه با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنید

ب امید دیدارتون...........

خدافظی

[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 01:04 ب.ظ ] [ joodi ... ]

بابالنگ دراز

اقا یا خانمی ک ب اسم بابالنگ دراز اومدی و پست خصوصی گذاشتی عددی نیستی ک بخوام بهت ثابت کنم دخترم !!!!!!!!!
و اینکه رشتم پزشکیه همه ازم پرسیدن حتی درصدهای کنکورمو میتونم واسه راهنمایی کردن بهشون بدم و دروغم چیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
ادبیات من اگه پسرونه و لات و کوچه بازاریه ب شما سخت میگذره, نخونشششششششششششششششششش
تمــــــــــــــــــــــام

حالا ادعا میکنی نرم افزاری داری ک نشون میده من اهل کجام خخخخخخخخ
خب بگو اهل کجام ؟!هه
واقعا خنده داره وقتمو واسه همچین کسی دارم تلف میکنم هه!
آقای ادعای نرم افزار !!!!!!!!!عکس کارت دانشجوییمو  ک نوشته "پزشکی"بفرستم واست؟؟بعدشم پزشکی غول نیس ک !!!!!!
اقا اصن من دختر نیستم پزشكی نیستم هرچی تو میگی هستم الان فازت چیه؟خو الان ك چی؟!!!استادامون راس میگن شما نباید كارایی رو بكنید ك در شان پزشكا نیس !حالا اینجور افرادی مث تو پیدا میشن ب خودشون اجازه همچین زر زرهایی رو میدن هه!!!بیخیال تو هرچی نظز بذاری دیگه واكنش نشون نمیدم هركاری خاستی بكنضمنا من سه تا وبلاگ دارم یا چهارتا اون نرم افزارتو بر آپدیت كن اول بعد بیا ادعا كن
ادرس اون یكی وبلاگمو بفرست برم ببینمش !!!!!!!



[ دوشنبه 13 مهر 1394 ] [ 06:10 ب.ظ ] [ joodi ... ]

سری چهارم خاطرات دانشگاه

تشکر میکنم از اونایی ک همراهم بودن و هستن تب کرونا رو سرچ کردم مقاله ب روزی نداشت ولی همون ابولا ک گفم مقاله 2 اکتبر داشت تو هوا زدم
دیشب رفتیم تو حیاط خابگاه با دوستم نشستیم من بصورت کاملا جوگیر "پالتو"پوشیدم یکی نبود بگه مگه دو متر برف اومده؟؟؟؟؟؟حالا تو حیاط همه چپ چپ نیگام میکردن خخخخخخخخخکلا دیشب عالـــــــــــــــــــــی بود 

[ یکشنبه 12 مهر 1394 ] [ 07:48 ب.ظ ] [ joodi ... ]

دوستان ی درخواست

من قراره ی مقاله پزشکی ببرم کنفرانس بدم و استادمون حساسن ک جدید باشه ب نظرتون ابولا سوژه خوبیه؟نظراتتونو تا جمعه شب بگید چون باید هرچه زودتر ترجمه کنم

[ پنجشنبه 9 مهر 1394 ] [ 01:55 ب.ظ ] [ joodi ... ]

سری سوم خاطرات دانشگاه

سلام دوستان کلی عذر میخوام بابت تاخیرم ولی اینجا(خوابگاه) جایی رو پیدا کردم انتن وای فایش محشرهههههههههههه
الانم ذوق مرگم
ازاین ب بعد کم کاریمو ی خرده جبران میکنم این ترم درسهامان بسی سنگین است
تو این مدت اتفاق خاصی نیفتاد فقط دارن کم کم استادا تاریخ کوییز مشخص میکنن
و ی اتفاق دیگم ک افتاده اینه ک من 29 اذر کنفرانس زبان تخصصی دارم باس مقاله ترجمه کنم



[ پنجشنبه 9 مهر 1394 ] [ 10:06 ق.ظ ] [ joodi ... ]

سری دوم خاطرات دانشگاه

سلاااااااااااااااااام
اولا كلی معذرت میخوام واسه آپ نكردنم چون وضعیت اینترنت خابگاهمون فعلا صفرررررررررررررررررررررررره
ولی ایشالا میریم خابگاه شیكه داخل دانشگاه
انشالا ك اونجا وای فای خوب باشه انتن دهیش
خب الان ك دارم اینارو مینویسم اومدم دانشگاه از نت اینجا استفاده میكنم
روز اول ك دوكلاس داشتیم اون هم عمومییییییییی
روز دوم سه كلاس داشتم با آناتومی سروگردن دهنمون سرویس شد كاملا قبلش هم ك استاد زبان تخصصی دهنمونو سرویس كردن سر صبحی كلا عاااااااالییییییییی بود خخخخخخخخخ
كلی خابگاهمون خوبه راضی ام از هم اتاقیامو همههههههه چییییی!!!!!
 مث خاله بازی شده میرم اتاق دوستم اون میاد پیشم  خخخخخخخخخ
راستس دعاهاتون مستجاب شدد شاگرد دوم شدم با اختلاف 3دهم از نفر اول قویــــــــــــــــــــــ ادامه میدم این ترم هم!

خلاصه امروز رفتم خابگاه شیكمونو دیدم عكساشو واستون میذارم اگه بتونم آپلود كنم البته كیفیت گوشیم چندان بالا نیس منتظر عكسای فوق كیفیت نباشید خخخخخخخخخخ
خلاصه اینكه از همتون ممنونم ك با وجود آپ نكردن ب وبلاگم سر زدید
مراقب خودتون وخوبی هاتون باشید
باااااااای




[ دوشنبه 30 شهریور 1394 ] [ 10:46 ق.ظ ] [ joodi ... ]

روز ازدواج مباااااااارک





لَو لَم یخلق علی....لَم یَکُن لِفاطمه کُفو




ازدواج حضرت علی (ع)و حضرت زهرا (س)مبارکباد



[ سه شنبه 24 شهریور 1394 ] [ 04:23 ب.ظ ] [ joodi ... ]

شهادت امام جواد (ع)تسلیت باد


بسم الله الرحمن الرحیم

شفا یافتن محمد بن میمون : محمد بن میمون می گوید: من با حضرت رضا علیه السلام در مكه بودم، پیش از آن كه حضرت به خراسان عزیمت كند، عرض كردم قصد مدینه در سر دارم.

حضرت نامه ای نوشت تا من به فرزندش برسانم و در آن زمان من نابینا بودم.
وقتی به مدینه رسیدم، خدمت ابی جعفر علیه السلام رفته و نامه را به ایشان تحویل دادم. آنگاه به من رو كرده و فرمود: یا محمد! حال دیدگان تو چگونه است؟
عرض كردم: یابن رسول الله! همان گونه كه می بینی، من علیل شده و نابینا هستم. حضرت دست مبارك خود را روی دیدگان من كشید و بینایی چشمانم به من برگشت و بهتر از اول شد. پس از آن در حالتی كه بینا بودم، دست مباركش را بوسیدم(بحار، ج 50، ص 46).
سخن گفتن عصا به حقانیت امام جواد
محمد بن ابی العلاء می گوید: شنیدم یحیی بن اكثم چنین می گفت: روزی از امام جواد علیه السلام مسائل مختلفی را سؤال كردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! می خواهم چیزی را از شما بپرسم، ولی شرم می كنم.
امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألنی، تسألنی عن الامام»؛ بدون آن كه تو سؤال كنی من پاسخ می دهم. می خواهی بپرسی امام كیست؟
گفتم: آری، به خدا سوگند! سؤال من همین است. حضرت فرمود: امام منم.
عرض كردم: نشانه ای بر این ادعا دارید؟ در این هنگام عصایی كه در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولای من و امام زمان و حجت خدا است. «فكان فی یده عصا، فنطقت فقالت انه مولای امام هذا الزمان و هو الحجة». (كافی، ج 1، ص 353).
علم غیب
حسین مكاری می گوید: در ایامی كه حضرت جواد علیه السلام در بغداد و نزد خلیفه در نهایت جلالت بود، من با خود گفتم: حضرت به مدینه برنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت، دیدم آن حضرت سر به زیر افكند. سپس سر بلند كرد و در حالی كه رنگ مباركش زرد شده بود، به من فرمود: ای حسین! نان جو با نمك نیمكوب در حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزد من بهتر است از آنچه مشاهده می كنی. (بحار، ج 50، ص 48).
عمران بن محمد اشعری می گوید: به محضر امام جواد علیه السلام رفتم. پس از انجام كارهایم، بر امام عرض كردم: خانمی به نام أم الحسن به شما سلام رساند و خواهش كرد كه از لباس های خودتان به او عنایت فرمایید، تا برای خویش كفن كند.
امام علیه السلام فرمود: او از این كار بی نیاز شد. من بازگشتم پس از مدتی متوجه شدم 14 روز پیش از آنكه من خدمت امام برسم، از دنیا رفته بود (بحار، ج 50، ص 43) .

منبع : زائرین




[ دوشنبه 23 شهریور 1394 ] [ 12:14 ب.ظ ] [ joodi ... ]

بخون و ببر

کسی میدونه جواب دادن ب سوالات خندوانه در هرروز محدوده؟
چون من 12 تا سوال ک واسم اومد  دیگه بیشتر باز نمیکنه میگه پاسخ صحیح شما فلان هست دیگه بسته میشه
توروخدا نگید ک تموم شد تعدادش کلا عااااااااااقااااااااااااا


[ یکشنبه 22 شهریور 1394 ] [ 03:09 ب.ظ ] [ joodi ... ]

یادگاری های دانشگاه

سلام ب همگی امروز اولین پست از خاطرات دانشگام شروع شد...
انگاری ک باس بریم ی خابگاه دیگه و بعد ی ماه منتقلمون میکنن خابگاه داخل دانشگاه واین ب این معنیه ک ساعت 7 یا 8

شب باید توی خابگاه باشیم

خداااااااااااا خودت رحمی ب حال ما کن ...

دلم از الان میگیره وقتی یادم میاد شبای طولانی زمستون زود باید خابگاه باشیم ینی چطور سر کنم؟

ماشالا استادا هم ک اوازه سختگیر بودنشون داره از چپ و راست میاد....شاگرد دومم هنوز اگه ی نمره رو ثبت کننو جابجایی

 اتفاق نیفته همین رتبه رو ازآن خودم میکنم

دارم آخر روزای خونه بودنو با دوست عزیزم ک مث خاهرم هس میگذرونم ولی چقد زود میرن آخه این روزااااااا

راستی کتاب مسابقه کتابخانی خندوانه ب دستم رسیده ولی فک کنم ک مهلت مسابقه تمومیده

ب هرحال هم خوشحالم ازاینکه دارم میرم دانشگاه و هم ناراحت ی حالیه ک نمیدونم چطوریه دقیقا

خوش باشید و ازاین ب بعد با سری خاطرات "یادگاری های دانشگاه"همراهم باشید

ممنون خدافظی




[ پنجشنبه 19 شهریور 1394 ] [ 01:11 ب.ظ ] [ joodi ... ]

دحوالارض




التماس دعا توی این روز مبارک


[ چهارشنبه 18 شهریور 1394 ] [ 03:38 ب.ظ ] [ joodi ... ]

اومدم

سلام من از سفر اومدم ولی بازم نمیتونم زیاد بیام وبلاگ چون باز رفتم ی سفر دیگه
ممنون بابت نظراتتون و اینک منو تو اینمدت تنها نذاشتید

ببخشید اگه آپ نمیکنم یا نمیتونم بیام بهتون سر بزنم ولی وقتی امدم میام بهتون سر بزنم

منتظر نظرات قشنگتون هستم

خدافظی

[ یکشنبه 15 شهریور 1394 ] [ 11:45 ق.ظ ] [ joodi ... ]

حرم

انشاء الله نائب الزیاره همگی هستم

[ چهارشنبه 11 شهریور 1394 ] [ 06:49 ب.ظ ] [ joodi ... ]

تنهام

سلام ب همه دوستای گلم
امروز و اینمدت نمیدونم چرا اینجوری شدم ی جوری بقول معلم ریاضی ها" غ ق "وصف...
تا جمعه شاید نتونم بیام بروز رسانی کنم ...
هوف میخوام وقتی رفتم خابگاه خاطرات خاص و جالبمو بنویسم امیدوارم میهن بلاگ مث بلاگفا نخاد روی سرور هاش تغییراتی اعمال کنه
و همه خاطره هام بپره
مث اون یکی وبلاگم ک تمام لحظات قبولی و کنکور و اعلام نتایجم رو نوشته بودم با چ ذوقی.حعیفــــــــــــــ حععععععععععییییففـــــ
ولی خب بازم مینویسم
امیدوارم البته همکلاسی هام نبینن
چون ممکنه بخام ی خرده دربارشون بنویسم وقتی قرار باشه خاطره تعریف کنم ممکنه جزو شخصیتهای داستانام باشن


[ چهارشنبه 11 شهریور 1394 ] [ 02:38 ب.ظ ] [ joodi ... ]

یادت میخوام باشم خدا جونی

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی

اَدم اَرام و نجیب ، پیش آمد!!.

زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا...! دلش انگار گریست ..

نازنینم اَدم!!. قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید، گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت:

من به اندازه ی....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، دوستدارت هستم !!

اَدم، کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!

نازنینم اَدم .... نبری از یادم ...


[ سه شنبه 10 شهریور 1394 ] [ 08:20 ب.ظ ] [ joodi ... ]

من آبانی ام


خصوصیات خوب ماه تولد


[ یکشنبه 8 شهریور 1394 ] [ 01:43 ب.ظ ] [ joodi ... ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات