ღ ◑‿◐ ღ مطالب طنز... ღ ◑‿◐ ღ

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ღ ◑‿◐ ღ مطالب طنز... ღ ◑‿◐ ღ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.



نه تو می مانی ونه اندوه



ونه هیچ یک از این مردم آبادی

 


به حباب نگران یه رود قسم


وبه کوتاهی آن لحظهی شادی که گذشت

 

غصه هم می گذرد،


 

آنچنان که خاطره ای خواهد ماند...

 

لحظه ها عریانند

 


به تن لحظه ی خود ، جامعه ی اندو مپوشان

 


لطفاً تا بارگزاری تصویر متحرک صبر کنید..



دنیا ارزش هیچی رو نداره

 

امیدوارم همیشه شاد باشین
 



[ دوشنبه 24 مهر 1391 ] [ 02:17 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


[ یکشنبه 12 آذر 1391 ] [ 03:03 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

 

 

کاریکاتور عقده

بعضی وقت ها از بس که اوضاع بر وفق مراد نیست، خودمان را با چیزهایی پیش پا افتاده مقایسه می کنیم و ناراحتیم که چرا حداقل مثل آنها نشدیم. مثلا می گوییم قبض برق هم نشدیم، چند نفر از ما بترسن ... نمونه هایی از این دست را بخوانید...


ادامه مطلب

[ شنبه 11 آذر 1391 ] [ 02:46 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

تست کنکور!!!!!!!!!!!!1طنز

 


ادامه مطلب

[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 03:03 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید
منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند
و بعد به شما می گوید ساعت چند است.

حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند
ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد
و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید
چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد
و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک
بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد
و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد
که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود
و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید
را به روشی که نمی فهمید حل می کند.



[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 02:51 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

 

پ نه پ های تصویری, تصاویر خنده دار, پ ن پ تصویری, پ نه پ تصویری

 

 

 

 

 


ادامه مطلب

[ جمعه 10 آذر 1391 ] [ 10:55 ق.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

 

مطالب خنده دار, ابراز عشق



یعنی اصلا این مطلبو از دست ندین هاااا!!!!!!


ادامه مطلب

[ پنجشنبه 9 آذر 1391 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


[ پنجشنبه 9 آذر 1391 ] [ 02:55 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


جیمیل

یه mail دارم gmaile

box و draft اش خالیه

می زنم email فوری می ره

نمی دونی تا کجا می ره

من این mail رو نداشم

براش یه اسم نوشتم

google به من یه mail داد

gmail فسقلی داد

 

پی نوشت : جیمیل نام یکی از سرویس دهنده های ایمیل متعلق به کمپانی گوگل میباشد .

شاعر : رضا کثیرلو 


 



[ پنجشنبه 9 آذر 1391 ] [ 12:13 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

 

سرگرمی,طنزنوشته, جملات کوتاه خنده دار

 

 اینکه پدر پولداری نداری مقصر نیستی
ولی اگه پدر زن و پدر شوهر پولدار پیدا نکنی خودت مقصری !

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 8 آذر 1391 ] [ 09:34 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


طنز دانشجو

الهی! باخاطری خسته، دل به کرم تو بسته,

دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی,
… پاس نشوند حکیمی،
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم.
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ،وجیبم خالیست که میبینی.
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر یاارحم الراحمین . . . !

 

 



[ سه شنبه 7 آذر 1391 ] [ 10:28 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


[ سه شنبه 7 آذر 1391 ] [ 10:10 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


[ سه شنبه 7 آذر 1391 ] [ 09:52 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


سخنان بزرگان, آدولف هیتلر

 

پبامبر اکرم:
روزی مردانی از سرزمین پارس به دور ترین نقطه ی علم خواهند رسید

ناپلئون بناپارت:
اگر نیمی از لشگریانم
ایرانی بودند
تمام دنیا را فتح میکردم...

آدولف هیتلر:
اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی میشد...

اسکندر :
اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند...
بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است

منبع:p30data.com



[ دوشنبه 6 آذر 1391 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


کایکاتور,کایکاتور خنده دار



برچسب ها:مفهومی،

[ دوشنبه 6 آذر 1391 ] [ 08:34 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


 

پسرها و تقلب امتحان

 

حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند

پسرها و تقلب امتحان

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

پسرها و تقلب امتحان

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند


پسرها و تقلب امتحان

باز هم راه های زیادی وجود دارد

مثلا:::

 



[ جمعه 3 آذر 1391 ] [ 11:01 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


[ چهارشنبه 1 آذر 1391 ] [ 07:13 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


آپلود عکس

شما هم این طوری درس می خونین؟؟؟؟؟؟

 



[ چهارشنبه 1 آذر 1391 ] [ 06:59 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


امیدوارم حتما  از این عکس ها دیدن کنید

دیدم همه ی  بازدید کننده ها گلن گفتم  واسه گل باید گل فرستاد

 برای مشاهده اندازه واقعی گل رز هفت رنگ  کلیک کنید

 

 


 


ادامه مطلب

[ یکشنبه 28 آبان 1391 ] [ 03:20 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


چند روزی است كه حس و حال غریبی دارم ، چند روزی است كه احساس میكنم درسم ضعیف شده ، حافظه ام یاری نمیكند ، چند روزی است كه فرمولهای ریاضی به كارم نمی آید، ساعتها ، روزها ، ماهها و سالها در كلاس های درس نشستم و یاد گرفتم چگونه محاسبه كنم ، چگونه از روابط طبیعی ریاضی به نتایجی زیبا و روح نواز برسم ،اما حالا دیگر این روابط به كارم نمی آید ، شاید هم من درسم را خوب یاد نگرفتم، شاید چیزهایی كه یاد گرفتم كافی نبود تا بتوانم محاسبه كنم ، بتوانم بفهمم كه چگونه 18000 نامه نادیده گرفته می شود و عددی به این بزرگی در كجای ریاضیات محو میشود...؟! ، چگونه عدد «هفتاد و دو» از «سی هزار» بیشتر است ، این محاسبات روی كاغذ نمیرود...
 
هرچه بیشتر جلو میروم ، هرچه بیشتر محاسبه میكنم ، كمتر میفهمم ، كمتر استدلال هایم یاری ام میكند...چگونه عده ای كم جمعیت با زن و فرزند به قربانگاه میروند ، كجای استدلال های بشری نوشته شده آب بر روی كودكان بسته شود ، این محاسبات روی كاغذ نمی رود...
چگونه یه نوجوان كه حتی لباس جنگی اندازه ی تنش نیست با لبانی تشنه ، چندین مرد بلند قامت جنگی را تار و مار میكند...؟! این محاسبات روی كاغذ نمیرود... چگونه طعم تلخ مرگ ، به كام جوانی پر شور و حال ، از عسل شیرین تر می شود...؟!
چگونه رجزخوانی قاسم ، لرزه به اندام لشگری می اندازد ، و چگونه دشمن را به مبارزه می طلبد و چگونه چندین و چند نفر از پسش بر نمی آیند و به ناچاردوره‌اش میكنند تا داغ بر دل پیرمردی یا بهتر است بگویم بزرگ مردی بگذارند...؟! این محاسبات روی كاغذ نمیرود...
مگر یك بدن چقدر جای دارد تا تحمل كند نیش هزار تیر و نیزه و شمشیر را ، چگونه میتوان فهمید «ارباً اربا» یعنی چه ، چگونه میتوان جسد تكه تكه شده ی جوانی خوش قامت و رعنا را نزد خواهرش برد...؟! این محاسبات روی كاغذ نمیرود...
 
هرچه جلوتر میروم بیشتر شاهد از بین رفتن قانون ها و روابط و محاسبات میشوم...

 

آریا موبایل | Ariamobile.Net

 


 
آن زمان كه ستاره ای شش ماهه بر دستان خورشید خودنمایی میكند ، آن زمان كه با گریه های كودكی كه از تشنگی تاب و توان برایش نمانده ، ستون دشمن به لرزه در می آید و زمزمه هایی از سر شك و تردید بینشان می‌افتد ، آن زمان كه سه شعبه ای نفرین شده در طلب صید سپیدی گلویی میتازد ، آن زمان كه همه به چشم میبینند طول تیر از قد كودك بیشتر است ، چگونه تاب بیاورم و ببینم لحظه ی برخورد تیر و گلو را ، حتی اگر پای روابط فیزیكی را به میان بیاوریم ، اگر سرعت اولیه ی تیر را صفر بگیریم ، اگر اصطكاك هوا را هزار برابر كنیم ، اگر جلوی تیر هزار سد بگذاریم ، باز هم میبینیم تیری كه از سر خشم و جهل در كمان گذاشته میشود ،پاره میكند گلویی را كه از برگ گل نازك تر و نرم تر است ، چگونه میتوانم جلوی این تیر را بگیرم...؟! چگونه میتوانم بفهمم بریده شدن از گوش تا گوش یعنی چه...؟! این محاسبات روی كاغذ نمی رود...
 
آن زمان كه شیری به میدان می رود تا خاطرات حیدر را زنده كند ، تا از سد گرگهای بی صفت بگذرد ، به نهر برسد و مشكی ، فقط به اندازه ی مشكی آب بیاورد ، آن زمان میبینم كه زنده شدن خاطرات حیدر بر گرگها گران می آید و تاب نمی‌آورند یادآوری خفت خویش را ، آن زمان است كه میتازند تا به هر طریقی شده انتقام پدر را از پسر باز گیرند ، آن زمان كه دست بالا می آید تا فقط با خوردن چند قطره آب توانی دوباره گیرد اما... اما یادآوری گلوی تشنه كودكان آب را به رود برمیگرداند ، آن زمان كه مشك به دندان گره میخورد تا مبادا قولی كه به رقیه داده از بین رود و ناكام شود ، مگر جمجمه ی انسان چقدر توان دارد تا نیروی وارده از عمود آهنین را تاب بیاورد ، مگر یك چشم چقدر گنجایش دارد تا سه شعبه را در خود جای دهد ، آن هنگام كه روی زمین می افتد فاطمه را بالای سرش میبیند و میشنود آن صدای بهشتی را كه فریاد میزند « پسرم... » ، برادر را در كنار خود میبیند و همچون شمع آب میشود از خجالت ، چرا كه نتوانسته بود به قول خود عمل كند ، چگونه میتوانم این لحظات را ببینم و تاب بیاورم ، چگونه میشود فهمید « إنكَسَرَ ظَهری » یعنی چه...؟! ، این محاسبات روی كاغذ نمیرود...
آن زمان كه خواهری از بالا تماشا میكند عشق بازی برادرش را با خدا ، آن زمان كه هر كس و ناكسی به خود اجازه میدهد به پیكار نوه ی رسول بیاید ، آن زمان كه سه شعبه آخرین زهر خود را میریزد و میدرد سینه ای را كه مخزن حقایق الهی بود ، آن زمان كه خنجر هم توانش را از دست میدهد و نمیتواند جسارت كند به حلقومی كه بوسه گاه پیامبر و فرشتگان است ، آن زمان كه برای به غارت بردن انگشتر ، از انگشت هم نمیگذرند ، آن زمان كه نعل تازه ی اسبی بر پیكری فرود می آید كه زمانی بوسه گاه پیامبر بود ، آن زمان كه خواهری بوسه میزند رگهای بریده را ، چگونه میتوانم با معادلات تخمین بزنم جای چند نیزه و تیر و شمشیر روی این بدن است ، چگونه میتوانم تصور كنم چه در دل زینب میگذرد...؟! این محاسبات روی كاغذ
نمیرود...
مگر پاهای كودك سه ساله چقدر توان دارد تا روی خارهای صحرا به دنبال سر بابا برود ، چگونه بدنش تحمل كند تازیانه ی جهل را ، چگونه ببیند هركسی را كه روزی به او عشق میورزیده و مسجود فرشتگان بوده ، حال سر بر نیزه دارد ، چگونه ببیند و تاب بیاورد...؟! این محاسبات روی كاغذ نمیرود...
اینها تنها گوشه ای از نشانه هایی بود كه حیرانم میكرد و نمیتوانستم محاسبه كنم اوج درد را...
اما زمانی میرسد كه دیگر دیوانه میشوم ، دیگر از توان بیرون است حتی لحظه ای تصور كردن آن كلمات ، این چه رازی است ، این چه عشقی است...؟!
زمانی میرسد كه دنیا دور سرم میچرخد ، زمانی میرسد كه تمام محاسبات و معادلات زمین و زمان به هم میریزد ، زمانی میرسد كه دنیا میفهمد همه ی هستی این چیزهایی نیست كه روی كاغذ محاسبه میشود ، همه ی هستی استدلال های ناقصی نیست كه به عقل ما میرسد ، زمانی میرسد كه دنیا میفهمد عشق را جور دیگری باید تفسیر كرد ، زمانی كه دختر حیدر بت شكن ، در برابر كفر و جهل سینه سپر میكند و با صدای نبوی و غرور علوی فریاد میزند : « ما رأیت الّا جمیلا ... » « چیزی جز زیبایی ندیدم... »

 

 




[ جمعه 26 آبان 1391 ] [ 12:09 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در رسای آن شعر
سرود.
 
 

ادامه مطلب

[ دوشنبه 22 آبان 1391 ] [ 03:07 ب.ظ ] [ Sahar_S_M ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 8 :. [ ... ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ]