قلب مرده

مردن در تنهایی

حسودی از غزل

من عاشقانه دوست دارم نگات دنبال من باشه
وقتی که پیشمی چشمات تو حس و حال من باشه
من عاشقانه می میرم واسه وقتی که می خندی
می دونم که به غیر از من به کسی دل نمی بندی

حسودی می کنم وقتی کسی چشماتو می بینه
حسودیم میشه از بارون که رو دست تو می شینه
تو می خندی من آرومم تو دلگیری دل آشوبم
یه چشم اشک و یه دل شادی همین که دارمت خوبم

بذار سیراب بشم از تو از اون عطر نفس هاتو
هوا سرده دلم می خواد بازم گرمای دستاتو
آخه هیچکس مثل تو پر از احساس و رویا نیست
تو واسم معنی عشقی نگاه تو تماشاییست



[ چهارشنبه 12 مهر 1391 ] [ 07:02 قبل از ظهر ] [ علی023 ] [ یه قطره اشک() ]

پشت دریا از محمد اصفهانی

به نام خدای مهربون

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ‌كسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
هم‌چنان خواهم راند
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی كه سر از خاك به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان

هم‌چنان خواهم راند
هم‌چنان خواهم خواند
دور باید شد، دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود

هیچ آیینه تالاری ، سرخوشی‌ها را تكرار نكرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد ، دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره‌هاست

هم‌چنان خواهم خواند
هم‌چنان خواهم راند

پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری می‌نگرند
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله به یك خواب لطیف
خاك موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد

پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند

پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت



[ دوشنبه 10 مهر 1391 ] [ 06:29 بعد از ظهر ] [ علی023 ] [ یه قطره اشک() ]

غربت از داریوش اقبالی

به نام خالق عشق

غربت یه دیواره ، بین تو و دستام
یک فاجعه است وقتی ، تنها تو رو می خوام‌

غربت یه تعبیره ، از خواب یک غفلت

تصویری از یک کوچ ، در آخرین قسمت

وقتی‌ ازم دوری ، از سایه می‌‌ترسم
حتی من اینجا ، از همسایه می‌‌ترسم

غربت برای ما ، مثل یه تعلیقه

یه راه طولانی‌ ، روی لب تیغه  

این حس آزادی ، اینجا نمی ارزه
زندون بی‌ دیوار ، سلول بی‌ مرزه

وقتی‌ ازم دوری ، شب نقطه چین میشه
دیوار این خونه ، دیوار چین میشه

وقتی‌ ازم دوری ، از زندگی‌ سیرم

دنیا رو با قلبت ، اندازه میگیرم  

این حس آزادی ، اینجا نمی ارزه
زندون بی‌ دیوار ، سلول بی‌ مرزه



[ یکشنبه 9 مهر 1391 ] [ 09:26 بعد از ظهر ] [ علی023 ] [ یه قطره اشک() ]