شام مهتاب از داریوش اقبالی
به نام خداوند مهربان
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشق و مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی ، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی ، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی ، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو ، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت
به خود گفتم ای وای ، مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشق و به سر داری یا نه
تو دونسته بودی ، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی ، از عشق پر پرم من
تا گفتم کی هستی ، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو ، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری