یزد
رمستان است؛ اما دارم می سوزم!
همین اول کلام، دولت را معنا کنیم و چه بهتر از دهخدا باشد؛
مهر گذشت،
آبان دریغ شد،
در آذرم.
جگرم از تشنگی می سوزد؛
لبانم خشکیده است،
حال غریبی دارم!
من طلب دارم
یکی مرا سیراب کند
کجاست سقا؟
کجاست چشمه ؟چرا باران نمی آید
تا مرا تغسیل کند
تعمید من به سوی ایمان باشد؛
چرا رود ها خشکیده اند
چرا آب را بسته اند
من در باتلاق فرو رفته ام!
کجاست پاک کننده ناپاکی
تا آهویی ازمن بزداید
آی ناهید!
آناهید!
از خرد دور مانده ام
کجاست آب حیات
تا مرا به پرورش برساند
به زایندگی
کو ساقی
تا من از
الهه آناهیتا به سوی او رهنمون شوم
آه خدای من
مرا از معبدت مران
برسان باران هدایت را
تا بارور شوم
تا رویش را تجربه کنم
آه
عطش دارم
دلم می سوزد
در این بیابان
بزرگ
در این کویر سیاه
اگر ناجی به دستم جرعه ای بدهد
تا آخر بندگی اش خواهم کرد
آه
طلب، عطش می آورد
من پی صفایی خواهم دوید
من پای بر زمین خواهم زد
تا بجوشد زمزم
کاش بیاید آنکه عصایش را بر سنگ زند
تا بجوشد چشمه ها
تا 12 گروه سیراب شوند!
دل من هم که از سنگ نیست؛
آب مهریه عشق است
من دلبسته آبم،
ساقی بباید
تا مرا به کوثر رساند
من تشنه ام
در این کارزار
زینهار
آبشخورفرات به دست ناپاکان باشد
پس عباس علمدار موظف است سقا هم باشد
تا آب نیز نشانه ای باشد برای هدایت!
و تا این حرم، آسیابی قدرت شکن شود !
تا در این جام جم ببینی فلسفه تکامل را!
باید بنیوشم زیارت را
تا بنوشم
آه
تشنه ام
تشنه
ای وارثِ آدمِ توبه کننده ی بهرمندِ از کلمات!
ای وارث موسی
کاش
مرا هم ازآب بگیرند و در کنار آب به محبوبم برسم و دشمنانم در آب غرق شوند!
ای ذبیح الله
ای وارث عیسی
مرا به طهارت برسان
نجاتم ده در این ظلمات
ای وارث کوثر
بخواه
تا خدایت که مرا خلق کرد و زندگی بخشید
شفایم دهد
سیرابم کند
وهدایت
من
اسیر شده در دل ماهی ام
عاشقم
تشنه ام
عشق، عطش می آورد
وبارور می کند
تشنه ام
اشک عطش می آورد و باران می آورد
تشنه ام
خون عطش می آورد
وجاوید می کند
سیرابم کن
ای ساقی
ای شاهد
ای شهید
سید محمد جواد صدرالساداتی
یزد
می گویند عاشورای 61 هحری در مهرماه بوده
است و
من درعاشورای 1394 در آبانگانی هنگامی که کودکانم در بیابان پویه می کردند بخشهایی از متن را با دهانی خشکیده واگویه می کردم و بر حال خویش اطرافیانم مویه می نمودم!
در اربعین امام حسین آن را تحریر نمودم!
شب است، سکوت هست، تاریکی هست ومن درظلمت هستم !
آن قدر تاریک است که با خود می پرسم : نکند !کورشده ام وتصور تاریکی مرا فرا گرفته است ؟
در خود غوطه ور می شوم.
نکند ! چیزی جزتاریکی وجود ندارد؟
این پرسش قبل از آن که پاسخ بیابد مرا به گذشته می برد . شاید بتوانم جوابی بیابم ! اما گذشته ای...
برای خواندن مطلب ادامه را کلیک کنید!
از اوییم و به سوی اوییم
سلام و سپاس و آرزوی سلامتی
چندین روز از ارتحال پدرم، مرحوم حاج میرزا سید محمد رضا صدرالساداتی گذشت؛
ایام سختی را گذراندم و پیام های همدردی شما آرامشی بر قلب شکسته ام بود
دلم را خوش کردم به خاطرات پرستاری از پدر و عروج ملکوتی ایشان
اما همچنان امید به طلب آمرزش دارم و
سپاس برای همدردی دوستان.
حالا می فهمم حال کسانی که داغ دیده اند اما نمی دانم زمانی که دوستانم نیاز به همدردی داشته اند آیا بجا گفته ام یا...
پیام هایتان را برای روزهای دلتنگی نگه داشته ام،
روزهای که انسان در تنهایی اش غصه می خورد!
از همه عزیزانی که در مراسم تشییع، پرسه و ترحیم ، سوم وهفتم و چلم شرکت نموده اند
سپاسگزارم؛
از همه ی دوستان، آشنایان، همشهریان، همکاران،همسایگان، اقوام و به ویژه علما و روحانیون، خوانین و بزرگان, دانشگاهیان و استادان ، دانشجویان، بازاریان، روزنامه نگاران، همکاران بیمارستان حضرت سیدالشهدا(ع)، همکاران دانشگاه علوم پزشکی یزد و همکاران بیمارستانهای استان، همکاران رادیولوژی، همکلاسی های دانشگاه و مدرسه و دوستان مدارس جامعه تعلیمات اسلامی، اعضای گروه های مجازی و اهالی یزد و طزرجان و طزنج
امیدوارم خبر سلامتی و خوشبختی و شادی هایتان غصه و غم را از دل هایمان بزداید و خداوند برای همه، با خوبی جبران نماید.
سید محمد جواد صدرالساداتی