سلام

تقریبا بعد از دو سال
نا غافل یادم افتاد که
ای بابااااااااا

نا سلامتی ما یه زمانی وبلاگی داشتیم

حقیقتا انقدر درگیر درس و دانشگاه و گرفتاری های
روزمره زندگی بودیم که فراموش کردم
یه روزی لحظه لحظه های زندگیمو اینجا سر کردم

خب آدمیزاده دیگه
تو هر وهله زندگیش خودشو با چیزی مشغول میکنه


خلاصه کنم
فقط اومدم بگم

بعد از 5 سال دوری و دربه دری  و غم و غصه

بالاخره من و آقاییم علی آقا

در تاریخ 1395/9/11 نامزد شدیم و مراسم بله برونمونو انجام دادیم
و در تاریخ 1395/12/29 عقد کردیم

خدایا شکرت

تنها آرزوم دیگه سلامتی همسرمه

فقط میخواستم به دوستان بگم
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

البته همراه با وفاداری

من که نتیجه صبرمو ذیدم
انشاالله همه جوونا خوشبختا بشن





تاریخ : دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 | 03:50 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات

عاشقت شده ام
راز نگاهت را تنها من می دانم و دل عاشقم
رنگ نگاهت ، قلم مو می شود
بر تمام دنیایم
رنگش بزن ، مهم نیست
وقتی دلم را نگاهت بر دار کشیده
چه فرق می کند دنیایم چه رنگی باشد
من تمام هستی را همرنگ نگاه تو می بینم
پلک نزن
می ترسم
قد همین پلک زدن ، از چشمت بیفتم و من بمانم و دنیایی به رنگ تو
اما بدون تو ...
می نویسمت بر خط خطی های ذهنم
مینوازمت ، نت به نت
میان سرمشقهای دلم
خطت میزنم و به املایی جدید، نامت را کنار نامم
بر سنگتراشه ی دنیایم با قلم تراش نگاهم حک میکنم ،
آنگاه ...
بر بلندای داشتنت مینشینم و به تلاش باد باران برای فرسودن نامت
میخندم
چه تلاش بیهوده ایی
که تو بر عمر و روح و جان من نقش بسته ایی







تاریخ : دوشنبه 13 مرداد 1393 | 03:40 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
سلام
اینم عکس من و آقاییم البته عکس با هم که مناسب گذاشتن باشه نداشتیم
انشالا دفعه های بعد

علی عاشقتم








تاریخ : شنبه 11 مرداد 1393 | 12:33 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
سلام به همه

امیدوارم خوب باشید و عزاداریاتون مورد قبول خداوند بوده باشه

ولی توی این شب ها ما یه داغ دیگه هم داشتیم

شنبه صبح متآسفانه ما آبجی فاطمه کوچولو و نازنین علی آقا رو از دست دادیم
 
من به نت دسترسی نداشتم که اطلاع بدم

ازتون خواهش میکنم که برای خانواده ش خیلی دعا کنید که خدا بهشون صبر بده

مخصوصا مادر جون عزیزم که ته تغاری شیرینشو از دست داده

برای شادی روح همه رفتگانمون و عزیزه دوست داشتنیمون یه صلوات بفرستید لطفا

ممنون ...





تاریخ : سه شنبه 31 تیر 1393 | 03:35 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
[http://www.aparat.com/v/BFGuA]


تاریخ : جمعه 20 تیر 1393 | 06:59 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات

دستامو تو دستات بگیر آغوشتو باز کن برام
بیا و با نوازشات
دنیارو آغاز کن برام
منو بگیر از این شبا که بی تو دلگیره برام
بیا نشون بده یکی
مونده که میمیره برام




تاریخ : شنبه 14 تیر 1393 | 12:03 ق.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
در آغوشم بگیر

بغض کرده ام

بودنت است که می خواهم و نفس هایت

و کمی عطر تلخ گردنت

می دانی ؟

بغض کرده ام

دیروز پشت پنچره بغض کرده بودم و منتظرت بودم

هر لحظه می گذشت و من به هوای لحظه ی دیگر

که تو آنسوی خط

مرا می خوانی

پشت پنجره

بغض کرده

منتظر بودم


در آغوشم بگیر

کسی جز تو ، چون تو ، زخم هایم را مرهم نیست

بودنت است که می خواهم و نفس هایت



تاریخ : جمعه 13 تیر 1393 | 10:31 ق.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات

حسرت واقعی را آن روزی میخوری
که میبینى به اندازه سن و سالت زندگى نکرده ای . . .

پس بی خیال دنیا
یکم به خودت و خواسته هات برس
خودت باش اونجوری که آرزوشو داری
نذار ارزو تبدیل به حسرت بشه

غلط میگم ؟ آدرس بده میام بزن تو دهنم


تاریخ : جمعه 13 تیر 1393 | 12:00 ق.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
dokh-bas (6)

بهلهههههههههههه
نمیذارم بکشه
اگه بکشه تلاخ میگیرم میرم خونه بابامممممممممممممممم

تا این حد من خشنم
بعله




تاریخ : پنجشنبه 12 تیر 1393 | 11:55 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
چه بنامم این را
جوشش چشمه ی عشق یا که باران سراپرده دل
ناب چون مروارید
که سرازیر شد از باغ نگاه
هرچه هستش به دل عاشق من می ریزد
من دگر شاد و سبک بالم چون عشق خود را به تو می فهمانم
تو ببین زخم و ترک های دلم را در زلال اشک ها





سلام دوستای گلم
بعد از مدت طولانی اومدم
ببخشید دیگه بی وفا نشدم
راستش چون علی مشغوله کارش هست و نمیتونه بیاد بنویسه
منم دست و دلم به نوشتن نمیومد

به خاطر غیبت طولانیم عذر میخوام مخصوصا از داداش علی
که این مدت واقعا منو شرمنده خودش کرده
از بس که بهم سر میزد
بشه که جبران کنم داداش . ممنون

و همچنین همه ی آجیا و داداشای گلم که اومدن و برام کامنت گذاشتن

دوستتون دارم
 





تاریخ : سه شنبه 3 تیر 1393 | 08:16 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
بعد از پدرم ، علی دومین مردیه

که تو زندگیم به خلوت دلم راه پیدا کرد

و

شد محرم همه اسرارم

کسی که بی اون حس زنده بودن ندارم

چشماش قلبمو لرزوند و کبوتر دلمو جلد پشت بوم دلش کرد

کسی که بدون نفساش تو زندون دنیا اسیرم

مدت هاست که با اومدنش

طعم شیرین زندگی رو با تمام وجود بهم چشوند

حالا روزشه

روز بهترین مرد دنیا

روز بزرگ عاشقی

روزت مبارک مرد من



سهم من از زندگی دستان پر مهر تو بود

می ستانم من تو را تا آخر عمر همسرم

در میان اوج تنهایی تو با من مانده ای

تا تو باشی من چه غم دارم ز دنیا همسرم

پ ن : خدایا ممنونتم  نیمه گمشده که نه همه گمشدمو بهم سپردی




تاریخ : یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 | 11:55 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
پدرم
تو اولین مرد زندگی منی که تو بغلت همیشه آرامش پیدا کردم
همیشه گفتی وقتی اولین بار منو بغلت دادن و نگام کردی بهت خندیدم
هیچوقت قدر نگاتو ندونستم
اما میخوام جبران کنم
یه وقتایی با خودم فکر میکنم اگه یه روزی مجبور بشم ازتون دور بمونم
چه طور میتونم تحمل کنم
اما به خودم دلگرمی میدم که :
هِی اگه تو ام ازشون دور بشی
بابایی هیچ وقت دردونه شو تنها نمیذاره

باباجون به اندازه تک تک نفسهام دوستت دارم

الهی دردت به جونم

روزت مبارک بهترین بابای دنیا







تاریخ : یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 | 11:26 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
سلام دوستان

اینم از آخر هفته من که حوصله م سر نره


این عصرونه ساده و مقوی
که من از مامانم یاد گرفتم مامانم از مامانش و ایشون هم از مامانش

اسم نداره اما من بهش میگم قوت


آپلود عكس رایگان و دائمی

اینم از پنکیک شکلاتی

آپلود عكس رایگان و دائمی

نوش جان همگی

تا بعد
بابای



تاریخ : پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 | 05:12 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات

عجب هوایی داری!

 

هوایت که به سرم میزند ،

دیگر در هیچ  هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!


عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!







تاریخ : چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 | 01:39 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق

بگو ای سوخته ای بی رمق ای كوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شكسته

بگو با من بگو از دردو داغت
بذار مرهم بذارم روی زخمات

بذار بارون اشك من بشوره
غبار غصه ها رو از سرو پات

بذار سر روی شونم گریه سر كن
از آن شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور كنم یه تكیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

رها از خستگی های همیشه باورم كن
بذار تا خالیه سینم برات آغوش باشه

برهنه از لباس غصه های دورو دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه

تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید

كدوم طوفان چراغو زد روی سنگ
كتاب شعرو از دست تو دزدید

بگو ای مرد من ای مرد عاشق
كدوم چله از این كوچه گذر كرد

هنوز باغچه برامون گل نداده
كدوم پاییز زمستونو خبر كرد

بذار سر روی شونم گریه سر كن
از اون شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور كنم یه تكیه گاهم

برای غربت یه مرد عاشق


دوستت دارم مرد من



تاریخ : دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 | 11:20 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات
بازم دلم گرفت
بازم دلم به اندازه بزرگی دنیا گرفت

خدایا چرا ؟
چرا هر چی میخوامش دور تر میشه ؟
آخه من علی رو میخوام
به کی بگم دلم براش تنگ شده
چرا نذاشتی عید برم پیشش ؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

من بزرگ نشدم
من هنوز کوچیکم
دلم میخواد پامو بکوبم زمین و جیغ بکشم
دوس دارم موهامو بکنم
و بگم من علیمو میخوام

چرا نذاشتی؟
چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟
حالا خستگیمو میبینی ؟
حالا اشکامو میبینی ؟
حالا صدای شکستن قلبمو میبینی؟
چرا اشکامو پاک نمیکنی خدا ؟
چرا دوسم نداری ؟
چرا ؟

من که التماست کردم
چیکار کنم ؟


دلم براش قد همه بی معرفتیای دنیا تنگه
میدونی چرا ؟
بی معرفتیا بیشتره

بهم برسونش
نفس برام نمونده
بیشتر از این عذابم نده
من طاقت ندارم



تاریخ : پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 | 08:20 ب.ظ | نویسنده : فاطمه خانمی | نظرات

تعداد کل صفحات : 14 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات