دل نوشته های خلوت بیداری

اتفاق خوب

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 7 تیر 1399-07:03 ب.ظ


قراره داستان کوتاه بنویسم و میخوام اینجا هم قرارش بدم.

کلی ذوق زده‌ام.




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

آنچه من می‌دانم:

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399-07:13 ب.ظ

شادیِ من پاداش نیست،

تاوانی‌ست سخت شکننده،

که تو تنها لبخندش را میبینی!




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

در این تنهایی ...

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 31 فروردین 1399-03:42 ب.ظ

کسی نیست مرا داند،

مرا خواند،

در همان لحظه بگوید که منم حقِ تمام!

آه، امان

آه زبان میشِکُفد در رَهِ جان!

آه کجا می‌رود این جانِ جهان؟





پ.ن: آدم‌های زیادی هستند که تنها می‌خواند برای یکبار، فقط و فقط یکبار، شنیده‌شوند!






داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

یک نظر کردم نگاهت!

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 16 فروردین 1399-07:18 ق.ظ

اوجِ بی‌تابِ نگاهم،
می‌شود غرق به دامت.
نفسی حبس به جانم،
من از آن لحظه به نامت.
کنجِ پُرتابِ زبانم،
هر دو خط نامه فدایت.
عطشِ جان و جهانم،
فقط و الحق برایت.
تو تمامِ بی‌تمامم،
من جهانِ بینهایت!




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

در راه

نویسنده :مهتاب
تاریخ:دوشنبه 2 دی 1398-04:57 ب.ظ

صدای غرق تمنای عشق در گوش ناشنوای من می پیچد!

اینجا، آنجا، در انزوای واژه ها، زمزمه ی نمناک سکوت از فراموشی میخواند

و من همچنان غرق در رویای راستین بیداری،

در بی تابی سکون ادامه میدهم.

از شهر میروم، از زمان دورتر می ایستم.

از رگ های پر از خون فاصله می گیرم.

به ابدیت می پیوندم، از ابدیت فاصله می گیریم.

در دنیای هر واژه یک بار زندگی را زندگی می کنم.

هر بار دنیایی جدید از تکاپو را می بینم.




داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

یک لحظه ی بی لحظه...

نویسنده :مهتاب
تاریخ:جمعه 5 مهر 1398-11:32 ق.ظ

تمام روزهایم، در گذر از امروز گذشت...
و امروز، من، در تابوت اوهامم به خواب رفته بودم....



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

حال خوشی دارم

نویسنده :مهتاب
تاریخ:چهارشنبه 19 تیر 1398-11:07 ب.ظ

حال خوشی دارم،
دوستانی به بزرگی زمین،
نفس حقی که عمری پاک است،
زمان رنگارنگ و دلم خوشحال.
چه زیبایی بی حدی است دوست داشتن جان!
و چه زیباتر عاشق بی حد جهان بودن.
حال خوشی دارم،
قلب من در تپشی آسوده، طوفان دارد،
دل من غرق تمنای همین طوفان بود، 
که بیاید اساس غم براندازد.
در همین نزدیکی باغبانی شاخه گلی میکارد، 
از بوی گلش مستم و احوال نمیدانم
ولی،
حال خوشی دارم،
آسمان ستاره میبارد،
دلم با شوق می خواند،
آواز قشنگی است، به مانند صدای آب بر روح گلبرگ است.
زمین گرد است ولی جانم تقلای دویدن دارد،
چه زیباست.... زندگی را نظر دارم....
چه زیباست این مفهوم
پر از رنگی که از باغ دلم چیدم.
حال خوشی دارم،
نفس حبس است در زندان جانم
و چه شیرین است نفس تنگی
در این اوقات که طوفانم...
و این آرامشی ژرف است...... . 



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

ماه میدرخشد....

نویسنده :مهتاب
تاریخ:چهارشنبه 1 اسفند 1397-02:27 ب.ظ

ماه بیتاب من و شعشعه ی شعر و خیال
آتش عشق و شور نور، همهمه ی شوق محال



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

داستان یک غریبانه

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 14 بهمن 1397-03:24 ب.ظ

در غریبانه ترین اوهام و خیالم

اشک هایم را می نویسم .......
تو میگویی:
" آسمان به بلندای نگاهت نمی رسد."
و من می دانم:
تپش و نبض خیالم، تپش قلب های خسته را فرمان می راند.
ولی باز می پرسم:
" به کدامین راه باید رفت؟"
    " از کدامین شاعر باید خواند؟"
  ***
من یک غریبانه ی بی جاده را می سرایم
و تو یک عاشقانه ی بیتاب را می خوانی ......
هر در از هم دور، هر دو از مقصود اصلی دورتر......
اوج تبسم در نگاه خسته ی شاعر، همین لحظه ی بی بنیان است،
همین لحظه که نه تو میدانی و نه من.........
  ***
بی صدا گام برمی دارم ...
به هستی بی هستی ام قسم، در خلاء گام برمی دارم...
به جان بی جانم قسم، نه از قلم میدانم و نه از قسم ....
تنها شاعر می داند...
شاعر کیست؟     نمیدانم.....
  ***
چند خط احساس پاره بر دلم می نشیند، ....
می نویسم و تپش می آفریند....
  ***
ازل محو و ابد گم و طوفان در قلب من حاکم.....
آسمان ناگاه می شود ابری ...
عجب خوفی، .... چه داستان پر وهمی .....
  ***
بی صدا مرثیه می خوانم ....
آواز نمی دانم .....
هر چه هست را به سبب ساز اشک می بارم
و تو می شوی سراپا گوش و من یک ناله ی بی جان ....
  ***
نمی دانم، نمی دانم، به همان گاهی که انسان شد پدید،  
نمی دانم ....
نمی دانم از کجا آمد پدید،
این صدای خسته ی چنگ در دستان بی جانم .....
  ***
اسیر وهم دردناکی در قلعه ی ذهنم گرفتارم....
ولی تو از آزادگی در دشت عشق آواز می خوانی ...
و من مات نگاهت، در بهت غرقه میمانم...
هر چه میگویم .... جوابی در چنته داری...
باز از نفس های خسته ام با زجر می کاهم،
نمی فهمی یا نمی خواهی ؟!
من تنها قلب پاره ای در دست اربابم ....
 و تو می گویی:
" ای عاشق خسته به من بازآی......"
و من مبهوت این لفظ در جهنم باز میمانم....



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

داستانی که ادامه دارد ......

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 13 بهمن 1397-03:38 ب.ظ



در پست بعد اصل این دلنوشته را بخوانید



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

زمان، زندگی، ابدیت....

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 1 دی 1397-01:22 ب.ظ

انسان در تاریکی به دنیا می آید
و در تاریکی از دنیا می رود

****

پس از هر تاریکی روشنایی است
و پس از هر روشنایی، تاریکی

****

چرخه ی آغاز و پایان،
تا ابدیتی که به ازل می پیوندد،
ادامه دارد...



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

خلاء

نویسنده :مهتاب
تاریخ:جمعه 16 آذر 1397-09:45 ب.ظ




عشق را هوس آلوده کرد،
و
عقل را قفس،
قفس تاریک تنهایی ......
همان خلاء گونه ی بیتابی که هوایی جز انزجار نداشت .....












داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

لحظه نوشته

نویسنده :مهتاب
تاریخ:جمعه 2 آذر 1397-08:03 ب.ظ




من و آن دیوانه از ورای نفس دود به بلندای تبسم رفتیم....

همان دیوانه ی شاد که نگاهش در آیینه پر از ماتم بود......








پ.ن: قلب های سیمانی روزی ترک بر میدارند.....

پ.ن 1: قرار نیست همیشه پی نوشت ها مرتبط باشند که
مگه نه؟!



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

اندکی تضاد ، شاید هم تناقض ....

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 19 آبان 1397-09:17 ب.ظ




حالتی مابین حقیقت و خیال..
در هیاهویی از کابوس و رویای محال....
اندکی سردرگمی، اندکی آرامش...
چند جرعه نوشیدنی، چند هوایی زهرآب....
چالش ترس و غرور در بستره ی شادی ها........
زمان آشفته از تناقض و راه سراب...... روی خوشم سر به سر مرگ و عذاب.....






داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

چند خط از چند احساس، به پاس تنفس شادی

نویسنده :مهتاب
تاریخ:سه شنبه 1 آبان 1397-03:50 ب.ظ



_ پرواز افکارم در ورای اندیشه های انسانی،
سر آغاز داستانی است، 
به بی پروایی زمان در گذر از لحظه های احساسی.....





_ شتاب زده می روم، 
بی درنگ آغاز تابش خورشید همیشه یک زمان است،
لحظه ی سقوط ماه در سیاهچاله ی ذهن .....
شتاب زده به سوی ستارگان مرده می روم .....





_ آشفتگی پایان می پذیرد،
در آن گاهی که بر بلندای سکوت 
خانه ای از تبسم بهار گزینیم.....








پ.ن 1: به نظرتون با رفتن به سمت سیاه چاله ها میشه ماه رو از مردن یا گم شدن نجات داد؟؟


پ.ن 2: اوج شادی بودن خورشید نیست، یا اوج نارحتی بودن ماه...
گاهی در زل زدن به نور ماه یه احساس شادی عجیب برای آدم به وجود میاد و گاهی به دنبال راهی برای فرار از خورشید میگردیم.....









داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

بدون عنوان

نویسنده :مهتاب
تاریخ:جمعه 20 مهر 1397-04:15 ب.ظ



زبان، کفاف احساس مرا نمیدهد؛
به کدام واژه متوسل باید شد؟
به کدامین حرف دخیل باید بست؟

  




پ.ن: عنوانش رو شما انتخاب کنید،
_ من، سرشار از احساس
یا
_ در تلاش برای بازآوری قلم....
کدام بهتره؟











داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

پارادوکس تنهایی

نویسنده :مهتاب
تاریخ:دوشنبه 9 مهر 1397-06:02 ب.ظ



هیاهوی برگ های پاییزی،
داستان بی آغاز زمستان را می سراید.
در هاله ای از هیچ، صدای پای شب از کوچه های روز به گوش میرسد.
بعد از تنفس یخ زده ی نسیم،
ابر با خیال عشق، خورشید را به آغوشی سرد میکشد.
 



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

زندان من

نویسنده :مهتاب
تاریخ:چهارشنبه 4 مهر 1397-06:38 ب.ظ



اشک از جنون می آید 
و
آتش از نبوغ ....

من به بند اشک و آتش درآمدم ....







داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

چندتا حس و حال قدیمی

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 29 شهریور 1397-06:25 ب.ظ




_ چرخش عقربه ها بر خلاف همیشه.....
_ تو من را در تنهایی رها کردی......
_ خودم نیز خودم را رها کردم.....
_ کسی که هرگز وجود ندارد، هرگز نمیمیرد......
_ صدای بلند ترس هایم، غرورم را زیر سوال میبرد......
_ شاید دست کشیدن از "بودن" راحت تر باشد.....
_ شکست جنون آمیز ثانیه ها در ابتدای جنگ پایداری زمان......
_ فضای خفقان آور چکنویس ها مرگ را تداعی می کند....
_ ترمز در یک قدمی زندگی میبرد.
_ قتل با دستان شبح، به سراغ قلب های خالی می رود.....
_ روح پلاسیده ات در انتظار بارش باران فرو پاشید...
_ جنگ، ستم دیدگان را می کشد و نقاشی تاریخ نیمه تمام می ماند.
_ افسار کسیختگی، درنهایت به انحطاط میرسد؟
_ " تو " را هرگز ندیده ام!
_ تنها راه فرار، ماندن است.....









پ.ن: توی دفتر سر رسیدم دنبال یه متن به درد بخور واسه وبلاگ میگشتم، ولی خب چیزی پیدا نکردم که چنگی به دل بزنه یعنی مناسب حال الانم باشه، نوشته هام هم تقریبا فسیل زده شدند، وقتی به تاریخ نوشته ها نگاه میکنم مغزم سوت میکشه، خیلی وقته که دست به قلم نشدم تا احساساتم رو برای خودم به تصویر بکشم؛ شاید چشمه احساسم مدتی خشکیده شده باشه، به هر حال با دست و پا زدن برای یک اندیشه به زندگی ادامه میدم.
گفتم شاید چند تا جمله از تمام اون متن ها و شعر های بی سر و ته کافی باشه، پس از بین همه ی اون ها که حاصل شش ماه نوشتن بود، چندتا جمله انتخاب کردم و اینجا قرارشون دادم، انگار یه چاقو گذاشتن رو گردنم و گفتن باید پست جدید بنویسی........  



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

انزوا

نویسنده :مهتاب
تاریخ:دوشنبه 26 شهریور 1397-02:05 ب.ظ

در ناکجا آباد هستی خانه ای از عشق گزیدم
من همانم، آدمی دور 
که از دنیای خود با درد بریدم.



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

همین الان ..... البته نه کاملا یهویی .......

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 18 شهریور 1397-07:45 ب.ظ


قدرت
قدرت
قدرت
قدرت
قدرت


همین الان یهویی دارم به واژه ی عجیبی فکر میکنم که میتونه خیلی چیزها رو توضیح بده، درواقع میتونه علت خیلی چیز ها باشه و معلول همون چیزها یا چیز های دیگه......







پ.ن:البته نه اینکه فقط این واژه، این مفهوم، این طوری باشه ها ولی خب همین الان درگیر این یکی شدم.



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

انهدام

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 18 شهریور 1397-06:45 ب.ظ

صدای غم در کوچه-شبهای غروب میپیچد

و صدای تو در کنار جوی کم خروش خیابانی تاریک
همه در هم گم
همه در صدای هیاهوی زندگی غرق
****
صدای پای باران به سبب پنجره می آید
صدای پای تو به سبب برگ های زرد عمر
****
آرامش آسمان، پنهان در ابرهای خروشان زمستان
آرامش من، افتان در کنار تابوت عکسهای خیالی
آرامش تو.......
در انتظار اشکهای داغ و ناامید
****
روز با تمام خورشید
و شب با تمام مهتاب،
ایستاده در غبارِ لحظه های بی تو تاریک........
****



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

اختشاش

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 18 شهریور 1397-12:41 ب.ظ

    روزی خواهد آمد که عشق جز هوسی پوچ نباشد، روزی که عقل در خاک غلتیده و به خون آلوده باشد.

 آن روز چشمانم را خواهم بست
 آن روز گوشهایم را خواهم گرفت
 و قفل عظیمی بر قلبم خواهم زد
 تا هرگز همانند عقل به زنجیر هوس درنیایم
     آن روز، حوالی آینده ای نزدیک برای آدمیان دست تکان میدهد.








پ.ن: این رو خیلی وقت پیش نوشتم، به نظرتون اون روز رسیده؟




داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

اعتراف به تاریکی

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 11 مرداد 1397-01:21 ب.ظ



نغمه های بی ترانه

شعر های بی احساس

من در طاقچه ای رو به فساد

و تو بیتاب روزهای غربت

و همه چیز در ناموزونی عجیبی ناپیدا

و همه کس در نادانی عمیقی غرق




داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

به رغم جهان

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 11 مرداد 1397-11:36 ق.ظ

آسمان آبی شود، دل من می­بارد.

آسمان نور شود، عقل من می­خوابد.

روزگار درازیست که این جان، از نفسم می­کاهد.




داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

در انتظار پاسخ

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 11 مرداد 1397-11:32 ق.ظ

یک مرد تنها

یک شاخه ی گل

یک دشت سرسبز

بی سرو و بلبل

یک ماه بیتاب

در نظر آب

یک شهر خاموش

بی مرگ، بی خواب




داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

من و روزگارتلخ

نویسنده :مهتاب
تاریخ:پنجشنبه 10 خرداد 1397-11:38 ق.ظ

با دوران ساعت شنی

غم را به چوب رختی زمان آویزان می کنم،

فنجان تلخ روزگار را سر میکشم درحالیکه

بر صندلی لهستانی پدربزرگ تاب می خورم.

و ساعت شنی همچنان شنهایش را با بند زمان می بندد.




داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

عاشقت شدم

نویسنده :مهتاب
تاریخ:شنبه 5 خرداد 1397-09:05 ق.ظ

عاشقت شدم

بار اول که در آینه ی خیالم
روی همچو ماهت
بر تیرگی های قلبم تابید.
عاشقت شدم
هنگامه ی پرواز کبوترها
از آشیان پر مهر وجود،
هنگامه ی سکوت صحرایی ات بر تپه های خشم.
عاشقت شدم
آن هنگام که در تکاپوی زندگی
بی تنش بر دریای آرام وجود پارو میزدی.
عاشقت شدم و عاشقت می مانم
تا ظهور کنی
در قلب بیتاب تنهایم. . . . 



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

آسمان خاموش ما

نویسنده :مهتاب
تاریخ:دوشنبه 12 تیر 1396-06:43 ب.ظ

بعضی ها می روند؛ بی چمدانی برای اضطرار 

و بی هیچ حرفی برای التماس،
قدم به خلاء زندگی می گذارند به امید یافتن زندگی،
و در آخر ، آسمانی خاموش می یابند که برای سیاره ای دیگر می تابد....



داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 

چند حقیقت انکار ناپذیر ....

نویسنده :مهتاب
تاریخ:یکشنبه 11 تیر 1396-05:51 ب.ظ

     
             دلت را که به بازار خریداران سپردی
              دیگر دل مهربان و آرام تو نیست
              می شود سرکش و جان در کف یار 
              عشق نیاموخته به شیدایی رود


              زمین خانه ی ستارگان است.
              زمین در ستارگان مدفون می شود.


              روزگارانی نردبان می ساختند ،
              امروز هرچه می سازند پل های چوبی عجیب است؛
              برای عبور از یک رویا به رویایی دیگر.


              عاشق می میراند و عارف می پروراند.





داغ کن - کلوب دات کام
حرف های تو() 


  • تعداد صفحات :2
  • 1  
  • 2  


Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات