طبقه بندی: درد دل،
طبقه بندی: درد دل،
طبقه بندی: درد دل،
ساده با تو حرف می زنم
مثل آب
با درخت
مثل نور
با گیاه
مثل شب نورد ِ خسته ای
با نگاه ماه
ساده با تو حرف می زنم
ناگهان مرا چرا چنین
به ناکجا کشانده اند ؟!
کیست اینکه خیره مانده اینچنین
مات و مضطرب در نگاه ِ من ؟
من ؟ نه،
این، نه من
نه، نیستم!
این غریب!
این غریبه ی شکسته!
کیستم؟
مادرم کجاست؟
من کلاس چندمم؟
دفترم
کتاب فارسی
جزوه های خط من کجاست؟
من چرا چنین هراسناک و مضطرب... ؟
من که در کلاس
جزو بچه های خوب بوده ام
ساکن و صبور
من همیشه گوش داده ام
دفتر مرا نگاه کن
بارها و بارها
بی غلط نوشته ام :
"آب"
"آذر"
"آفتاب"
مشق های من مرتب است
موی سر و ناخنم....
پس چرا چنین؟
این غریب
این غریبه
در حصار قاب ِ آینه
اینکه شانه می کشد به موی خویش
کیست؟
شانه؟!
من کلاس چندمم؟
ساده با تو حرف می زنم
آن همه نگاه مهربان
آن همه درخت و
پرسه و
پرنده
آن همه ستاره و
سلام
آن همه پریدن و
رسیدن و
میان موجی از ستاره پر زدن
آن خدا و شب
خواب های پرنیانی بهار
آفتاب صبح ِ پشت بام
عطر باغچه
نربان و از میان شاخه ها
تا کنار ِ حوض ِ سبز خانه امدن
باز هم به ماهیان ِ سرخ سر زدن
ناگهان چرا چنین؟!
این همه شبان تار
بی ستاره
بی پرنده
بی بهار
این چقدر بی شمار
ــ شاخه های آهنین
ــ که قد کشیده اند
ــ رو به روی من
مات و گیج و گنگ
مانده ام میان
ــ آنچه هست و نیست
نه، نبوده، هیچگاه
این حصار و قاب
جزو درس های من نبوده است...
شاعر:محمدرضا عبدالملکیان
طبقه بندی: شعر،
در تمام انتخابها
«من» شکست خورده است.
هرچه این مسیرهای ناگزیر را نگاه میکنم
گوشه گوشهاش:
تیغهای رفته در جگر
جیغهای مانده در گلو.
..
با «من» شکست خورده
هیچ التیام دیگری
بجز طراز دامن تو نیست
اندکی کنار من درنگ کن
این «من» شکست خورده
جز من «تو» نیست.
..
با چه قاطعیّت زنندهای
پرده را کنار میزنند:
هی «من» شکست خورده!
دست و پا مزن
ها گلوی لعنتی!
ها صدای دل نکنده!
ها... نزن!
..
در مصاف تیغ با جگر
خون و خاک، نکتهای جدید نیست
با تمام این شکستها، ولی
«من» هنوز نا امید نیست.
..
«من» هنوز هم
میتواند از میان تیغها و جیغها
طعم یک صدای تازه را قشنگ حس کند
میتواند از ضمیر «تو»
رو به سمت یک فضای پا نخورده پُل زند.
..
با تمام این شکستها
تو همان انرژی نهفته در منی که میکشانیام
من هنوز میتوانمت
تو هنوز میتوانیام...
طبقه بندی: شعر،
طبقه بندی: درد دل،
گاهی دل تمنا می شود
فریاد می خواهد
مرد و زن ندارد !
وقتی دوستش داری
به ایست پایِ احساست پایِ دلت
یک گوشه نشستن
این پا و آن پا کردن بهانه است !
بهانه ای برایِ غرورت
پایِ دلدادگی که به میان است
بی خیالِ حرف و حدیث باش
چه حدیثی بالاتر از برقِ چشمانش؟
به وقتِ اعترافِ تو ! چه حرفی پاک تر از
کلماتِ چیده شده در ذهنِ عاشقت
و لکنتِ زبانت برایِ گفتنِ تمامشان ؟
دوست داشتن پا رویِ پا گذاشتن نیست !
دوستش داری ؟ به احترامِ دلت زبان باز کن
ما آدمها عجیب بدهکارِ دل می شویم
این روزها...
طبقه بندی: درد دل،
تو نباشی
دوستت میدارم
وسط حنجره، حلق آویز است.
تو نباشی
خبری نیست که نیست
تیترها ـ ریز و درشت ـ
تیر در ظلمت رستاخیز است.
تو نباشی
گرچه تقویم ورق خواهد خورد
آخرش پاییز است...
"سیدعلی میرافضلی"
طبقه بندی: شعر،
پای برشرافت خود گذارد...
و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.
چون دنیا به کسی روی آورد، نیکیهای دیگران را به او
نسبت دهند، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
طبقه بندی: پیامها،
خالیام...
از صدای کودکانهای که در سراسر حیات
از دریچهای که آفتاب را به سمت میز
از ترانهای که بغض را به شکل اشک
از نوازشی که رعشه در رگ اتاق
از گشودن دری که عطر ویژه ترا...
خالیام...
از تلفظ سلام
از تلاقی نگاه
از تلاطم نفس...
غوطه خورده روح، در غروب
داغ بسته، بوسه، در وداع
هرز رفته، عشق، در سکوت...
خالی از پرنده است آسمان
کوچه از هوا و خانه از نفس
خالی از توام...
به داد من برس!
طبقه بندی: شعر،
دوستای عزیزم راستش خیلی خوشحالم میبینم با این همه نیومدنم بازم آمار بازدید صفر نشده!!!!
ممنون از اون کسانیکه سر میزنن.
امشب شب نیمه شعبانه..از ته دل بهتون تبریک میگم...
انشالله هر چی حاجت دارین براورده بشه...
تا دو هفته دیگه با دست پر میام اینجا رو میترکونم!!!!
هر کی این پست رو میخونه برای قبولیم دعا کنه
دو هفته دیگه هم برگرده و سر بزنه...
مرسی از همه.
عیدتون مبارک
:)
طبقه بندی: پیامها،
ممنون که سر میزنین
خواستم بگم،
به خاطر اینکه کنکور دارم امسال
یه مدتی نت نمیام.
اگه دیر جواب نظراتون رو دادم ببخشید
تا یه مدتی این وب تعطیله...
اما دوباره برمیگردم.
تا اون موقع ما رو یادتون نره!!!
برام دعا کنید ها!!!!
فعلا...
من به طعم عشق معتادم
و به آوازی که از عطر گلوی سیب میتابد.
..
در خیابان، جز صدای باد
چیزی نیست
جز طنین نعرههای این مباد، آن باد
جز صدای ترمز ماشین
جز صدای ضجه گل بر لب چاقو
جز دویدن در مسیر دود
جز تمنای غریب این نبود، آن بود.
..
در خیابان، هیچ چیزی نیست
آدمی را من نمیدانم چه حسی
از کنار بوسههای گرم بر میگیرد و در کوچه درگیر زمستان میکند هر روز
آدمی را من نمیدانم
نسترنها را چرا پاییز
ارغوانها را چرا مغموم
اطلسیها را چرا مرموز؟
..
سیر ما از چاله تا چاه است و از اندوه تا افسوس
کار ما از ناله تا نفرین
جاده اما تا ابد در دست تعمیر است.
..
رنگها از دست خودکار سیاه ما گریزانند
جوهر امضای ما در بوی شب غرق است
روز اگر خورشید هم در چارچوب منطق ما جا نگیرد، چارهاش قیچی است.
..
در خیابان همچنان دود و دروغ و درد...
پردهها را میکشم بر واق واق و قیچی و چاقو
آسمان، با سرفه میخوابد
پلک را میبندم و تلویزیون را نیز
غرق رؤیا میشوم در تو
و به آوازی که از عطر گلوی سیب...
"شاعر:سید علی میرافضلی"
طبقه بندی: شعر،
روی بام همیشه پابرهنه بودم.
پابرهنگی نعمتی بود که از دست رفت..
کفش ، ته مانده تلاش آدم است در راه انکار هبوط...
تمثیلی ست از غم دورماندگی از بهشت...
در کفش چیزی شیطانی هست...همهمه ایست میان مکالمه ی سالم زمین و پا...
من اغلب پابرهنه بودم.و روی بام همیشه زیر پا زبری کاهگل، جواهر بود...
تن بام زیر پا می تپید...
"سهراب سپهری"
طبقه بندی: نوشته...،
پذیرفتیم
دنیایی را که برایمان ساختند
از این همه آسمان
به قفسی بسنده کردیم...
سادگی را کشتیم...گرگ شدیم...
صداقت، حماقت شد!
عشق گم شد...تن ها عریان...
به عاشق ها خندیدیم...
به هرکس آدم نبود آفرین گفتیم...
همدیگر را له کردیم...
تو را از یاد بردیم..
تو را..
دنیای تو را...
صدای تو را...
و خنده دار است...وقتی از این همه بدی
پیش تو گله کردیم...
طبقه بندی: درد دل،
این همه وقت
من از عشق میگفتم
از رویا
از نگاه تو
و از دنیای زیبایت
من از امید میگفتم
من از روشنی راهی که به تو میرسید
از نوازش ها و دلگرمی هایت...
دیگر نمیتوانم شعری بنویسم!
دیگر حتی خواب هم نمیبینم!!!
دیگر حتی دلم هم تنگ نمیشود!
مهمان دنیای تو بودم
دنیای سکوت شب
شوق دیدن اولین ستاره
بوسیدن روی ماه...
و حالا
دنیای خودم
پر است از
پول
زرنگی
دود
آلوده است!
شکل گل ها را از یاد برده ام...
رویاهایم..خیال ها و آرزوهایم را
در سیاهی مطلق
زیر همین آسفالتها جا گذاشته ام...
دیگر هیچ عشق و امیدی در دلم نیست!!!
دیگر حتی خودم را نمیشناسم!
حق بده!
دیگر نمیتوانم شعری بنویسم!!!
طبقه بندی: درد دل،
به نقل از وبلاگ "رد پای دریا" و ترمه عزیز:
گاهی خسته می شود
خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی
خسته از انتظار بر روی تخت
خسته از نگاه دیگران
خسته از جمله تکراری "خدا شفا بده..."
خسته از اینکه صدای بازی بچه ها همیشه آنسوی پنجره است...!
...
گاهی با خود می گوید : کِی تمام می شود
بدون آنکه معنیِ " تمام" برایش معلوم باشد
...
پروردگارا...!
هنوز به تو امیدوار است
و هنوز از این امید خسته نشده
شفابخشش باش
او معصوم ترین است...!
در کشور آلمان بانک مغزاستخوان و سلول های بنیادی بیش از 30 میلیون عضو داره اما در ایران فقط نزدیک 10 هزار نفر...
با عضو شدن در بانک مغز استخوان شانس افراد سرطانی برای پیدا کردن کسی که از نظر خونی بهشون بخوره خیلی بیشتره...
پیوند مغز استخوان هیچ گونه عارضه ای در پی نداره...
چه بهتر که از نعمتهایی که خدا بهمون داده برای نجات و کمک به یه انسان دیگه استفاده کنیم...
برای کسب اطلاعات بیشتر به سازمان های انتقال خون توی شهرتون و همینطور آدرس زیر میتونید مراجعه کنید:
http://iscdp.tums.ac.ir/fa/menu/aboutdonor/
طبقه بندی: پیامها،
و من
با کفش های خسته
سر افکنده و گمشده
قدم هایم را میشمردم
فکر میکردم
خورشیدی نخواهد بود
فکر میکردم
تو
برای همیشه
رفته ای
و من باز هم در تنهایی زجرآورم رها شدم
فکر میکردم
دیگر هرگز
راهی نخواهم یافت
سکوت مرا کر کرد
و رویا دلم را گرفت
چشمنانم را بستم
و درست همانجا
در قلب شب
"اندوهناک" شدم...
کسی چه میداند
چند سال گذشت
چشم که باز کردم
کفش هایم را درآوردم
پاهای برهنه ام به لمس سبزه ها سلام کرد
و آوازت را دوباره شنیدم...
قرارمان
در همان بیشه ای که خودت میدانی
پای یک سرو بلند
منتظر بمان
خواهم آمد
و اینبار هر دو با هم
در نوازش نسیم به خواب خواهیم رفت...
طبقه بندی: درد دل،
و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی...
"الفِ" قامتِ او ، "دال" و
همه هستی او در کف گودال
و سپس آه که الشمرُ...
خدایا!
چه بگویم...؟
که شکستند سبو را و بریدند...
گلو را...
"حمیدرضا برقعی"
طبقه بندی: پیامها،
.: Weblog Themes By Pichak :.