تاریخ : یکشنبه 7 تیر 1394 | 10:34 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

شنیدم راهبی میگفت
معبدی هست که در آن
شعریست از غم از دست دادن

شاعر اما 
شعر حک شده روی سنگ را 
پاک کرده ست

"غم را نمیشود خواند..باید حس کرد"

وقتی کسی میرود
از همان لحظه که به چشمان سردش نگاه میکنی
دلشوره میگیری

وقتی زیر خاک آرام میگیرد..دلت کمی سرد میشود...

خداحافظی میکنی و برمیگردی

و از همان لحظه
تمام لحظه هایی که با او بودی 
برایت زنده میشود..

و تمام لحظه هایی که با او نبودی
تمام حرفهایی که به او نگفتی
تمام خنده هایی که با او نکردی
تمام شان
تیغ تیزی میشوند

و هر روز
"هر روز"

قلبت را می شکافند

 
غم را نمیشود خواند

حسش باید کرد

تا آخرین لحظه ی عمرت

غم را و خنجر های توی قلبت را...



طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : سه شنبه 19 خرداد 1394 | 10:35 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky
زن بودن عجیب است!

زن ها متفاوتند
رویاهایشان نیز..

گاه دل به عشقی جنون آمیز میدهند..با تو زیر نور ماه
گرمای چشمان تو برایشان کافیست


گاه تو را تصاحب میکنند
تمام تو را از تو میگیرند
چیزی برایت نمیگذارند...

گاه در تو حل میشوند
و تو را در خویش حل میکنند
و سالها همینگونه می مانند

زن ها عجیبند!
من شاید از همه عجیب تر!

از پله ها پایین آمدم..
نگاهم کردی
نگاهت کردم

تو مرا ندیده بودی و من تو را نمیشناختم

با تو تا ته دنیا رفتم،
                              با تو دوست شدم
                                                                    با تو زندگی کردم

تو را دوست داشتم...

پلک زدی..
مرا نمیشناختی
راه خود را رفتی
                              و من رویای تو را تمام کردم...



طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : سه شنبه 19 خرداد 1394 | 10:24 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky
عصر ها
اوقات عجیبی هستند...
به پنجره ی خانه هانگاه میکنی، روشن اند..گرما از آنها بیرون میزند..
گاهی صدای خنده ای..
یا بوی غذایی که روی میز میچینند...

هیچکس در کوچه نیست..
فقط تو، تو که تنها قدم میزنی

خانه ای نداری که گرم باشد
اما حسرتی در دلت نیست

تو دل در گرو سکوت کوچه گذاشته ای..
با صدای قدمهایت گرم میشوی
ماه تو را سیر میکند
و تنهایی ات خنده دار است..

آیا میتوان تنها و خوشبخت بود؟
شاید آری..
من 

این کوچه را دوست دارم
تنها قدم زدن را
در زیر نور ماه

وقتی خانه ای نداشته باشم...




طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : شنبه 23 اسفند 1393 | 03:11 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

ساده با تو حرف می زنم

مثل آب

   با درخت

مثل نور

          با گیاه

مثل شب نورد ِ خسته ای

       با نگاه ماه

 

ساده با تو حرف می زنم

ناگهان مرا چرا چنین

به ناکجا کشانده اند ؟!

کیست اینکه خیره مانده اینچنین

مات و مضطرب در نگاه ِ من ؟

 

من ؟ نه،

         این، نه من

                   نه، نیستم!

 

این غریب!

این غریبه ی شکسته!

کیستم؟

 

مادرم کجاست؟

من کلاس چندمم؟

دفترم

کتاب فارسی

جزوه های خط من کجاست؟

 

من چرا چنین هراسناک و مضطرب... ؟

من که در کلاس

جزو بچه های خوب بوده ام

ساکن و صبور

من همیشه گوش داده ام

دفتر مرا نگاه کن

بارها و بارها

بی غلط نوشته ام :

"آب"

"آذر"

"آفتاب"

مشق های من مرتب است

موی سر و ناخنم....

 

پس چرا چنین؟

 

این غریب

این غریبه

در حصار قاب ِ آینه

اینکه شانه می کشد به موی خویش

کیست؟

 

شانه؟!

من کلاس چندمم؟

 

ساده با تو حرف می زنم

آن همه نگاه مهربان

آن همه درخت و

پرسه و

پرنده

آن همه ستاره و

سلام

آن همه پریدن و

رسیدن و

میان موجی از ستاره پر زدن

آن خدا و شب

خواب های پرنیانی بهار

آفتاب صبح ِ پشت بام

عطر باغچه

نربان و از میان شاخه ها

تا کنار ِ حوض ِ سبز خانه امدن

باز هم به ماهیان ِ سرخ سر زدن

 

ناگهان چرا چنین؟!

این همه شبان تار

بی ستاره

بی پرنده

بی بهار

 

این چقدر بی شمار

ــ شاخه های آهنین

ــ که قد کشیده اند

ــ رو به روی من

 

مات و گیج و گنگ

مانده ام میان

ــ آنچه هست و نیست

نه، نبوده، هیچگاه

این حصار و قاب

جزو درس های من نبوده است...


شاعر:محمدرضا عبدالملکیان




طبقه بندی: شعر، 

تاریخ : یکشنبه 17 اسفند 1393 | 04:02 ق.ظ | نویسنده : Starry Sky

در تمام انتخاب‌ها
«من» شکست خورده است.
هرچه این مسیرهای ناگزیر را نگاه می‌کنم
گوشه گوشه‌اش:
تیغ‌های رفته در جگر
جیغ‌های مانده در گلو.
..
با «من» شکست خورده
                  هیچ التیام دیگری
                        بجز طراز دامن تو نیست
اندکی کنار من درنگ کن
این «من» شکست خورده
                        جز من «تو» نیست.
..
با چه قاطعیّت زننده‌ای
پرده را کنار می‌زنند:
هی «من» شکست خورده!
                            دست و پا مزن
ها گلوی لعنتی!
ها صدای دل نکنده! 
                      ها... نزن!
..
در مصاف تیغ با جگر
خون و خاک، نکته‌ای جدید نیست
با تمام این شکست‌ها، ولی
«من» هنوز نا امید نیست.
..
«من» هنوز هم
می‌تواند از میان تیغ‌ها و جیغ‌ها
طعم یک صدای تازه را قشنگ حس کند
می‌تواند از ضمیر «تو»
رو به سمت یک فضای پا نخورده پُل زند.
..
با تمام این شکست‌ها
تو همان انرژی نهفته در منی که می‌کشانی‌ام
من هنوز می‌توانمت
تو هنوز می‌توانی‌ام...



شعر از سید علی میرافضلی



طبقه بندی: شعر، 

تاریخ : جمعه 21 شهریور 1393 | 01:37 ق.ظ | نویسنده : Starry Sky
خدایا!

آدمها به ساده بودنم میخندند!

و من به یاد تو گریه میکنم!

خدایا!
به همین سادگی

از "تو" میخواهمش!



طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : جمعه 21 شهریور 1393 | 01:35 ق.ظ | نویسنده : Starry Sky
دوست داشتن سکوت نیست !

گاهی دل تمنا می شود
فریاد می خواهد

مرد و زن ندارد !

وقتی دوستش داری 
به ایست پایِ احساست پایِ دلت
یک گوشه نشستن 
این پا و آن پا کردن بهانه است !

بهانه ای برایِ غرورت
پایِ دلدادگی که به میان است
بی خیالِ حرف و حدیث باش
چه حدیثی بالاتر از برقِ چشمانش؟

به وقتِ اعترافِ تو ! چه حرفی پاک تر از 
کلماتِ چیده شده در ذهنِ عاشقت
و لکنتِ زبانت برایِ گفتنِ تمامشان ؟

دوست داشتن پا رویِ پا گذاشتن نیست !

دوستش داری ؟ به احترامِ دلت زبان باز کن

ما آدمها عجیب بدهکارِ دل می شویم
این روزها...

نوشته:عادل.د

پ.ن:کاش میشد بهش عمل کرد...!


تاریخ : سه شنبه 18 شهریور 1393 | 12:02 ق.ظ | نویسنده : Starry Sky

به راستی کدام عاشق مانند توست؟
کدام شاعر...؟

شاید به جای هر چیز آیینه ای میبینی!
خودت را!
و چه غمناک است حال و روز معشوق پشت آیبنه:
پژمرده و دل مرده و غم زده،
گمشده در غبار
با دلی هزار تکه و حقیقتی تلخ زیر گلو...

به راستی کدام باغبان
کدام باغبان مانند تو برای شکوفه های پژمرده اشک میریزد؟
و ساقه های خشکیده را لمس میکند؟

تو
این همه امید را از کجا آورده ای؟!
این همه قدرت را
که شعرهای مرا نگه داری... 

تو
این همه آیینه را از کجا آورده ای..؟

نفسی بده!
حالا که هستی
شکفتن نزدیک است...



طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : دوشنبه 20 مرداد 1393 | 05:34 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

تو نباشی
دوستت می‌دارم
وسط حنجره، حلق آویز است.

تو نباشی
خبری نیست که نیست
تیترها ـ ریز و درشت ـ
تیر در ظلمت رستاخیز است.

تو نباشی
گرچه تقویم ورق خواهد خورد
آخرش پاییز است...

 

http://upload.tehran98.com/upme/uploads/452ff8f71096b5ad1.jpg

 

"سیدعلی میرافضلی"




طبقه بندی: شعر، 

تاریخ : جمعه 27 تیر 1393 | 04:01 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky



نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی
پای برشرافت خود گذارد...
..
با مردم طوری رفتار کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند
و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.
..
چون دنیا به کسی روی آورد، نیکی‏های دیگران را به او
نسبت دهند، و چون از او روی برگرداند خوبی‏های او را نیز  برباید.
 
"امام علی علیه السلام"
التماس دعا از شما عزیزان در این ایام...



طبقه بندی: پیامها، 

تاریخ : جمعه 27 تیر 1393 | 03:21 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

خالی‌ام...


از صدای کودکانه‌ای که در سراسر حیات
از دریچه‌ای که آفتاب را به سمت میز
از ترانه‌ای که بغض را به شکل اشک
از نوازشی که رعشه در رگ اتاق
از گشودن دری که عطر ویژه ترا...


خالی‌ام...
از تلفظ سلام
از تلاقی نگاه
از تلاطم نفس...


غوطه خورده روح، در غروب
داغ بسته، بوسه، در وداع
هرز رفته، عشق، در سکوت...

خالی از پرنده است آسمان
کوچه از هوا و خانه از نفس
خالی از توام...

به داد من برس!


"ع.میرافضلی"




طبقه بندی: شعر، 

تاریخ : پنجشنبه 22 خرداد 1393 | 07:49 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky
سلام.

دوستای عزیزم راستش خیلی خوشحالم میبینم با این همه نیومدنم بازم آمار بازدید صفر نشده!!!!
ممنون از اون کسانیکه سر میزنن.

امشب شب نیمه شعبانه..از ته دل بهتون تبریک میگم...
انشالله هر چی حاجت دارین براورده بشه...

تا دو هفته دیگه با دست پر میام اینجا رو میترکونم!!!!

هر کی این پست رو میخونه برای قبولیم دعا کنه
دو هفته دیگه هم برگرده و سر بزنه...

مرسی از همه.
عیدتون مبارک
:)



طبقه بندی: پیامها، 

تاریخ : دوشنبه 5 اسفند 1392 | 01:15 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky
سلام دوستای گلم.
ممنون که سر میزنین

خواستم بگم،
به خاطر اینکه کنکور دارم امسال
یه مدتی نت نمیام.

اگه دیر جواب نظراتون رو دادم ببخشید

تا یه مدتی این وب تعطیله...
اما دوباره برمیگردم.

تا اون موقع ما رو یادتون نره!!!

برام دعا کنید ها!!!!

فعلا...



تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 | 11:48 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

من به طعم عشق معتادم

و به آوازی که از عطر گلوی سیب می‌تابد.

..

در خیابان، جز صدای باد

                          چیزی نیست

جز طنین نعره‌های این مباد، آن باد

جز صدای ترمز ماشین

جز صدای ضجه گل بر لب چاقو

جز دویدن‌ در مسیر دود

جز تمنای غریب این نبود، آن بود.

..

در خیابان، هیچ چیزی نیست

آدمی را من نمی‌دانم چه حسی

          از کنار بوسه‌های گرم بر می‌گیرد و در کوچه درگیر زمستان می‌کند هر روز

آدمی را من نمی‌دانم

نسترن‌ها را چرا پاییز

ارغوان‌ها را چرا مغموم

اطلسی‌ها را چرا مرموز؟

..

سیر ما از چاله تا چاه است و از اندوه تا افسوس

کار ما از ناله تا نفرین

جاده اما تا ابد در دست تعمیر است.

..

رنگ‌ها از دست خودکار سیاه ما گریزانند

جوهر امضای ما در بوی شب غرق است

روز اگر خورشید هم در چارچوب منطق ما جا نگیرد، چاره‌اش قیچی است.

..

در خیابان همچنان دود و دروغ و درد...

پرده‌ها را می‌کشم بر واق واق و قیچی و چاقو

آسمان، با سرفه می‌خوابد

‌پلک را می‌بندم و تلویزیون را نیز


غرق رؤیا می‌شوم در تو

و به آوازی که از عطر گلوی سیب...


"شاعر:سید علی میرافضلی"




طبقه بندی: شعر، 

تاریخ : جمعه 20 دی 1392 | 04:29 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

آپلود عکس

روی بام همیشه پابرهنه بودم.
پابرهنگی نعمتی بود که از دست رفت..

کفش ، ته مانده تلاش آدم است در راه انکار هبوط...
تمثیلی ست از غم دورماندگی از بهشت...

در کفش چیزی شیطانی هست...همهمه ایست میان مکالمه ی سالم زمین و پا...

من اغلب پابرهنه بودم.و روی بام همیشه زیر پا زبری کاهگل، جواهر بود...
تن بام زیر پا می تپید...

"سهراب سپهری"



طبقه بندی: نوشته...، 

تاریخ : جمعه 20 دی 1392 | 04:24 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

آپلود عکس

پذیرفتیم

دنیایی را که برایمان ساختند

از این همه آسمان

به قفسی بسنده کردیم...


سادگی را کشتیم...گرگ شدیم...

صداقت، حماقت شد!

عشق گم شد...تن ها عریان...

به عاشق ها خندیدیم...

به هرکس آدم نبود آفرین گفتیم...

همدیگر را له کردیم...

تو را از یاد بردیم..


تو را..

دنیای تو را...

صدای تو را...

و خنده دار است...وقتی از این همه بدی

پیش تو گله کردیم...




طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : پنجشنبه 5 دی 1392 | 01:27 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky
دیگر نمیتوانم شعری بنویسم

این همه وقت
من از عشق میگفتم
از رویا
از نگاه تو
و از دنیای زیبایت

من از امید میگفتم
من از روشنی راهی که به تو میرسید
از نوازش ها و دلگرمی هایت...

دیگر نمیتوانم شعری بنویسم!
دیگر حتی خواب هم نمیبینم!!!
دیگر حتی دلم هم تنگ نمیشود!

مهمان دنیای تو بودم
دنیای سکوت شب
شوق دیدن اولین ستاره
بوسیدن روی ماه...
 و حالا
دنیای خودم
پر است از
پول
زرنگی
دود
آلوده است!
شکل گل ها را از یاد برده ام...

رویاهایم..خیال ها و آرزوهایم را
در سیاهی مطلق
زیر همین آسفالتها جا گذاشته ام...

دیگر هیچ عشق و امیدی در دلم نیست!!!
دیگر حتی خودم را نمیشناسم!

حق بده!
دیگر نمیتوانم شعری بنویسم!!!



طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : پنجشنبه 7 آذر 1392 | 03:22 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

به نقل از وبلاگ "رد پای دریا" و ترمه عزیز:


گاهی خسته می شود

خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی

خسته از انتظار بر روی تخت

 
خسته از تهوع های بی وقت

خسته از نگاه دیگران

خسته از جمله تکراری "خدا شفا بده..."

خسته از اینکه صدای بازی بچه ها همیشه آنسوی پنجره است...!

...

گاهی با خود می گوید : کِی تمام می شود

 

بدون آنکه معنیِ " تمام" برایش معلوم باشد

...

پروردگارا...!

هنوز به تو امیدوار است

و هنوز از این امید خسته نشده

شفابخشش باش

او معصوم ترین است...!


آپلود عکس ، آپلود ، سایت اپلود عکس


در کشور آلمان بانک مغزاستخوان و سلول های بنیادی بیش از 30 میلیون عضو داره اما در ایران فقط نزدیک 10 هزار نفر...

با عضو شدن در بانک مغز استخوان شانس افراد سرطانی برای پیدا کردن کسی که از نظر خونی بهشون بخوره خیلی بیشتره...

پیوند مغز استخوان هیچ گونه عارضه ای در پی نداره...


چه بهتر که از نعمتهایی که خدا بهمون داده برای نجات و کمک به یه انسان دیگه استفاده کنیم...


برای کسب اطلاعات بیشتر به سازمان های انتقال خون توی شهرتون و همینطور آدرس زیر میتونید مراجعه کنید:

http://iscdp.tums.ac.ir/fa/menu/aboutdonor/






طبقه بندی: پیامها، 

تاریخ : شنبه 25 آبان 1392 | 01:16 ق.ظ | نویسنده : Starry Sky
جاده بی انتها می رفت
و من
با کفش های خسته
سر افکنده و گمشده
قدم هایم را میشمردم

فکر میکردم
خورشیدی نخواهد بود

فکر میکردم
تو
برای همیشه
رفته ای
و من باز هم در تنهایی زجرآورم رها شدم

فکر میکردم
دیگر هرگز
راهی نخواهم یافت

سکوت مرا کر کرد
و رویا دلم را گرفت

چشمنانم را بستم

و درست همانجا
در قلب شب
"اندوهناک" شدم...

کسی چه میداند
چند سال گذشت

چشم که باز کردم
کفش هایم را درآوردم

پاهای برهنه ام به لمس سبزه ها سلام کرد
و آوازت را دوباره شنیدم...

قرارمان
در همان بیشه ای که خودت میدانی
پای یک سرو بلند

منتظر بمان
خواهم آمد
و اینبار هر دو با هم
در نوازش نسیم به خواب خواهیم رفت...




طبقه بندی: درد دل، 

تاریخ : جمعه 17 آبان 1392 | 07:47 ب.ظ | نویسنده : Starry Sky

آپلود عکس

و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی...

"الفِ" قامتِ او ، "دال" و

همه هستی او در کف گودال

و سپس آه که الشمرُ...

خدایا!

چه بگویم...؟
 
که شکستند سبو را و بریدند...
گلو را...




"حمیدرضا برقعی"



طبقه بندی: پیامها، 

تعداد کل صفحات : 5 ::      1   2   3   4   5  

  • قالب وبلاگ
  • مای کپی
  • ضایعات
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات