چهارشنبه 7 شهریور 1397
۱۲۳۴
لطف کن هوای سبزباغ را بمن برگردان
شوقِ هیچ نیست، اشتیاق را بمن برگردان
داستان عشق اخرش اگر رسیدن نیست
قصه ات تمام شد،کلاغ را به من برگردان
سیب ، وسوسه،نگاه، اتفاق های خوب
بخشهای خوب اتفاق رابه من برگردان
شب دوباره خیمه میزند کناردنیایم
لطف کن، وزودتر چراغ را بمن برگردان
زن، سکوت، خلسه وشراب،شعروتنهایی
چیزهای خوب این اطاق رابمن برگردان
فصل سردمن رسیده است ،باغ میگوید
زودترانارهای داغ را بمن برگردان
امجدزمانی
چشمهایت:
https://telegram.me/amjadzamanii
#تنها_کانال_رسمی_شعرهای_امجدزمانی
نامه۹۴
بانوی رودهای جاری
خاتون نورس انار و تمشک
بالا بلند روزهای کوتاهم
محبوب گیلاسهای نیمه رس
لیموی نچیده ی باغم
پرنده ی خوابهای نیمه شب
اشتیاق اب و کویر
مرز نزدیک تر بمن
سقف سپید ترانه هایم
رقص موزن کلام و کلمه
من چگونه دوستت نداشته باشم؟
وقتی سیب سبز تمام سبدهامی
وقتی راه رسیدن به هراس جاده و جنگلی
وقتی تلاقی افتاب و دریایی
وقتی نسیم خنک کوچه پس کوچه های خیال از تو تازه است
من چگونه به تو فکر نکنم
وقتی که شراب را به سرچشمه انگور میبری
وقتی پیاله را مست میکنی
چگونه خمار تو تابستان نباشم
چگونه از تو نگویم
وقتی هجوم تو از کلمه پرنده میسازد
از خشت خستگی را میگیرد
از سنگ سکوت را
و از باد پروانه ی عاشقی میسازد
من چگونه دوستت نداشته باشم
وقتی که بهار را در پیراهنت جا میکنی
زمستان را دربند
باید دوستت داشته باشم
باید دوستت داشته باشم
باور کن
کلمه در بند توست
شاعر در بند توست
وخوشبختی همین باران خیالهای شبانه است
من راز رسیدن رودخانه به دریا را افشا میکنم
کاش میشد
میشد از سقف دستانت اسمان کوچکی داشت
قفسی برای زندگی
و راهی برای نرفتن
دریچه ای برای باز نشدن
و دانه ای برای دام
من بلدم کلمه باشم
من تورا بلدم
مرابادستهایت زیرباران تنها بگذار
امجدزمانی ۱۳۹۷/۵/۲۹
@amjadzamanii
بام منوکفترتو باشدومن بدباشم؟
بال من از باور تو باشد ومن بدباشم؟
هرکه نصیبش نشود شمس ببوسد هروز
تاج طلابر سرتو باشد ومن بدباشم؟
سخت خمار لب انگوری سرخی هستم
چون مَیِ سکرآور تو باشدومن بدباشم؟
خسته زاندوه جهان سربنهم بردوشت
دست نوازشگر تو باشد و من بد باشم؟
ماه شبم باشی و تاصبح به تو خیره شوم
خواب من ازبسترتو باشد و من بد باشم؟
دست تو دردست منو عشق ببارد برما
حلقه ی انگشترتو باشد ومن بد باشم؟
شک نکن ای دوست که خوبم بخداوند ،مگر
دیگری اندر بر تو باشد ومن بد باشم
امجدزمانی1397/05/31
@amjadzamanii
من درختم، لب تنهایی یک رود سکونت دارم
کاش میشد بروم سر به سر پنجره ها بگذارم
چوب هم عاشق دریاست ،که قایق بشود یک روزی
میتوانم ،دل خود را به همین رود اگر بسپارم
دوسه روزست تبرخورده وبر روی زمین افتاده
یکنفر نیست که از روی زمین جمع کند آوارم
دل نسوزان ،که خودم دسته به این خیل تبرهادادم
خورده ام زخم زدست کس خود ،خورده ام از دلدارم
من نسوزم که اگر پیکرمن گرم کند خانه ی تو
سخت میسوزم ازینکه نکند قدرندانی کارم
ترسم این نیست که داری بشوم زینت قالی ها را
ترسم اینست صلیبی بشوم، سربرود بردارم
رنجشی نیست مدادی بشوم دفتریک کودک را
غمم اینست که زیبا نتراشد تن من نجارم
چاره ندارم بجز آنیکه خودم دست بکاری بزنم
باید بروم قاب شوم سر به سرپنجره ها بگذارم
امجدزمانی ۱۳۹۷/۶/۵
@amjadzamanii
چهارشنبه 7 شهریور 1397
چند شعر جدید
گُرگ آیامیتواند عشقِ آهو را بفهمد؟
یا کَلاغی بیقراری در پرستو را بفهمد؟
خوب میدانم فقط یک مرد عاشق میتواند
اشتیاقِ گم شدن بینِ دو بازو را بفهمد
هرکسی در روبرویش پنجره بودوچراغی...
میتواند معنی ومفهوم سوسو را بفهمد
رود اری، همان رودی که به دریا رسیده
میتواند کار سخت و شوق یک جو را بفهمد
آن که در عمرش ندیده موج دریای تورا
اوچگونه میتواند پیچش مو را بفهمد
باغبانی کرده هرکس لحظه لحظه عمرخودرا
او تفاوت های شبدر باتو شب بورا بفهمد
یک زن زیبا همیشه عاشق مردی شجاع است
اونمیخواهد پلنگ پیرو ترسو را بفهمد
آنکه درگیر زمستان بوده و یخ عمرِخودرا
حال وروز ولرزش بیتاب زانو را بفهمد
هرکسی بالاوپایین دیده عمری، میتواند
طعم شیرین تعادل در ترازو را بفهمد
#امجدزمانی
چشمهایت:
https://telegram.me/amjadzamanii
#تنها_کانال_رسمی_شعرهای_امجدزمانی
چهارشنبه 7 شهریور 1397
چند شعر جدید
گُرگِ تو کَی میتواند عشقِ آهو را بفهمد
یا کَلاغی بیقراری در پرستو را بفهمد
خوب میدانم فقط یک مرد عاشق میتواند
اشتیاقِ گم شدن بینِ دو بازو را بفهمد
هرکسی در روبرویش پنجره بودوچراغی...
میتواند معنی ومفهوم سوسو را بفهمد
رود اری، همان رودی که به دریا رسیده
میتواند کار سخت و شوق یک جو را بفهمد
آن که در عمرش ندیده موج دریای تورا
اوچگونه میتواند پیچش مو را بفهمد
باغبانی کرده هرکس لحظه لحظه عمرخودرا
او تفاوت های شبدر باتو شب بورا بفهمد
یک زن زیبا همیشه عاشق مردی شجاع است
اونمیخواهد پلنگ پیرو ترسو را بفهمد
آنکه درگیر زمستان بوده و یخ عمرِخودرا
حال وروز ولرزش بیتاب زانو را بفهمد
هرکسی بالاوپایین دیده عمری، میتواند
طعم شیرین تعادل در ترازو را بفهمد
#امجدزمانی
چشمهایت:
https://telegram.me/amjadzamanii
#تنها_کانال_رسمی_شعرهای_امجدزمانی