در دلم رازی نهان دارم
نمی دانم بگویم یا نگویم
ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم
عاشقم اما پریشانم
نمی دانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم
نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم
کن نگاهی در نگاهم
یا بگو غرق گناهم
یا بگو در اشتباهم
عاشقی گمکرده راهم
نمی دانم که این ره را بپویم یا نپویم
وای از آن زلف و پریشان موی تو
می برد هوش از سرم جادوی تو
خود نمی دانی که هرجا بوی تو
می کشد هر دم دلم را سوی تو
نمی دانم که این زلف ختن بو را ببویم یا نبویم.
آغاز شد نه مثل هر آغاز با سلام
فصل شروع عشق همان فصل بی کلام
تنها اشارتی از شما بود و بعد من
دیدم که ذره ذره دلم میشود تمام
تو رفته رفته دور که نه نور میشدی
من قطره ای که گم شدم آنجا در ازدحام
دیدم به صفحه دل خوبان نوشته اندک
(اینجا نفس کشیدن بی عشق هم حرام)
مثل همیشه منتظرت مانده ام ولی
این قصه هم رسیده به پایان نا تمام
این است حاصل همه ی انتظارها:
تنها دو چشم خیس و دگر هیچ... و السلام!
طبقه بندی: در دلم رازی نهان دارم....، شعر عاشقونه، مفهوم عشق،
دنبالک ها: ئئ،
اشکات و کی پاک می کرد
آرزو هات آرزوش بود
آرزوشو خاک می کرد
از همه گذشتم و تو
تو گذشته هات می گردی
حتی تلخیِ سکوت رو
از خودت جدا نکردی
منِ ساده تو خیالم
واسه تو یه خونه ساختم
حالا امروز تک و تنها
همه رویا هامو باختم
نه دیگه دیروز و دارم
نه به فردا هست امیدی
گریه های هر شبم رو
کاشکی بودی و می دیدی
دیگه چشمات مال من نیست
خاطرات و می شمارم
یاد تو برام عزیزه
چه روزای سختی دارم.....
طبقه بندی: شعر عاشقونه، مفهوم عشق، عكس عاشقانه، اس ولینتاین، تیكه به دختر ها، فقط جك......،
برچسب ها: شعرعاشقانه، شعر، عكس،
قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود
پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان نا امیدی را دور زندگی
دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی
خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را
دختر نخستین گره را باز کرد .......
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی
هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود
برچسب ها: قلب دختر،