و عشقات پیروزیی ِ آدمیست
هنگامی که به جنگ ِ تقدیر میشتابد.
و آغوشات
اندک جائی برای ِ زیستن
اندک جائی برای ِ مردن
و گریز ِ از شهر |
| |
|
که با هزار انگشت |
|
|
بهوقاحت |
پاکیی ِ آسمان را متهم میکند.
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیی ِ ستمگری بود
که به آواز ِ زنجیرش خو نمیکرد ــ
من با نخستین نگاه ِ تو آغاز شدم
طبقه بندی: صدای بی صدای، رمانتیك...، تنهایی، دوستت دارم، دق میكنم، شعر، عاشق....، دختر، چندتاعكس از زوج عاشق، باران عشق، دست خودم نیست!، عشق تو، شعر باعكس های رمانتیك،
نگو قراره که دیگه یه لحظه پیشم نباشی
نمیذارم یواش یواش هم رنگ سایه ها باشی
دسته گلها تو نمیخوام
خاطرهاتو نمی خوام
خودت که بهتر میدونی که من فقط تو رو میخوام
گل های باغچه رو برات تک تک و از شاخه چیدم
ببین چقدر جون میکنم بهت بگم دوست دارم
بهت بگم دوست دارمممممممم
طبقه بندی: دوستت دارم، شعر، چندتاعكس از زوج عاشق، دختر، sms، باران عشق، دست خودم نیست!، عشق تو، شعر باعكس های رمانتیك،
یه مطلب در مورد دخترها فقط ناراحت نشید !
بیچاره دخترا!
اگه خوشگل باشن میگن عجب جیگریه!
اگه زشت باشن میگن کی اینو میگیره!
اگه چاق باشن میگن عجب گوشتیه!
اگه لاغر باشن میگن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرف بزنن میگن چه لفظ قلم حرف میزنه!
اگه رک وراست باشن میگن چه بی حیا!
اگه یه خورده فکر کنه میگن ناز میکنه!
اگه سریع جواب بدن میگن منتظر بود!
اگه تند راه برن میگن داره میره سر قرار!
اگه اروم راه برن میگن اومده بیرون ول بگرده علاف نباشه!
طبقه بندی: دختر، شعر باعكس های رمانتیك،
آن مرد
که در کوچه پس کوچه های خالی دلم
چون باد می پیچید
و در سکوت جاده ها
آواز تنهایی را زمزمه می کرد
مردی از تبار عشق بود
مردی از جنس انتظار
درجوانی غصه خوردم هیچکس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد
آرزوی مرگ کردم ولی مرگ هم یادم نکرد
سینه ای سوخته از آتش هجـران دارم
سـالها زغـم تـو ســر بـه گریبـان دارم
یاکه جانم بستان یا به وصـالت برسـان
بیش ازاینها نه دگر طاقت هجران دارم
به من میگفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیرمیمیرم... باورم نمی شد... فقط یک امتحان
ساده به او گفتم بمیر...! سالهاست در تنهایی پژمرده ام... - کاش امتحانش نمی کردم
در تمام لحظه هایم هیچ کس خلوت تنهاییم را حس نکرد آسمان غم گرفته هیچ گاه برکه ی
طوفانی ام را حس نکرد آنکه سامان غزل هایم از اوست بی سرو سامانیم را حس نکرد
در خلوت من نگاه سبزت جاریست
این قسمت بی تو بودنم اجباریست
افسوس که نمیشود کنارت باشم
بی تو هر ثانیه و لحظه ی من تکراریست
ای کاش بودی تا این جاده ها با آمدن تو بی انتهاتر می شد
می دانی که...؟
زمزمه های دلتنگی من با آمدن تو به پایان میرسد
و شبنم چشمانم به گلهای پژمرده مینشیند
تو رفتی...
و من ماندمو یک دنیا تنهایی....
این درد جاودانه مرا کسی ندیده
سوز دل زمانه مرا هم کسی ندیده
برسر آنم که کوچ کنم ز آشیان خویش
چون رنج آشیانه مرا هم کسی ندیده
نامت
را بر حاشیه قلبم حک کردم
تا با هر ضربانش تکرارت کنم
تکراری با شکوه
تکراری از اعماق پاکیها
چه بسیار می نگرم چه کم می بینم
بسی امید کاشته ام سراب میچینم
چه تلخ می گیرم چه زهر میخندم
چه سخت می گشایم و چه سهل می بندم
نمی دانم محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود
طبقه بندی: شعر باعكس های رمانتیك،