سرگرمی شاد شوییم با کمی انتقاد وپیشنهاد و چرت وپرت درباره وبلاگ خوبه دیگه باید ببینی شعر را تا آخرش بخونی بعد حالشو ببری ومن 18 ساله متولد زنجان دانش آموز مرکز شهید بهشتی (تیزهوشان) دوستدار شعر ادب فارسی مدیر وبلاگ : علیرضا علیمحمدی مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سلطان محمود غزنوی برای خود قبری ساخت، تا زمانی که مرد آن جا دفنش کنند.
وقتی میخواست روی سنگ قبرش آیه ای از قرآن را بنویسد از نوکرش پرسید: «چه
آیه ای را بنویسم بهتر است؟» نوکر جواب داد: این آیه از قرآن را بنویس:
«هذه جهنم التی کنتم توعدون / این جهنمی است که همواره وعده اش به شما داده
میشد!».
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : خداوندا در این وضع گرانی که باشد سخت حال زندگانی نباشد هیچ کس راضی به این که کنی یک ماه ما را میهمانی ! ولی حالا که کردی میهمانم خودم می آیم از روی نشانی نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : انسانها در اواسط فصل امتحانات به دلیل فشار درس خواندن (نه که من یکسره خوندم و اصن نیومدم اینجا!) فکرهایی به سرشون میزنه که واقعاً عجیبه!
اما من امسال که تقریبا سال آخر بود تصمین گرفتم فکرهای جالبم رو روی کاغذ استیکر یادداشت کنم. و اکنون که فصل عزیز امتحانات به پایان رسیده در خدمت شما میدهم: ◄ زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی یه ماشین میخوام! ◄ آخر شبا رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه! ◄ موهات فر باشه، روش پیتزا بپزی! ◄ خانواده مذهبی باشه اسم دخترو بذاره سیندر الله! ◄ شب خواب ببینی که 1 ماهه داری میری سرکار، صبح که بیدار شدی حقوقــشو بگیری! ◄ پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن، میومدن چربیهای اضافهی بدنمون رو میمکیدن! ◄ ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب! ◄ همسر دلخواهت رو از بین گزینههای موجود دانلود کنی! ◄ بوق زدن ممنوع باشه ماشینتو بذاری رو ویبره ◄ هر پشه ای وارد خونهت شه درجا تبدیل شه به یه تراول 50 تومنی! ◄ رو مانیتورت مگس بشینه، با موس بگیریش، بندازیش تو ریسایکل بین!! ◄ سایه ات سفید باشه!!!! ◄ تو گوگل سرچ می کردی نیمهی گمشدهی من عکساشو واست می آورد راحت پیداش می کردی! ◄ شامپو ضدِ شوره بخوری، دلشورههات تموم بشه! و خوشبختانه اینجا بود که فصل امتحانات تموم شد!! آیا شما هم از این فکرا کردین!؟ راستی! امتحانات خوب بود؟! نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچهای بود به نام جعفر که همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشد. هیچکدام از معلمان او را دوست نداشتند. بیست سال بعد خانم احمدی بعلت ناراحتی قلبی دربیمارستان بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. دکتر ناباورانه و با تعجب ایستاده بود که چه اتفاقی افتاده است! وقتی به عقب برگشت «جعفر» نظافتچی بیمارستان را دید که دو شاخه دستگاه بیماران قلبی را درآورده و شارژر گوشی خود را به جای آن زده است! آ.ن: نکنه یه موقع فکر کردین جعفر دکتر شده و از این حرفا!؟ نه بابا اون ... رو چه به این حرفا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||