عشق میگن به این

<a href=

[ یکشنبه 19 بهمن 1393 ] [ 07:50 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

حکمت خداوندی...........

حتما بخونید خیلی قشنگه
.
خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم، یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم، اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.

ادامه مطلب
[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 07:14 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

نامردی....

پسررفت پیش پزشک وگفت این اسم دخترو ک خالکوبی کردمو پاک کن وبه جاش این اسموبنویس! گفت عشقت بوده که درد خالکوبی روتحمل کردی؟ گفت بله! پرسیدچراپاکش کنم دیگه؟ گفت دیروز ازدواج کردازپشت پنجره دخترخونه گوش دادم که فهمیدم اسمش راعوضی بهم گفته الآن اسم واقعیشوبنویس...


[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 04:27 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

گذر عمر.......

روزی از کوچه پس کوچه های شهر میگذشتم. چشمم به مردی با لباس و کفش های گرانقیمت افتاد. که به دیواری خیره شده بود ومیگریست. نزدیکش شدم وبه نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم نوشته شده بود. این هم میگذرد.!علت را پرسیدم، گفت این دست خط من است.!چند سال پیش در این نقطه  هیزم میفروختم، حال صاحب چندین کارخانه ام. پرسیدم بعد از چند سال چرا برگشتی؟گفت. آمدم تا باز بنویسم  این هم میگذرد...!!!


[ شنبه 27 دی 1393 ] [ 03:00 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

احسا سات یک کودک..

حتماااااا بخوووووووونییییییید
داستان... عصبانیت و عشق
حتما بخونید

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد.

مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود.

در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.



ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 02:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

به همین آسانی.......

اگه خیانت نکردم...فکر نکن نمیتونستم...اتفاقا خیلی ها دورو برم بودن...اگه خوب بودم...فکر نکن خوبی از خودت بود...خوبی تو ذاتم بود...اگه بردمت بالا...فکر نکن چیزی بودی...میخواستم هم قد خودم شی...اگه تک پر بودم...فکر نکن پریدن بلد نبودم...فقط میخواستم با توبپرم...اگه دلمو فقط به تو دادم...فکر نکن تو عالی بودی...دلم راضی نمیشد...اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم...فکر نکن خیلی شاخ بودی...به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم...اگه...اگه...اگه...اگه...خلاصه اگه حالا دارم فراموشت میکنم...فکر نکن واسم آسونه...خودت راه موندن رو سخت کردی که مجبور شدم به آسونے برم..............


[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 11:23 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

مهم ترین خبر

لطفاً این پیام را منتشر کنید:
شیطان به رسول خدا گفت: طاقت دیدن و تحمل 6 خصلت آدم را ندارم. 
1وفتی به هم میرسند سلام میکنند. 

ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 دی 1393 ] [ 08:30 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

زندگی توپ

یه همکارداشتم سر برج که حقوق میگرفت تا 15روز ماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون رو میخورد
و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد !
موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و گفتم : تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی ؟
با تعجب گفت : کدوم وضع !


ادامه مطلب
برچسب ها: روش زندگی،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 06:22 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

خنده دار

ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻮﺭﯼ هستی ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ؟
.
.
.
.
.
.
ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻩ ﺳﮕﻢ ! ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺍﺯ
ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻢ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ !!!!خیلی باباش منطقی بود لامصب...!!!(hahaha)(hahaha)


[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 04:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

خنده دار

ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻮﺭﯼ هستی ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ؟
.
.
.
.
.
.
ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻩ ﺳﮕﻢ ! ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺍﺯ
ﺣﻤﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻢ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ !!!!خیلی باباش منطقی بود.!!!(hahaha)(hahaha)


برچسب ها: خنده دار،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 04:04 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

داستان عجیب

پسری دختر زیبایی را دید,شیفته اش شد چند قدمی باهم راه رفتن,که یه بنز گرون قیمت جلوشون ترمز زد,دختر گفت:خیلی خوش گذشت ولی من نمیتونم همش پیاده بیام,از پسر جدا شد و رفت سوار ماشین شد,راننده بهش گفت:خانم بی زحمت از ماشین پیاده شید من راننده این اقام....


برچسب ها: داستان عجیب،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 03:57 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

اختلاف روح وجسم

خَـستــــه کُننـــده میشــــه بَـرات هَمــــه چــــیز ,

وقتـــی روُحِــــت بـا جِـسـمِــت " اِختِـــلاف سِنــــی " داشـــــته بـاشـــه !!!!


برچسب ها: خنده دار،
[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] [ 03:50 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

چه عجیب است

عجیب حکایتی است!

عزیزترین ها  حسین(ع) و یوسف(ع)

از گودال و چاه به آسمان عزت رسیده اند


[ یکشنبه 11 آبان 1393 ] [ 02:02 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

خیلی عاشقونه

‏یکی رفت ویکی موند ویکی از غصه هاش خوند
یکی برد و یکی باخت ویکی باقسمتش ساخت یکی رنجید یکی بخشید یکی بد شد یکی رد شدو یکی پابند مقصد شد 


برچسب ها: شعر عاشقانه،
[ چهارشنبه 16 مهر 1393 ] [ 04:42 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

عاشق گردویی

ﺷﺨﺼﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﯼ
ﻭﺻﺎﻝ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ،ﻣﻌﺸﻮﻕ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯾﻦ
ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﮑﺎﻥ،ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺣﺎﺿﺮ
ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺁﻣﺪ .
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ
ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ
ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪ ؛ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ
ﮔﺮﻓﺖ .


ادامه مطلب
برچسب ها: عاشق گردویی، عاشق دروغی،
[ دوشنبه 14 مهر 1393 ] [ 05:17 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

عید سعید فطر مبارک

سنگین هاااااااا؟؟؟
با حجابهااا؟؟
پدرهااا؟؟؟
مادرهااا؟؟
پولدارها؟؟
فقیرها؟؟؟
خاکیاااا؟؟
اسفالتیا؟؟؟
جیگرا؟؟؟
ﻣﺪﻻﺍﺍ؟؟
ﺁﯾﻔﻮﻥ ﺩﺍﺭﺍ؟؟
ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﺍ؟؟
ﻫﻤﻪ 4 ﺗﺎﯾﯿﺎﺍ؟؟
ﻫﻤﻪ 6 ﺗﺎﯾﯽ ﻫﺎ؟؟
ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻫﺎ ؟؟
ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﺎﺍ؟؟
ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺧﺎﺍ؟؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻫﺎ؟؟
ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﻩ ﻫﺎ؟؟
ﺑﻌﻀﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ؟؟
ﻣﻐﺮﻭﺭﺍ؟؟
ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺘﺎ؟؟
ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ ﺧﻮﺭﺍ؟؟
ﻋﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍ؟؟
ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﭘﻮﺷﺎﺍ؟؟
ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﺍ؟؟
ﺗﮏ ﭘﺮﺍﺍﺍ؟؟
ﺁﺑﺠﯿﺎﺍ؟؟
ﺩﺍﺩﺍﺷﺎﺍ؟؟
ﺍﺩﻣﯿﻨﺎ؟؟
ﻫﻤﻪ ﺩﻫﻪ ﺷﺼﺘﯿﺎﺍ؟؟
ﻫﻔﺘﺎﺩﯾﺎﺍﺍﺍﺍ؟؟
ﻫﺸﺘﺎﺩﯾﺎﺍ؟؟
ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪﺍ؟؟
ﺩﺍﻓﺎﺍ؟؟
ﭘﺎﻓﺎﺍ؟؟
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎﺍ؟؟
ﺳﯿﻨﮕﻞ ﻫﺎﺍﺍﺍ؟؟
ﺑﻼﮐﺎﺍ؟؟
ﻫﻮﯾﺠﺎﺍﺍﺍ؟؟؟؟
ﭘﺴﺖ ﺩﺯﺩﺍﺍ؟؟
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ
ﻋﯿﺪقربان ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶ ﻣﺒﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺭﮎ.


برچسب ها: عید فطر،
[ یکشنبه 13 مهر 1393 ] [ 05:24 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

داستان

پسره به مادرش گفت با این قیافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نمیخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگی من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید..  

ادامه مطلب
برچسب ها: داستان عاشقانه، حکایت عاشقانه، نامردی، عشق مادرانه،
[ شنبه 12 مهر 1393 ] [ 08:27 ب.ظ ] [ پوریا صادقی ]

داستان عاشقانه

ﻣﺮﺩﻯ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺷﻨﻮﺍﺋﯿﺶ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻤﻌﮏ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭﻟﻰ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ . ﺑﺪﯾﻦ
ﺧﺎﻃﺮ، ﻧﺰﺩ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻯﺸﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ
ﺑﺘﻮﺍﻧﻰ ﺩﻗﯿﻘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﯾﻰ
ﻫﻤﺴﺮﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﺳﺎﺩﻫﺎﻯ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ :

ادامه مطلب
برچسب ها: داستان عاشقانه،
[ شنبه 12 مهر 1393 ] [ 04:58 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

تنهایی

برای من دل بستن سادگی نبود" هرگز نخواستم بفهمم بین من و تو"...جز فاصله چیز دیگه ای نیست اما انقدر ساده بودم که هرگز تنهاییم رو باور نکردم...فقط خدایا کاری نکن تا کاری دست خودم بدم که هرگز نتونم جبران کنم...اگر چه دست بالای دست بسیاره اما در سادگی هیچ کس به گرد پام نمیرسه.." از هر چه که می ترسیدم به سرم اومد فدای سرت؟!..


برچسب ها: تنهایی،
[ پنجشنبه 10 مهر 1393 ] [ 06:27 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

جعبه کفش پیر زن

این دفعه به درخواست بعضی از دوستان داستان های عاشقانه هم گذاشتم
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند، مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد!



ادامه مطلب
[ یکشنبه 6 مهر 1393 ] [ 03:11 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

وفا

وفا!! یعنی این که:
بعد از رفتنت...
حتی نگذاشتم کسی بفهمد مرا دور زدی!
بی وفا!!!



برچسب ها: وفاداری،
[ پنجشنبه 3 مهر 1393 ] [ 07:35 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

انشای این هفته....

تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 
به نام خدا
......
...............
........................
در سواحل زیبای"فیس بوک"

در جزایر "اینستا گرام "

در هتل های مجلل"وایبر "و "واتس اپ "

همچینﺳﻮﺋﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻓﻮﻝ ﺍﭘﺸﻦ " 4جوک "
ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭ؟؟؟؟؟ 





برچسب ها: انشای خنده دار،
[ سه شنبه 1 مهر 1393 ] [ 09:51 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

سخن را به معنایش نه به گوینده اش

مرد را به عقلش بِنگر نه به ثروتش!

زن را به وفایش ، نه به جَمالش !

دوست را به محبتش، نه به کلامش!

عاشق را به صبرش ، نه به اِدعایش!

مال را به بَرکتش ، نه به مِقدارش !

خانه رابه آرامشش نه به بزرگیش!

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش !

سخن را به معنایش ، نه به گوینده اش !

و دل را به پاکیش ، نه به صاحبش!


برچسب ها: زندگی، جملات زیبا،
[ دوشنبه 31 شهریور 1393 ] [ 04:06 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

شما بگویید

 آنـهـایــی کـه دوستشـان دارید

بــی بـهـانـه بـگـویـید دوسـتـت دارم

بــگـویـید در ایـن دنـیـای شـلوغ

ســنـجـاقـشـان کـرده ایـد بــه دلـتـان

بــگویـید گـاهـی فـرصت بـا هـم بـودنـمـان

کـوتـاه تـر از عـمـر شـکـوفه هـاســت

شـما بگویید، حــَتی اگـــر نـشـنـوند


برچسب ها: شعر های زیبای عاشقانه،
[ دوشنبه 31 شهریور 1393 ] [ 02:38 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

من میروم

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند



ادامه مطلب
[ شنبه 29 شهریور 1393 ] [ 03:11 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]

برو ای.....

برو ای خوب من، هم بغض دریا شو ، خداحافظ

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ

تو را با من نمی خواهم که ما معنا کنم دیگر

برو با یک “من” دیگر بمان ما شو، خداحافظ


[ جمعه 28 شهریور 1393 ] [ 10:05 ق.ظ ] [ پوریا صادقی ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات