Bishoujo Royale
永遠の

 

WWWWWWW                          
خوش اومدی | ようこそ | welcome

با اسم Bishoujo Royale / 美少女 Royale لینکم کن
             TTTTTTTTTT
هشتگ ها: # شینکای یوتو ,



commento :  
Estレlla   |   دوشنبه 27 آبان 1398   |   10:21 ب.ظ
sdfdsfsd
aszxfsdf



commento :  
Estレlla   |   چهارشنبه 7 آبان 1399   |   08:49 ب.ظ
Ami Mercury
 
سیلر مون - سیلور مون (به قول شماها) - میزونو آمی - آمی میزونو - سیلر مرکیوری - سیلور مرکیوری - ملوان ماه - سیلورمون - سیلر مون سوپر اس - سیلر مون فصل 1 - سیلر مون سیزن 1 - سیلر مون سیزن 4 - سیلر مون فصل 4



commento :  
Estレlla   |   سه شنبه 24 تیر 1399   |   07:59 ب.ظ
seera☾ I
                           
سیلر مون - سیلور مون (به قول شماها!) - ری هینو - اوساگی تسوکینو - میناکو آینو - آمی میزونو - سیلر مون - سیلر وینس - سیلر مارز - سیلر مون سیزن 1 - فصل اول سیلر مون - لونا - آرتمیس - لونا و آرتمیس - ملوان ماه - سیلورمون



commento :  
Estレlla   |   دوشنبه 23 تیر 1399   |   11:06 ب.ظ
Fish Eye
 
<3
سیلر مون - سیلور مون (به قول شماها!) - فیش آی



commento :  
Estレlla   |   دوشنبه 9 تیر 1399   |   10:11 ق.ظ
レイの髪が...
commento :  
Estレlla   |   دوشنبه 9 تیر 1399   |   09:50 ق.ظ
...
بیکاری؟



commento :  
Estレlla   |   جمعه 30 خرداد 1399   |   08:19 ب.ظ
your butt is mine because i'm bad
¯\_(ツ)_/¯
باز و بسته ش که فرقی نداره به هرحال



commento :  
Estレlla   |   یکشنبه 25 خرداد 1399   |   05:09 ق.ظ
~
جوجو نو کیمیو نا بوکن - جوجوز بزار ادونچر - گلدن ویند - پارت 5 جوجو - جوجو پارت 5 - جوسکه هیگاشیکاتا - هیگاشیکاتا جوسکه - شینکای یوتو - یوتو شینکای - دیگو برندو - استیل بال ران - جوجو پارت 7 - پارت 7 جوجو - پارت 4 جوجو - جوجو پارت 4 - دایامندو وا کوداکنای - دایمند ایز آنبریکبل - یواموشی پدال - یواپدا - سیلر مارز - سیلر مون - بیشوجو غویل



commento :  
Estレlla   |   پنجشنبه 1 اسفند 1398   |   04:12 ق.ظ
yume [3]
فک کنم ب جای خاب باید اسم این بخش رو بذارم کابوس. تا الان که فقط دارم کابوس تعریف میکنم. همیشه هم توی تعریف کردن خابا مشکل داشتم، چون معمولا هیچکدوم رو بطور کامل یادم نمیاد و تیکه تیکه یادمه. خابی که میخام بگم مربوط میشه به دیشب، که البته دیشب هم نه بهتره بگم صبح چون 5 (ای ام) خابیدم. خاب درون خاب هم بود (یعنی توی خابم داشتم خاب میدیدم :|) و کلا مایند بلوینگ.
من، دوتا از دوستام و مامانم توی یه زیر زمینِ تاریک بودیم. فکر کنم به یه دلیلی گروگانمون گرفته بودن. کسی هم که گروگانمون گرفته بود کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی بود. وجود همچین انسانی توی خابم خودش یه فاجعه س. اگه بقیه اتفاقات رو هم نادیده بگیریم بازم بخاطر این، خابی که دیدم یه کابوس بزرگه.
یه نفر از دوستای توی خابم انسان واقعی بود و اون یکی هم یه آدم خیالی که اولین بار توی همین خاب دیدمش. دبیوی وجودش توی همین کابوس بود. به واقعیه میگم ال چون اول اسمش اِل داره، به خیالیه میگم یوو-چان چون توی خاب هم همینطوری صداش میکردم.
هممون به یه دلیلی دراز کشیده بودیم، که یه دفعه یه نگهبان یا سرباز یا هرچی، اومد و به یوو چان شلیک کرد. یوو چان هم همونطور که خابیده بود مُرد. به همین راحتی :) منم جییییغغغغ و داااادددد که چیکاااارررر کررررردییییییی چرااااااااااا کشتیییییییشششششش و این حرفا، بعد مامانم اومد آرومم کنه فکر کنم. ظاهرا توی خاب به یوو چان کراش داشتم :| اما هیچی از چهره ش یادم نیست. فقط یادمه دراز کشیده بود و با یه ملافه سفید نازک خودشو پوشونده بود.
وقتی بیدار شدم یه پرنده کوچولو روی پاهام خابیده بود و منم داشتم نازش میکردم و قربون صدقه ش میرفتم. بعد یهو این پرنده خیلی کاوایی رید :))) اوتوتوم (بردار کوچک تر) هم که کنارم بود مدفوعش رو برداشت و خوردش :|

پ.ن: میدونم میدونم میدونم و میدونم که خاب خواب نوشته میشه! بقیه کلمه ها هم همینطور. من از ابتدایی املام همیشه بیست بوده دون ووری. اگه غلط املایی دارم بخاطر تنبلیه یا هردلیل دیگه ای که به خودم مربوط میشه.
هشتگ ها: # ゆめ ,



commento :  
Estレlla   |   یکشنبه 27 بهمن 1398   |   05:22 ب.ظ
yume [2]
نمیدونم چی شد سر از اینجا در اوردم. حقیقتش نمیخاستم این خابو بنویسم چون ترجیح میدادم فراموشش کنم. ولی هرچی. آم. از کجا شروع کنم؟ دیشب کابوس وحشتناکی دیدم. نمیدونم چرا ولی جدیدا کلا کابوس میبینم :)) البته هیچکدوم به این اندازه فاجعه بار نیستن. بخش زیاااادی ازش رو به فراموشی سپردم خوشبختانه. اما یه جاهاییشم متاسفانه یادمه.
ظاهرا مدرسمو تازه عوض کرده بودم و مدرسه جدیدم یه جای خیلی مرموز و عجیب غریب بود (نه از نوع خفنش، از نوع واقعا کریپیش). مطمئن نیستم ولی فکر میکنم مدرسه دخترونه ای بود. مدرسه بود اما مثل محیط کار هم بود، اصلا معلوم نبود چه خبره. مهمترین بخش داستان این بود که توی این مدرسه، نمیدونم به چه دلیلی پسرا و کلا جنس مذکر زندانی بودن. یعنی توی مدرسه زندان داشتیم! اونم نه زندان خفن و فوق شهلا مثل زندان نانبا، بلکه یه زندان که کابوسی بود برای خودش. توی خاب یه جدول بود که درباره زندانیا یه سری توضیحات میداد. جدولشو درست یادم نیست و به احتمال زیاد یه سری چیزاشو اشتباه نوشتم اما یه همچین چیزی بود (مطمئنم برای 188 عکس آشکیبا و برای 160 عکس ناروکو بود ولی بقیه سلول ها رو اصلا یادم نمیاد):
(ضربدر توی خابم دقیقا این شکلی بود! انگار یه آدم مبتلا به پارکینسون با ماژیک روش خط زده بود).
واقعا نمیفهمم چرا توی یه مدرسه دخترونه باید یه زندان پسرونه باشه و چرا این زندان انقدر قوانینش به طرر غیرقابل توصیف و غیرقابل باوری وحشیانه ان. این قضیه قد چیه این وسط؟ احتمالا یکی از شاهکارای ذهنمه! یعنی گاییدم خودمو با این مدل شدن. یه نکته دیگه اینکه همینطور که توی جدول میبینی ظاهرا زندانیا کرکترای یواپدا بودن، من همش با خودم میگفتم یعنی الان آشکیبا که قدش 2 متره اعدام میشه؟! و گررررریییههههه میکردم :|
اصن یو نو وات؟ اسم این خابو میذارم سلطان کابوس ها :)) سلطان کابوس ها هنوز تموم نشده. یه قضیه دیگه هم داره که نگفتم. با یه دختر که ابتدایی همکلاسیم بود بشدت صمیمی شده بودم نمیدونم به چه دلیل، بعد این دختره یه روز که داشتیم باهم از پله ها میرفتیم پایین دویید اومد جلوم و بوسیدم :||| kiss on the lips محض اطلاع~ توی این 18 سالی که زندگی کردم حتی 1 ثانیه هم ذهنمو به ایشون اختصاص ندادم. چرا باید خابشو ببینم؟ چرا باید توی خاب منو میکسید؟ urgh... انقدرم بهم وابسته شده بود. تنها فرد معمولی خاب خودم بودم. همه عجیب و غریب بودن و رفتارهای عجیب و غریبی داشتن. من علاوه بر هنگ بودن داشتم از استرس و نگرانی و ناراحتی شهید میشدم! همشم به فکر این بودم که چطوری مامان بابامو راضی کنم از این جهنم بیام بیرون و برم یه مدرسه دیگه. البته آخر فکر کنم منصرف شدم چون میخاستم کرکترای یواپدا رو نجات بدم و این حرفا.
یه بخشش که خیلی زور زدم یادم بیاد ولی خوب یادم نیومد رو هم تعریف کنم... فکرکنم داشتم جاسوسی میکردم، حالا جاسوسی چه چیزی خدا میداند! شرط میبندم ربط به نجات دادن زندانیا داشت. بعد موقع جاسوسی همش به یه زنه که معلوم نبود کارمند بود، معلم بود، چی بود... برمیخوردم. مثل جن هِی جلوم و پشتم ظاهر میشد :| مثلا یه بار توی سالن برخورد داشتیم، بعد یه لحظه بهم شک کرد منم گفتم سلام :) اونم انگار شکش با سلام من برطرف شد! لبخند زد و گفت علیک سلام~ هنوز ده ثانیه نگذشته بود که بازم وقتی داشتم از پله ها میرفتم پایین از ناکجا آباد جلوم ظاهر شد. و جالب اینجاست که کلا نمیدونست من جاسوسم و درحال انجام عملیات سری (:|||) ام. منو یاد یکی از عمه هام و همچنین دبیر تخصصیمون مینداخت. مقنعه هم پوشیده بود!!!
میدونم سر و تهش مشخص نیست. احتمالا هم زیاد از چیزایی که تعریف کردم پیدا نیست و شاید حتی خاب مسخره ای به نظر بیاد، ولی این یکی از کریپی ترین و ترسناک ترین خابایی بود که توی کل عمرم دیدم.

پ.ن: کوفتگی شونه داره دیوونم میکنه. کوماری بیا ماساژم بده :)) البته فکر نکنم نیکوم به دردت بخوره. tch



commento :  
Estレlla   |   سه شنبه 22 بهمن 1398   |   10:45 ب.ظ
Arakita x Diego :|
اینو تابستون درست کردم. همینجوری برای نیم (یا شایدم یک!) ساعت باهاش ور میرفتم تا نتیجه قابل قبولی بگیرم.
خودمم نمیدونم هدفم از درست کردنش دقیقا چی بوده :| قرار بود به جای آراکیتا جانی باشه درواقع، ولی مدل جانی کوتاه بود بخاطر همین سخت میشد که همچین پوزی بهشون بدی و منم حوصله نداشتم.
اصلا هم نمیدونم چرا تودو رو اوردم وسط. بعد هزاران سال موفق شده بودم مدلشو دانلود کنم برای همینم جوگیربازی در اوردم احتمالا :))) لابد با دیدن این دوتا داره با خودش میگه "منم میخام دستامو دور گردن ماکی چان حلقه کنم" :)))

پ.ن: حوصلت سر رفته؟ میتونی بگرد و پیداکن بازی کنی. بگرد و ببین چندتا استریا توی عکسه و تعداد واترمارک هایی که پیدا کردی رو با من توی کامنتا درمیون بذار.
:|\



commento :  
Estレlla   |   دوشنبه 21 بهمن 1398   |   07:59 ب.ظ
خاب
یه پسر کوچولو بود که نمیدونم واقن سنش کم بود یا جثه ش کلا اونطوری بود. بعد دنیا خیلی عجیب شده بود، انگار تهران بودیم (ولی تهران خیلی با این تهران فرق داشت! انگار یه شهر سای فایی چیزی بود) بعد آدمای پولدار همه یه نوع اعتصابی کرده بودن که دقیقا یادم نمیاد چی بود، اما همه چی خیلی عجیب غریب بود.
بعد یه سری کارت بودن با امتیازای معین که میشد به پول تبدیلشون کرد. مثلا 10 امتیاز = 20 دلار! و به این صورت. روی بعضی از کارتا هم کرکترای انیمه ای بودن!! 0-0 بعد پسر کوچولوعه آخر گفت یکی از کارتا رو انتخاب کن بهت هدیه میدم، منم قصد داشتم خیلی از کارتاشو بدزدم اما چون جلوش نمیشد فقط یه کارت 1307 امتیازی رو گرفتم. بعد اینجاش خونمون بودیم انگار!!! ولی بازم فرق میکرد... مخصوصا داخل خونه. من یواشکی از پله های حیاط (پله درازا، نه کوتاها) رفتم بالا و رسیدم به طبقه بالا که اتاق پسره توش بود، کشوی میزی که توش کارت بود رو باز کردم و دوتا کیسه دزدیدم که مثلا توشون پر کارت بود. ولی چون حواسم نبود فهمیدم چی دزدیدم... نگو اینا کارت نیستن و پماد و وسایل پانسمان و آرایشی یا بهداشتی و اینطور چیزا بودن!!! بعد اومدم برشون گردونم، در اتاقو باز کردم ولی دیدم همه جا خیسه (ظاهرا بارون اومده بود!) و حتی دمپاییا پر از عنِ پرنده ها بود و خیس بودن!!! بعد پسر کوچولوعه نمیدونم از کجا ظاهر شد و بالای پله ها ایستاده بود. بهش گفتم یه دمپایی تمیز برام بیار میخام بیام اتاقت (شایدم خونه ت، وای نمیدونم :|||) بعد اونم همینکارو کرد، و چون لیز بود جنتل من بازی دراورد که دست منو بگیر و این حرفا، منم اون لحظه یه عکس اومد جلوی چشمم (واقعا جلوی چشمم بود نه توی تصوراتم!! سایزشم کوچولو بود) که یه زن دست یه مرد گنده رو گرفته، منم نمیدونم به چه دلیلی و به تقلید از همین عکس دقیقا همونطوری دست پسر کوچولوعه رو گرفتم و باهم رفتیم بالا. بعد بهش گفتم که دوتا کارت از کرکترای انیمه ای هستن میخامشون بهم میدیشوووون؟! یکیشون ظاهرا میزوکی بود ولی انگار میزوکی نبود و موهاش بنفش بود! نمیدونم... اصلا نمیدونم... یکی دیگه هم مثلا شیکی (ناتسومزاکا) بود ولی عکس کارتش درواقع تاکشی مانگانجی (یه کرکتر کراش جیر توربو) بود!!!! رفتیم بالا بعد نمیدونم پسره کجا بود که من تونستم بدون اینکه بدون اون کیسه هایی که دزدیده بودم رو برگردونم توی کشو! بعد همینطوری نشسته بودیم دنبال کارتا میگشتیم توی آلبومی که داشت و پر از کارت بود، به کارت تاکشی که مثلا شیکی بود (واقن دابلیو تی اف...) رسیدیم وووو... من بیدااارررر شدددمممم :))))



commento :  
Estレlla   |   سه شنبه 15 بهمن 1398   |   01:33 ق.ظ

https://srv-file12.gofile.io/download/WgWfIo/googled30c62daab95bdb7.html googled30c62daab95bdb7.html
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات