امروز 20 شهریور
قرار بود 20 عروسیمون باشه ولی نشد
20 شهریور ما اینگونه گذشت
رفتیم زرین شهرکنار رودخونه .
رفتیم همون جایی که اولین بار شعر شهزاد رویای من برای همسرم خوندم
دوباره لباس رنگ هم پوشیدیم
قراره 19 مهر دوباره بیایم زرین شهر
عروسی پسر خاله م
. بریم ارایشگاه و لباس عروس بپوشیم و کنار اب عکس بگیریم و بریم باغ و اتلیه و شب عروسی
موقع برگشت وسط راه داوود خوابش گرفت و زدیم کنار وسط یه پارک جنگلی پتو پهن کردیم و خوابید وقتی بیدار شد شعر کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه خوندم و یه عالمه اشک شوق ریختم هر بار که این شعر میشنوم یا میخونم بی اختیار اشکم میریزم
...
خواهرم تخصص ارتو قبول شد اصفهان
از شوهرش 3 سال دست کم جداس من که عمرا بتونم چنین وضعی تحمل کنم
مامانمم میگه نمیدونم خوشحال باشم بخاطر قبولیش یا ناراحت
اصلا تو مود تخصص نبودم
ولی از وقتی خواهرم قبول شد منم یه حسی بهم میگه نباید کمتر باشی
ولی من اطفال و ترمیمی و اندو و پریو دوست دارم ارتو دوست ندارم
ارتوخیلی خیلی سخته
به داوود میگم منم میخوام درس بخونم میگه گل زندگی ادم همین چند ساله
همش نباید به درس و استرس تموم بشه
...
داریم این روزا به یه شاسی بلند فکر میکنیم
من که همیشه فکر میکردم
ولی این روزا بدجور داوود داره به یه شاسی بلند فکر میکنه
انشاالله بعد عروسی پولا پس انداز کنیم یه شاسی بلند بخریم
..
کابینت خونمون داوود خودش طرح و نقشش و کشید و با هم رفتیم رنگش انتخاب کردیم
خیلی عالی شد
داوود میگه من بند بند خونه با عشق ساختم
قرار شده هر وقت با هم بحث داریم یا هر وقت من نیاز دارم غر بزنم بریم پارک بغل خونه
تا فضای خونمون همیشه پر عشق باشه و هیچ وقت فضای خونمون انرژی منفی نداشته باشه
این پیشنهاد داوود بود
.ای کاش زودتر این چند ماهم بگذره بریم سر خونه و زندگیمون
نوشته شده در تاریخ جمعه 20 شهریور 1394 توسط شلیل