تا حالا شده با شنیدن یه آهنگ یاد یه عزیزی بیفتید و بی اختیار اشک بریزید ?
یا اهنگ عوض کنید تا اون خاطرات مرور نشه?
یا بارها و بارها اون آهنگ گوش بدید و ازش خسته نشید?
...
امروز حالم خوب نبود یک ساعت رفتم کلینیک وتو راه برگشت یه اهنگ گوش دادم و یاد گذشته افتادم
بعدا زظهرم شیفت داشتم که کنسل کردم زنگ زدم میگم حالم بده نمیام
میگه نه خانوم دکتر مریض نوبتی خیلی دارید
یکی نیست بهشون بگه مگه بقالیه انقدر چونه میزنی بابا حالم بده نمیام
اصلا حالم خیلی خیلی خیلی عالیه حوصله ندارم بیام
دیشب کلینیک قل قله بود بود
منشی کلینیک میگه
: خانوم دکتر ترو خدا این مریضم ببین سربازه دیگه نمیتونه بیاد
خانوم دکتر این مریض خیلی درد داره
خانوم دکتر این مریض راهش دوره
میگه چقدر این مریض طول میکشه میگم نیم ساعت میگه خانوم دکتر ترو خدا زودتر
بهش میگم بابا مگه بقالی چقدر چونه میزنی
مگه میتونم ماس مالی کنم
...
شاید حال روحیم بده نه جسمیم
خیلی خسته میشم تحمل 9 ساعت کار کردن تو یک روز ندارم
خانوادم خیلی میگن شیفتاتو کم کن ولی نه دلم میاد نه ...
...
به خودم میگم این روزها از شیرین ترین روزهای زندگیمه
خدا رو شکر همه خانوادم سالم هستن و سلامتی بهترین نعمته
خدارو شکر یه همسری دارم که فوق تصوراتم با احساسه و خیالم از اون راحت راحته
خیالم اسوده س که یه تکیه گاه محکم دارم
و این برای یه دختر یعنی یه دنیا ارامش
ولی ولی بعضی وقتا خودم خیلی اذیت میکنم و الکی الکی دعوا درست میکنم شیرینی زندگیم و از بین میبرم
یادمه یه روزی که مجرد بودم خواهرم به همسرش گفت منو بیشتر دوست داری یا مامانت
من اصلا نذاشتم دامادمون جواب خواهرم بده سریع گفتم وای چه ربطی داره نوع دوست داشتن خیلی فرق داره
و یه عالمه با خواهرم حرف زدم
و از اینکه خواهرم این سوال مسخره پرسیده بود خیلی ناراحت شدم
ولی حالم خودم خیلی بدترم
مثلا اگه داوود خواهرش بوس کنه احساس میکنم اون بیشتر از من دوست داره
با اینکه قبلش منو بوسه بارون کرده باشه
یا اینکه خواهرش بوسش کنه
ول کنم نیست یکی و دو تا بوس نمیکنه
وقتی بقیه همسرم بوس میکنن احساس میکنم دیگه از بوسه من لذتی نمیبره یا اونا بیشتر از من دوست داره
میدونم گفتن این حرفا اینجا درست نیست ولی
اون هفته بود که دیگه خیلی کشش دادیم موضوع و بحثمون شد
شاید خیلی مسخره باشه بنظرتون ولی
ولی برای من شده یه دغدغه
خیلی وقتا به خودم میگم بی خیال بابا اصلا برات مهم نباشه اصلا داوود خواهرشو هزار تا بوس کنه
ولی نمیتونم بی تفاوت باشم احساس میکنم خواهرش پاشو داره میگذاره تو منظومه من
ای کاش ادرس وبلاگم همسرم نداشت تا خیلی راحت تر بودم
من وبلاگ برای این دوست داشتم که مجازی مجازی بود
ولی کم کم از مجازی بودن در اومد مثل قبل اصلا راحت نمیام حرفامو بزنم
چند تا از دوستان وبلاگیم ملاقات کردم
چند تایشون توی تلگرام و وایبر ...
خلاصه دیگه راحت نیستم
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 13 مهر 1394 توسط شلیل