دلا شب ها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر كن
خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل كه رنجت شادمانی است
بمیر ای دل كه مرگت زندگانی است
میاد آندم كه چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آندم كه عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم كه از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشك ریزد
به فریادی سكوت جانگزا را
بهم زن در دل شب های و هو كن
و گر یاری فریادت نمانده است
چو مینا گریه پنهان در گلو كن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است
یادته یه روز بهم گفتی هر وقت که خواستی گریه کنی برو زیر
بارون که نکنه یه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده
گفتم اگه بارون نباره چی؟
برگشتی و گفتی اگه چشم های تو بباره آسمونم گریش میگیره
گفتم یه خواهش ازت دارم وقتی که آسمون چشمام می خواد
بباره میشه تنهام نزاری؟؟؟؟؟
گفتی به چشم..........
اما حالا دارم گریه میکنم ولی آسمون نمیباره
تو هم اون دور ایستادی و بهم میخندی....
ای کاش گفته بودی که عاشق دیگری شده ای
من خودم هم عاشق بودم
درکت میکردم ...!!!