...
از من نرنــــــــــجید ...
من نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس ...
فقط خســــته ام !
خسته از اعتــــــمادی بیــــجا ...
برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !
از من نرنــــــــــجید ...
من نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس ...
فقط خســــته ام !
خسته از اعتــــــمادی بیــــجا ...
برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !
وقتی بودن ها طعم نیاز دارند....
وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشود...
وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشود...
وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد...
وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود...
دیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را .....
این دل نوشته ها...
نه... نه... ببخـــشــــید...!
این درد نوشت ها...
نه دلنشین اند نه زیــبا...
اینها یک مشت...
حــرف زخــــم خورده ی بـغـض دارند...
که نشانی دردنـــــــــاک...
از یک عشق نـاکــــام دارند...
و تـنــها مخــــاطبش...
غایـب است...!
كه هیچ وقت
اسیر هر بیگانه ای نشوم
شاه كلید قلبم را فقط به كسی هدیه میكنم كه
حداقل پا روی قلب شكسته نگذارد
خودت آرامشم بودی خودت
دلواپسم کردی ته قلبت هنوز
باید یه احساسی به من باشه
چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو
پیدا شه تو روز و روزگار من
بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست
خــسته ام!خــسته ی نــبودنــت..!
خســته از روزهــایی کــه بـــی تــو شـــب مـــــی شـــود.
وشـــب هـــایی کـــه بازهــم بـــی تــو مــــــی گــذرد
تــا کــه طلــوع و غــــروبـــی دیــگــــر بــیایـــند
وبـــاز هـــم گـــذر زمـــان هــا کـــه
بـــــی تــــو مــــــی گــذرد!
مـــــــی گذرد...!
مـــــی گــذرد و بــاز هـــم مـــــی گذرد...
نوشته هایم
گریبان گیرت می شوند روزی
آنقدر که بینشان " آه " کشیدم
دلـم عـجیب تـنگ شده
بـرای تمام لحظه هـایی که
دلـت عـجیب بـرایـم تنگ می شد
آهای روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم ... !!
روزهای بی توبودن
چه آسون از کنارم میگذرن
مثل یه غم تو روزهای بارونی پاییزی
مثل صدای خش خش برگها زیر پام
انگار تو اصلا نبودی
انگار یه خیال بود یه خواب
تو این سکوت شبهای بی توبودن
درد یه عاشق رو فقط ستاره ای میدونه
که ماهش رفته زیر ابرهای تیره
کی میدونه وقتی قلب عاشق رو میشکنن
چی میتونه مرحم زخمای قلب پاره پارش باشه
حتی اگه اونی که با دیگری رفته
پشیمون برگرده
دیگه از چشم عاشق خسته افتاده …
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
پشت این پنجره ها
غنچه ای می روید
وکسی می آید
روشنی می آرد
دیرگاهیست که من
پشت این پنجره هامنتظرم
ولی اینجاحتی
ردپایی هم نیست
به "سگ" استخون بدی ..
دورت میگرده
واست دم تکون میده !!!
من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
راستش را بخواهی
امروز
هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود عصر
باران كوتاهی بارید
اما زار زار.......
شبیه حس خوبِ تو دل مــا
نگاه کن تو چشای بیقرارم
چقدر این لحظه ها رو دوست دارم...
چـرا مــرا خــاک نمی کنید ؟!
تـنــــم سـرد است !
ســــــــــرد ...
احـساســــاتـم یـخ زده ...
قلبــم نمیـزنـد ...
مـغزم فـاسـد شده است ...
فقط نـفـس میکشم ...
فقط اکسیـژن هوا را حــرام میکنم !
در خـاک به سـر بردن میان کــرم ها برایم ارزشش بیشتر است !
دیگر از زنـدگــی کردن در کنار چیز هایی که اسمشان را گذاشته اند
آدم متـنـفــــرم !!
مــتــنــفــــــــــــــــــر ...
به یاد نا آرامی هایی که از سرو کول دیروزم بالا رفته اند
یک نخ تنهایی
به یاد دل مشغولیهایم
یک نخ سکوت
به یاد حرفهایی که همیشه قرت داده ام
یک نخ بغض
برای تمام اشکهای نریخته ام
...کمی زمان لطفا
... به اندازه ی یک نخ دیگر
قدم های کوتاه عقربه
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده
گاهی باید سرت را پایین بیاندازی و سوزش زخم هایت را فراموش کنی
حرفی نزنی و بروی
چند روزی که باد به وقت آسیاب هاموافق نوزد
لحظه ای که کیسه ها تلنبار شود...
روزی که دیگر نانی در تنور نچسبد...
یادشان خواهد آمد ... شک نکن...
سکوتـــــــ حقیقتـــ استــــــ
فریاد اســـــــــتـــــ
سرشــــار از سخــنـــان نــاگفتــه استــــ
از حرکاتــــ نــاکـــرده
اعــتــــرافــــ به عشــــق هـــای نــهــــان
و بــبـــیــن کـــــــه ایــن بــغــض بی صدای مـــن
اعـــتـــرافــــــــ
بـــــه عشــــق همــیشــــگی تـــوستــــــــ ...
گاهی باید یه نقطه بزاری
باز شروع کنی! باز بخندی ! باز بجنگی !باز بیفتی و محکم تر
پاشی...
گاهی باید یه لبخند خوشگل به همه ی خوبی ها بزنی و بگی مرسی که
یادم دادین
جز خودم کسی به دادم نمیرسه...
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زنـــدگـــــیــــ رویـــــا نـــیـــستــــــ
زنــــدگــــیـــــ پـــردرد اســـتـــ