گاهی اوقات اونقدر حرف مونده تو دلت ،
اونقدر دلت میخواد فریادشون بزنی تا همه بدونن چقدر غضه داری ، اما چه فایده؟!
همه میشنوند جز اونکه باید بشنوه !
به این نتیجه میرسی که سکوت کنی ،
برای همینه میگن "سکوت فریاد هزاران درد است " ...
خداوندا ...
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام ، انسانم
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انسان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع کن ...
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من ...
گذشت زمان التیامی بر زخم ها نیست
یادمان می دهد چگونه با درد زندگی کنیم
نسلی هستیم که روز ها میخوابیم
و شب ها بیداریم !
چون تاریکی شب برامون قابل تحمل تر از "تاریکی" روزهامونه !
آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
علتش پول نبود...
انعــکاسِ جُـــک هر روز نبــود
علتش، چهره یِ ژولیده یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود
من بهِ " من " خنــدیدم !
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!
آدم که غمگین می شود
خودش را جدا می کند از جمع
که مبادا آسیبی به خوشی های دیگران بزند
مورد فراموشی قرار می گیرد
و تنها تر و تنها تر می شود
آنچنان در تنهایی خود غرق می شود
که دیگر با هیچ تلنگری بر نمی خیزد
و این آغاز تلخ یک پایان است
گـاهـی با یـک کلـام،قلـبی آسـوده و آرام مـی گـردد..
گـاهـی با یـک کلمـه،انسـانـی نابـود می شـود..
گـاهـی با یـک بـی مهـری،دلـی می شکـند..
مراقـبِ بعضـی "یـــک هــا" باشـیم..
در حــالی که "نـاچـیزنـد"،
"همـه" چــیــزند....
چــند ســالــه بـــودنــد ایـــن چـــشـمــانـت؟
عــمــری گــذشـت و هـــنــوز وقــتـی بــه تــو فکـــر مــی کــنم
تــــلـــــو تــــلــــو مـی خورمـــ....
خـط پـایـانـت کـو؟..
آیـا جَهـنمـتـــ همـین جـایــی کـه هسـتـیم،نیــستــــ؟
من آتشـت را بـه "نامــردی"هـا،"دورویـی"ها و
"خیــانــت"ها تــرجـیح می دهـــم...
چــرا کــه "شـــانــه" هـــای امـــروزی،
مِـــــثــل بــالــش هــای مـســافـرخـانـه انــد!
خـوب مـیدانــم سـرهــای زیــادی را تـکیِـه گـاه بـوه انـد...
بــه آنان کـه ادعایِ عــاشــقـی تـو را دارنــد..
بــیـاموز:
کــه بـدتـرِیـن گـنـاه
شـکـسـتن دلِ آدمـیـان اسـت..
نــه حــوصــله دوســت داشـتـن دارم
نــه مــی خــواهــم کـسـی دوســتــم داشـتـه بــاشـد..
ایــن روزهــا ســردم
مــثـل دی،مــثـل بـهـمــن،مــثـل اســفـنـد
مــثـل زمــســتـان!
احــســاســم یــخ زده
آرزوهـــایــم قــنــدیل بـسـتــه..
امــیــدم زیـــر بــهــمــن ســرد احـسـاســاتــم دفــن شده
نــه بــه آمــدنــی دل خــوشــم ، نــه از رفـتــن کــســی غـمـگــیـن
ایــن روزهــا پــــر از ســـکوتـــــــم..
در کـولـه ام دیـگـر واژه ای بـنـام "انـتـظـار"
وجـود نـدارد..
نــه انــتـظـار دیــدن کـســی
نـه انـتـتظـار مــانــدن
و نــه انـتــظـار خــوبــی از کــسـی و...
آری!
روزی کــســی روی تــمـام مـفـاهـیِـــم "انــتــظــارم" خــط کـشــید..
بــه دل نـگـیِـر اگـــر گــاهــی
زبــانــم از شــکــرت بــاز مــی ایِسـتـد!!..
تـقـصـیِری نـدارد..
قـاصـر اسـت
کـم مـی آورد در بـرابـر بـزرگــی ات..
لـکـنـت مـی گـیـرنـد واژه هــایــــم در بــــرابـــــرت
در دلــم امــا هـمـیـشــه
ذکـر خــیرت جـــــاریـــسـت!..
که هر روز یک آرزو دارند برای آینده..
من تنها یک آرزو دارم..
و آن این است که
شبی بخوابم و دیگر بلند نشوم..
تا نبینم
تا نشنوم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم..
به تیمارستان آن شهر برو شاید که از
عشق تو دیوانه شده باشم
و اگر مرا آنجا نیافتی به میخانه آن شهر برو
شاید که از عشق تو آواره شده باشم
و اگر بازهم مرا آنجا نیافتی
به در خانه پوسیده ام برو
واز اولین اشک مادرم خواهی فهمید که من کجا هستم
آری
به قبرستان برو به سراغ سنگی که گلدانهای آن شکسته و شمع های آن سوخته برو
ودر قعر سنگ قلبی را می بینی که از شدت درد عشق بر روی آن نوشته شده است
دوستت دارم
آمد اما بی صدا خندید و رفت
لحظه ای بر کلبه ام تابید و رفت
آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین بر چید و رفت
دیده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهمید و رفت
گفتم اینجا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت
گفتم از چشمت بیفشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت
گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشید و رفت
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی،
دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه،
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم،
اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم
قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من،
شبای جمعه که میاد بیای سرِ مزارِ من
دوباره باز یاد چشات زمزمه ی نبودنم،
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم
خاک سرِ مزارِ من نشونی از نبودنم ،
دستای نامردم شهر جنازه ام ربودنه
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از یاد من ،
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم ،
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم
آرام و بی تَنِش
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد
مثلا آغوش تو !