دست نوشته های بهارونه!

خوش نیستم...
احساسات متناقض این روزهام خیلی اذیتم میکنن...

خدایا من نمیدونم از دنیای تو چی میخوام...

+در مورد گربه دستش...خیلی پشیمون شدم اون حرفو زدم.
کاش روم میشد ازش عذرخواهی کنم.
خدایا تو ببخش و از دلش درآر
گرچه اون اونقدر خوبه که ناراحت نشه از دستم....

+هیچوقت فکرشو نمیکردم تو همچین شرایط درسی قرار بگیرم..
اون بهار که خیلی درس خون بود کجا رفته..نمیدونم!

تا کتابو باز میکنم همه افکار منفی هجوم میارن..

بعد غرق افکار منفی...ذهنم به درس جمع نمیشه و همه چیز هی یادم میره..

+باورتون نمیشه اما بشه..
روی دیوار اتاقم!دقیقا دیوار بالاسر میزم،نوشته بودم:
"چیزی نمونده!
هی تو!
موفق میشی!فقط بخون..پرانرژی تر از همیشه!
بهار کنکوری93.2.19"


هر وقت چشمم بهش میخوره لبخند میزنم.
گاهی ادم به ارزوهایی میرسه که شاید سالها گذشته باشه از خواستنش..

من به تنها چیزی که فکر نمیکردم چیزی بود که الان هستم!

+خدایا،یادم میوفته اون جمله هه رو که به اون دختره گفتم.مامانم میگه کاش قبلش بیشتر فکر میکردی
کاش پخته تر بودم.کاش فهمیده تر بودم.

من چمه؟:|

خدا غلط کردممممم عین چی پشیمونم.حرف بدی بود...
اصلا من کی باشم؟
خدا بهترین دانشگااااااه بهترین رشتهههههه قبول بشه بعدشم همینجوری منو ضایع کنه این به اون در شه

خیلی حس بدی دارم از حرفی که زدم..
دلم نمیخواست دل کسی رو با حرفم بشکنم..گریم گرفت:(

خدا غلط کردم ببخشید.روم نمیشه بش بگم خو:(


+چند وقت پیش یکی از بنده هات دلمو خالی کرد.منو به پوچی رسوند با حرفاش..
ذره ذره وجودمو دوباره بهم بخشیدی خدا
خدایی کردی بازم،مثل همیشه
دمت گرم

+خدا دوست دارم.چقد خوبه که هستی

+چقد خوبه ادم تو وبش،میتونه راحت بنویسه.راحتتت
بدون اینکه منتظر قضاوت دیگران باشه
خیلی از رفتارامو باید اصلاح کنم.
خیلیاشو

من هنوز واسه تکامل خیلی راه دارم........................................................................

+خدا بهم فرصت بده دلشو بدست بیارم.واقعا پشیمونم از حرفم.در ضمن،لطفا خودت امشب اشکامو پاک کن...میدونی محتاج بارون نگاه تو ام.......



+خدا خرخووون بشم و نمره هام خوب شه..............خدا خواهشاااااا



+صرفا جهت بیان حالات درونی و کمی تسلی بودش این پست

+ممنون وبلاگ خوبم.ممنون که هستی
راستی تودلت کیه؟


[ شنبه 6 دی 1393 ] [ 10:52 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


دعا کن برام..
این روزا نوبت به یه اتفاق جدید رسیده
انتخاب واحد
چه جالبه که هر درسی دوست داری و هر ساعتی که خودت تنظیم میکنی برمیداری

+اگه ریاضی1رو بیوفتم عملا بدبخت میشم
شاید خیلیم سخت نباشه اما الان شرایطی دارم که نمیشه خرخونی کنم.وقت امتحاناتمم بشدت پشت سر همه تقریبا یه بازه 4-5روزه همه امتحانامه!
و هیچ فورجه ایم ندارم تا اخر این هفته باید برم سر کلاس......

+خدا خواهش میکنممممممم  همه درسامو پاس بشم معدلمم خوب بشه خواهش
دعا کنین برام:(
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم....

17-18روز دیگه ترم اولم تموم میشه....و در چشم بهم زدنی به امید خدا ،از این حالت ترم اولی بودن خارج میشم:)


[ شنبه 6 دی 1393 ] [ 02:26 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


یلدا با تاخیر!

امشب شب خوبی بود:)
شب یلدای دختردایی بود و اونجا بودیم.تازه برگشتیم.
....

یک تونیک قرمز که بقول فرانکی آتیشیه!
من،یک عالمه اجیل و میوه و سالاد ماکارونی و لبو و کدو و......
آقای داماد تپلو و خانواده تپلوی خوش خلق مهربون و خنده روش!:)

و از همه مهمتر دوتا کوچولو که امسال به جمعون اضافه شدن،البته یکی هم تو راه بود
که یکیشون دخترخاله من میشد
عشقممم انقد ناز بود.40روزشم نشده.
انقد کوچولو بود میترسیدم بغلش کنم.اخرشم باهاش عکس انداختم 

و کلی عکس با فرانکی و دخی دایی ساحل و مامان و باران و..
کلا تو جو عکس بودم امشب

+یکی از دخترای فامیل دوم دبیرستانه اومد کنارم نشست.میگه عمرانی دیگه؟
گفتم اره.
کلی پرسید که انتخاب چندم قبول شدی و چی زدی و..
بعدش گفت راستش من اصلا از فردوسی خوشم نمیاد و دوست دارم برم غیرانتفاعی سجاد!
منم حرصم گرفت گفتم گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده
چیه خوو داشت اهانت میکرد من ساکت نمیشستم که

+رشتم وقتی واسه بقیه میگم خیلی باکلاسه اما نه بدرد زن میخوره نه اسونه!
دختر باید بره معماری،شهرسازی،صنایع
ما که رفتیم بقیه اشتب نکنن

+لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم:)

+سال بعد واسه کی شب یلدا میبرن؟شیشه؟
امیدوارم سال بعد همه شاد و سالم و خوش باشیم:))


[ جمعه 5 دی 1393 ] [ 01:05 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:)
امروز رفتم حرم.
خیلی خیلی حس خوبی بود.
طبق معمول هنوز نرسیده بودیم و گنبد و گلدسته طلایی امام رضا رو دیدم اشک تو چشام جمع شد

خیلی خیلی همه چیز قشنگ بودش.اون دسته هایی که واسه امام رضا عاشقونه سینه میزدن.
خولاصه عااالی بود

امام رضاااا خوشبحالت نیگا چه همه ادم دوستت دارن.
همشون و حاجت روا میکنی مگه نه؟
یه موقع احساس غربت نکنیا
خیلی خیلی مخلصم:)

+تنها چیزی که خیلی ناراحتم کرد و اعصابمو بهم ریخت پیاده رو های شلوغ بود
یعنی نه شلوغی پیاده روها،بی جنبه بازی بعضی مردا و اینکه یکی از پشت هولت میده برمیگردی میبینی یک مرد گنده چسبیده بهت و میخوای بزنی لهش کنی!
بعد بلند بگی امام رضام به همچین زیارتی راضی نیست بخدا!

بزوور خودمو از پیاده رو کشوندم بیرون و قاطی یه دسته تا حرم رفتم
دسته هه خیلی کند حرکت میکرد.یه خانومه هم باهام همراه شده بود و میگفت مردا هم سو استفاده میکنن و اعصابش خرد بود..یه بچه گوگولی داشت که چشماش مثل چشمای مامانش عسلی بسیوور خوشرنگ بود


+من رسیدن ماه ربیع الاول و به همه و به امام رضا و پیامبر تبریک میگم.
حس سرخوشی دارم از اتمام این دوماه.
میشه دست زد و رقصید و از ته دل شاد بود

+یک عدد نماز زیارتم به نیابت از تمام حاجتمندا و اونایی که دلشون حرم میخواست خوندم و برای همهههه دعا کردم



[ سه شنبه 2 دی 1393 ] [ 06:18 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


کفش سیندرلا
امروز همایش زبان داشتیم و رفتم دانشگاه.
فاطمه رو دم در امفی تاتر دیدم و سلام و اینا..گفتش بریم پیش مدیر گروه عمران واسه چارت درسی

خولاصه،تو راه گفت بهار یک سوتی دادم که تا دو هفته پیش خودم خجالت میکشیدم.

گفتش که کفشای دخترونمو_تق تقی.._پوشیده بودم و چون صدا میداد رو نوک پاهام راه میرفتم
_یکی نیست بگه مجبوری خووو_

داشتم از پله ها با سرعت میرفتم بالا که زود برم نمازخونه و نماز بخونم که بعدش کلاس دارم.
یهو پاشنه کفشم گیر کرد و کفشم از پام در اومد 
پله هارو یکی یکی افتاد تا رسید به پله اول
میگفت فقط دعا کردم کسی پشت سرم نباشه که یهو یه پسری کفشمو دستش گرفت و اومد بالا داد دستم
منم فقط کفشو گرفتم و د بدوووو حتی تشکرم نکردم

+یعنی فقط فهمیدم سوتی زیاااد وجود داره
اخه من خدای سوتی تشریف دارم

+تو روح میهن که با گوشی نمیشه پست نوشت.تا میزنی ویرایش خودش پستو برات پاک میکنه.
حیف پست قبلی خاطره جالبی بود



[ دوشنبه 1 دی 1393 ] [ 03:48 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:|
بازم عقب افتاد

هی برو رو اعصاب من با شازدت
اه


[ شنبه 29 آذر 1393 ] [ 02:33 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


محتاج نگاه تو ام
امام رضا......
دیشب چقدر دلم میخوالست بیام پیشت اما نشد.خیلی خیلی ارامشتو میخواستم..

امام رضا من از وقتی چشم باز کردم همسایه شما بودم.بچه بودم بیشتر میومدم حرم اما حالا...
خودتم میدونی چرا.

نمیخوام راجع بهش حرف بزنم.
اما در کل هر وقت میام پیشت و اشک تو چشمای زائراتو میبینم بهت حسودیم میشه.
که انقدر بزرگی که واسطه میشی تا مردم اجابت بشن..

هروقت میام حرمت،جدای از حس و حال خاصی که بهم میدی،بهم گوشزد میکنی مشکلات واسه همه هست ..و اینکه چقدر بعضیا گره تو کارشونه..بیشتر از من..

انقدر ازت چیزای خوب یاد گرفتم،انقدر خوب بودی و بهم آرامش دادی که... بی نهایت مدیونتم امام رضا..

یادمه شب قبل ازمون نمونه دولتی پنجم دبستانم اومدم پیشت.نذر کردم که قبول شم و...
قبل کنکورمم اومدم پیشت..نذر کردم قبول بشم و...

بی معرفتیه بگم بهم بتوجه بودی چون نبودی.
اما
این روزا
حال و احوال من و
خوب کن
شاید نتونم بیام حرم..پای بی معرفتیم نذار ...

+خودت میدونی تو دلم چی میگذره..
ببخش که وقتی جلوی ضریحت وایمیسم نمیتونم حرف بزنم.ببخش که اشکام ازم اجازه نمیگیرن و ...
من کسیو نداشتم که آرومم کنه..ممنون که بودی و هستی
ازت ممنونم
+واسه ی من و زندگیمم واسطه شو..شاید دلم پاک نباشه و لیاقتشو نداشته باشم..اما خدا که بین بنده هاش فرق نمیذاره،میذاره؟


[ شنبه 29 آذر 1393 ] [ 02:23 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.
دیروز رفتم بازار بالاخره

بعد مدت ها که نرفته بودم بخاطر درسا و اتفاقات پیش اومده و..

بعد یه دفعه با کلی آف مواجه شدم.
اصلا نمیخواستم قهوه ای بشه ولی شد دیگه.
یه پالتو و کفش چرم گرفتم و یه شلوار که مخمله.
مجبورن بهم بیان چاره ی دیگه ای ندارن

+وقتی نوشته های ماه ها و سالای قبلمو میخونم احساس میکنم خیال پردازیم روز به روز داره تحلیل میره

+پارسال شب یلدا...پستشو همین دیروز خوندم!
امسال شب یلدا...

خدایا سال دیگه شب یلدا شاد و خوشحال باشیم همه...



[ پنجشنبه 27 آذر 1393 ] [ 05:00 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


درستو بخون بچه:|
امشب خیلی دلگیرم خیلی.....
میدونمم چمه.دردم کجاست

+اصلا من اگه بشینم درسمو عین ادم بخونم و به حاشیه فکر نکنم همه چی درست میشه
اما امان از ذهن من که هرجایی میره جز جایی که باید بره


+خدا جونم قربونت برم..بی نهایت دوستت دارم.

تو واقعا لایق پرستشی

+تو این روزا و لحظه ها..حضورت برام پررنگ تر میشد اگه بودی.کلی سوال ازت داشتم دوستم!
اما نمیدونم چیشد که دوستیمون سر یه بچه بازی تموم شد.
ما تا اخر عمر دوستای خوبی میبودیم اگه زمان به عقب برمیگشت تا من بهتر رفتار میکردم و تو هم سنجیده تر عمل میکردی..

+توی یک گروهی عضوم تو لاین..بعدش در مورد اینکه شب یلدا دور هم جمع نشید و بزارید دو روز بعدش که بی حرمتی نشه و گناه نکنید و جهنم نرید و...خلاصه اینا متنی فرستاده شد

حالا من واقعا برام سوال شد این کار بدیه مگه؟
خانواده دور هم جمع بشن بی حرمتیه؟

پس حساب اون ادمی که اینجور چیزا رو رعایت میکنه اما دل منو بشدت میشکنه بارها و بارها..ایا اون تو بهشته و من تو جهنم؟
خدا جونم من به تو و عدالتت ایمان دارم

مطمئنم روزای خوب در راهه و تو قدرتتو بهم نشون میدی و خنده و خوشحالی رو به منم میدی
شکر بابت همه چیز:-)



[ سه شنبه 25 آذر 1393 ] [ 08:09 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


هعی
نمیدونم ارسال میشه یا نه
کلی متن ادبیاتو ویرایش کردم کار جدیدی بود لذت بردم
دانشکده ادبیاتم دیدم فضای عرفانی داشت خخخ

+هیچی ورد بلد نیستم نمیدونم چه جوری بیتا درست و مرتب بشن

+خدا هممونو حاجت روا کن

+امروزم روز خوبی نبود اون از صبح اینم از الان که زیاد نگذشته از درمانگاه میام مامانم حالشون بد شد و...
دعا لدفا


[ یکشنبه 23 آذر 1393 ] [ 10:27 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


دنیا
اتفاقی که نمیخواستم بیوفته افتاد!
مرسی خدا!این یه قلمو یه طور خاصی ازت خواهش کرده بودم!:|

+هعی..یک چیزی که خیلی بهش معتقدم اینه که قسمت و تقدیر وقتی معنا پیدا میکنه که تلاشتو بکنی در هر زمینه ای
نه اینکه بشینی و خودتو حبس کنی و بگی قسمت نیست!

+خداجونم،وقتی اون خانوم خوشبخت_خداروشکر_گفت فلان ورزش واسه فلان سرطان و پیشگیریش خوبه..بعد یکم فکر کرد گفت خدا بخواد بدبختی واسه کسی بیاره میاره به این چیزا ربطی نداره
راست میگفت.نمونه بارزش عمه ی خودم!
جلسات شیمی درمانیشو میگذرونه در شرایطی که ...
هعی خدا،خداییتو عدالتتو شکر.
ماکه چیزی سردرنمیاریم.

+اصلا دیگه دنیا مفهوم قبلو برام نداره
دیگه نمیخوام حرف بزنم.یک سال و نیم پیش حرف زدم پشیمون شدم دیگه فقط میخوام سکوت کنم.احساس میکنم یکی کل زندگی و آیندمو گرفته دستشو نمیزاره حتی بهش فکر کنم.راجع بهش صحبت کنم.
نمیدونم چمه
نمیدونم
شکرت خدا

+خدا خدا خدا،آخرشم محتاج خودتیم دستمونو ول نکن اوضاع از این بدتر نشه



+دنیام تو دستای تو..


[ شنبه 22 آذر 1393 ] [ 03:46 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
انسان های خوشبخت و شادمان،کسانی هستند که این شایستگی و توانایی را دارند 
که از تماشای یک لبخند زیبا،
شاد شوند
و احساس خوشبختی کنند!
(آنتونی رابینز)

+از اول ماه تو آرزوی امروز بودم که امتحانای میان ترمم بالاخره تموم میشه..
و شد!
آه خدا همشو گند زدم.
فقط خودت هوامو داشته باش مشروط نشم که خیلی ضایعه ترم اول

+


[ پنجشنبه 20 آذر 1393 ] [ 12:46 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


نه خدا
مخم داره میترکه..

دلم یه هفته میخواد خالی از استرس درس!

+امتحان زبانم6نمره داشت
2 هم نمیشم!

من مشروط بشم چه غلطی بکنم


[ دوشنبه 17 آذر 1393 ] [ 01:54 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
مثلا میتونم اینجوری بگم!

تا پارسال13ابانو بهمون تبریک میگفتن!

"روز دانشجو مبارک"

+مبارکت باشه ترم اولی

+پارسال این موقع چه فکرایی که نمیکردم..
مثلا میگفتم اگه حتی یه رشته خیلی بد و یه دانشگاه خیلی سطح پایینم قبول نشم چکار کنم؟

+خدا جونم شکرت:-)


[ یکشنبه 16 آذر 1393 ] [ 03:42 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
از بعد از ظهر که از خواب پاشدم تا حالا،فقط خندیدم

یعنی به جرز دیوارم خندیدما

اصلا نمیدونم چمه همش هی میخندم

همش تو گوشیم بودم و درسم نخوندم و تو گروهایی که عضوم جوک خوندمو خندیدم.

+خداجونم،خداییتو عشقه!
واقعا به همچین شبی نیاز داشتم

+یه دوست جدید پیدا کردم.لیلا!20ساله اهل تبریز..خیلی فانهانقد باهم خندیدیم که نگووووو

+خدا شکرت شکرت شکرت هزاربار شکرت.
بخاطر امشب،که بعد حداقل دوماه من از ته دلم خندیدم شکرت

+یاس؟خوشحالم خوبی:-*

+لا حول و لا قوه الا بالله علی العظیم:)


[ شنبه 15 آذر 1393 ] [ 11:02 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 16 :. [ ... ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ ... ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات