شنبه 22 مرداد 1390 11:27 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
سال های سال بود كه دو برادر
در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز
به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت،
اختلاف آنها زیاد شد ...
كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند. از دست بر قضا یک روز صبح در خانه
برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مردنجـاری را دید .
نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی
خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در
وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته
گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین
مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد،
انجام داده است .
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می
خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.نجار
پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار.
برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز
داری تا برایت بخرم؟ نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه،
چیزی لازم ندارم !
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در
کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود !!!کشاورز با عصبانیت
رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش
دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش
گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار
را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است...
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ،
ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم....
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
جمعه 21 مرداد 1390 02:58 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
در قرن 12، لئوناردو فیبوناچی (Leonardo Fibonacci) دنباله ی مشهور خود را معرفی نمود. عدد ی بعدی برابر مجموع دو عدد قبلی خود می باشد. |
0, 1, 1, 2, 3, 5, 8, 13, 21, 34, 55, 89, 144, . . . |
|
عدد
فی از دنباله ی فیبوناچی مشتق شده است، تصاعد مشهوری كه شهرتش تنها به این
دلیل نیست كه هرعدد با مجموع دو عدد پیشین خود برابری می كند. بلكه به این
دلیل است كه خارج قسمت هر دو عدد كنار هم خاصیت حیرت انگیز، نزدیكی به عدد
1.618 را دارد.
نكته ی جالب این است كه عدد فی با عدد پنج نسبت جالبی دارد كه در زیر مشاهده می كنید:
5.+5.*5.^5 = Phi
در زیر مقداری از این عدد نا متناهی را می بینید:
1.61803398874989484 8204586834365638 1177203091798057 6286213544862270 526046281890 2449707207204189391 1374847540880753 8689175212663386 2223536931793180 06076672635 4433389086595939582 9056383226613199 2829026788067520 8766892501711696 20703222104 3216269548626296313 6144381497587012 2034080588795445 4749246185695364 86444924104 4320771344947049565 8467885098743394 4221254487706647 8091588460749988 71240076521 7057517978834166256 2494075890697040 0028121042762177 1117778053153171 41011704666 5991466979873176135 6006708748071013 1795236894275219 4843530567830022 87856997829 7783478458782289110 9762500302696156 1700250464338243 7764861028383126 83303724292 6752631165339247316 7111211588186385 1331620384005222 1657912866752946 54906811317 1599343235973494985 0904094762132229 8101726107059611 6456299098162905 55208524790 3524060201727997471 7534277759277862 5619432082750513 1218156285512224 80939471234 1451702237358057727 8616008688382952 3045926478780178 89921 9902707769038953219 68 1 9861514378031499741 1069260886742962 2675756052317277 7520353613936210 76738937645 5606060592165894667 5955190040055590 8950229530942312 4823552122124154 44006470340 5657347976639723949 4994658457887303 9623090375033993 8562102423690251 38680414577 9956981224457471780 3417312645322041 6397232134044449 4873023154176768 93752103068 7378803441700939544 0962795589867872 3209512426893557 3097045095956844 01755519881 9218020640529055189 3494759260073485 2282101088194644 5442223188913192 94689622002 3014437702699230078 0308526118075451 9288770502109684 2493627135925187 60777884665 8361502389134933331 2231053392321362 4319263728910670 5033992822652635 56209029798 6424727597725655086 1548754357482647 1814145127000602 3890162077732244 99435308899 9095016803281121943 2048196438767586 3314798571911397 8153978074761507 72211750826 9458639320456520989 6985556781410696 8372884058746103 3781054443909436 83583581381 |
....
حیوانات،
گیاهان و حتی انسان ها همگی با دقتی بسیار بالا وجوهی از ضرایب فی به یك
می باشند. دانشمندان قدیم 1.618 را نسبت الهی عنوان كرده اند. برای آشنایی
بیشتر با این نسبت به چند نمونه ی زیر توجه كنید:
در
یك كندوی عسل همیشه تعداد زنبورهای ماده از نرها بیشتر است. حال اگر تعداد
زنبورهای ماده را به نر تقسیم كنیم در هر كندویی در هر گوشه ی دنیا یك عدد
ثابت بدست می آید. كه همان فی است.
نسبت قطر مارپیچ های حلزون نیز نسبت 1.618 به یك را دارد
تخمه های آفتابگردان به شكل مارپیچ هایی روبروی هم رشد می كنند. نسبت قطر هر دایره به دایره بعدی 1.618 می باشد
.
نسبت طولی و عرضی پروانه ها هم عدد فی است
داوینچی اولین كسی بود كه نسبت دقیق استخوان های انسان را اندازه گیری نمود و ثابت كرد كه این تناسبات با ضریب عدد فی هستند.
فاصله سر تا زمین را تقسیم بر فاصله ی شكم تا زمین نمایید. عدد حاصله 1.618 می باشد.
فاصله شانه ها تا نوك انگشت تقسیم بر فاصله آرنج تا نوك انگشت هم بیانگر عدد فی می باشد.
نمونه های دیگر:
باسن تا زمین تقسیم بر زانو تا زمین
مفاصل انگشتان... تقسیمات ستون فقرات و ...
|
همان طور كه می دانید DNA زنجیره ی حیاتی هر موجودی است كه در آن كلیه اطلاعات آن موجود بصورت كد و زنجیروار قرار دارد. DNA 34 آنگستروم طول و 21 آنگستروم پهنا دارد.
و 34 و 21 جزو اعداد سری فیبوناچی هستند و تقسیم آنها بر یكدیگر عدد 1.61904 را نشان می دهد كه كاملا نزدیك 1.6180339 می باشد.
و این ذره ای كوچك بود از نظم بزرگ هستی ما
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
جمعه 21 مرداد 1390 02:54 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
((موتسارت
یکی از کسانی است که خداوند به وسیله ی او بی اهمیت بودن ما و دیگران را
به رخمان می کشد.هنگامی که قطعه ای موسیقی می نویسید و تصور می کنید واقعا
عالی است،احساس شرمندگی می کنید اگر به یاد آن بیوفتیدکه موتسارت قطعه ای
بهتر از آن را در نه سالگی تصنیف کرده است.)) این جمله ها را آنتونی برجس ،
موسیقیدان مشهور انگلیسی گفته است.موتسارت از نام آشنا ترین چهره های
موسیقی کلاسیک است.که موسیقی و نامش را به تمام اعصار رسانده است. این
نابغه بی نظیر در ساعت هشت شب 27 ژانویه 1756 در طبقه سوم یک آپارتمان
اجاره ای در سالزبورگ اتریش متولد شد.پدرش لئوپولد موتسارت آهنگساز و
ویولنیست مشهور دربار بود.مادرش هم آناماریاپرتل موتسارت ، دختر عموی پدرش
بود.آنها نام فرزندشان را (( یوهانس کریسوستوموس ولفگانگوس تئوفیلوس ))
گذاشتند. خود او دوست داشت که اورا آمادی صدا کنند.و بالای نت هایش را با
همین نام امضا می کرد. آمادئوس در فرانسه آمادی تلفظ می شود و هر دو با
تئوفیلوس هم معنی و هر دو به معنای (( محبوب خداوند)) است.
شروع باورنکردنی
پدر
موتسارت برای اینکه تمام وقت به تعلیم او بپردازد ، کارش را رها کرده و
روز ها در خانه می ماند . گفته می شود او در تعلیم فرزندش بسیار سخت گیر ،
سمج و تند خو بود. کسی نمی داند او در چند سالگی به نواختن ساز های مختلف
پرداخت. اما در 7 سالگی ویولن و پیانو را به صورت حرفه ای می نواخت.او در 4
سالگی به نواختن موسیقی پرداخت.او در 9 سالگی اولین قطعه کرال خود را
نوشت.دست نوشته اصلی این قطعه که بر مبنای یکی از باب های انجیل نوشته شده
است در موزه بریتانیا نگهداری می شود.وقتی 12 ساله شد اولین اپرای خود را
با نام ((لافینتا سمپلیچه)) (احمق تقلبی) نوشت و در واقع کار را تمام
کرد.با اینکه عمر او کوتاه بود اما در همین مدت کم حدود 600 اثر هنری که
شامل 22اپرا ، 41 سمفونی ،21 کنسرتو پیانو ، 24 کوارتت زهی و انواع موسیقی
های مجلسی و کنسرتو های سولو است.
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 12:00 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها،
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان،
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست،
همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود ؟
وان سیه چرده که می نالید، پایین بود ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود،
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
س که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست
خسرو گلسرخی
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 11:58 ق.ظ
نویسنده :
Boolot
لبخند
منتظر خوشبختی نمونید تا لبخند بزنید . شاید خوشبختی منتظر لبخند شماست
همونطور که احساس ما می تونه رو ظاهر ما اثر بزاره برعکسش هم درسته .
اگه شاد باشید لبخند می زنید . وقتی احساس اعتماد به نفس می کنید موقع راه رفتن سرتون رو بالا میگیرید و روبرو رو نگاه میکنید.
وقتی خودتون رو دوست داشته باشید با خودتون و لباستون و چهره خودتون جلو آینه احساس راحتی می کنید.
وقتی پول دار باشید نسبت به پول احساس بی نیازی می کنید.
و خیلی چیزای دیگه
حالا همین ها رو برعکس کنید
سعی کنید همیشه لبخند بزنید حتی وقتی که زندگی اونطور که می خواید نیست .
این لبخند نیروی بسیار قدرتمندی رو در درون شما به حرکت در میاره و کم کم روی احساس شما اثر می زاره و بعد از اینکه احساستون عوض شد زندگیتون هم عوض می شه .
امتحان کنید . امتحان کردنش هیچ هزینه ای نداره .
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 11:57 ق.ظ
نویسنده :
Boolot
Hotmail؛ این سایت یکی از سرویس دهندگان پست الکترونیکی به
وسیله صفحات وب است. هنگامی که مدیر پروژه برنامه می خواست نامی برای این
سایت انتخاب کند، علاقه مند بود نام انتخاب شده اولاً مانند سایر سرویس
دهندگان پست الکترونیک به mail ختم شده و دوماً روی وبی بودن آن نیز تاکید
شود. بنابراین نام Hotmail را انتخاب کرد. در کلمه Hotmail حروف Html به
ترتیب پشت سرهم قرار گرفته اند.
:CocaCola برای طعم دادن به نوشیدنی های این شرکت از برگ هایی
به نام coca و میوه یی به نام Kola استفاده می شود که موسس آن Kola را به
Cola تغییر داد تا شکل نوشتاری نام شرکتش زیبا تر باشد.
DAEWOO؛ به معنی «جهان بی همتا» در زبان کره یی.
:Hp شرکت HP توسط دو نفر به نام های بیل هیولت و دیو پاکارد
تاسیس شد. این دو نفر برای اینکه شرکت هیولت پاکارد یا پاکارد هیولت نامیده
شود، مجبور به استفاده از روش قدیمی شیر یا خط شدند و نتیجه هیولت پاکارد
از آب در آمد.
:Microsoft برگرفته از اول دو کلمه Microcomputer Software که ابتدا Micro-Soft بود و خط فاصله آن بعداً حذف شد.
SAMSUNG ؛ سامسونگ در زبان کره یی به معنی «3 ستاره» است.
:SONY از لغت لاتین Sonus به معنی صدا گرفته شده و Sonny یک
اصطلاح خیابانی امریکایی به معنی «جوان باهوش» است. شرکت سونی این کلمه را
به Sony تغییر داد تا راحت تر و زیباتر تلفظ شود.
SUN؛ این شرکت بزرگ توسط چهار تن از فارغ التحصیلان دانشگاه استنفورد تاسیس شد. Sun مخفف عبارت Standford Univercity Network است.
:RedHat پدربزرگ Marc Ewing موسس RedHat یک کلاه قرمز با خط
های سفید به او یادگاری داده بود ولی او گمش کرد و هر چقدر هم گشت پیدا
نشد. به همین دلیل اسم این پروژه را RedHat گذاشت و در قسمتی از راهنمای آن
نیز از کاربرانش خواسته اگر کلاه قرمز او را پیدا کردند به او برگردانند.
:Adidas برگرفته از نام موسس آن Adolf(Adi)Dassler
:Adobe اسم رودخانه یی که از پشت منزل موسس آن جان وارناک عبور می کند.
Altavista ؛ در اسپانیایی به معنی «دید وسیع» است.
:AMD نام AMD به عنوان یکی از تولیدکنندگان پردازنده برای
کامپیوترهای شخصی، از عبارت Advanced Micro Devices به معنای «ریز تجهیزات
پیشرفته» گرفته شده است.
:Apple میوه مورد علاقه استیو جابز موسس و بنیانگذار شرکت اپل سیب بود و بنابراین اسم شرکتش را نیز اپل (به معنی سیب) گذاشت.
BenQ؛ برگرفته از عبارت Bringing ENjoyment and Quality to life به معنی «آوردن شادی و کیفیت در زندگی».
:Motorola شرکت موتورولا با هدف درست کردن بی سیم و رادیوی
خودرو کار خود را آغاز کرد. از آنجایی که مشهورترین سازنده بی سیم و رادیو
های اتومبیل در آن زمان شرکت Victrola بود، موسس این شرکت یعنی آقای پال
کالوین نیز اسم شرکتش را موتورولا گذاشت تا علاوه بر داشتن مشابهت اسمی
کلمه موتور نیز به نوعی در اسم شرکتش وجود داشته باشد.
NIKE؛ خدای پیروزی یونانیان باستان.
:Oracle موسس شرکت اوراکل یعنی لری الیسون و باب اوتس قبل از
تاسیس شرکت روی پروژه یی برای CIA کار می کردند. این پروژه که اوراکل نام
داشت بنا بود با داشتن مقادیر زیادی اطلاعات بتواند جواب تمام سوال های
پرسیده شده توسط اپراتور را با مراجعه به مخزن اطلاعات بدهد (اوراکل در
اساطیر یونانی الهه الهام است). این دو نفر پس از پایان این پروژه شرکتی
تاسیس کرده و آن را به همین اسم نامگذاری کردند.
:XEROX کلمه Xer در زبان یونانی به معنای خشک است و این
برای تکنولوژی کپی کردن خشک در زمانی که اکثراً کپی کردن به روش های
فتوشیمیایی انجام می گرفت فوق العاده حائز اهمیت بود.
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 11:54 ق.ظ
نویسنده :
Boolot
نشانه ها و تردید
زمانی 15،000 زبان وجود داشت كه بیشتر آنها توسط زبانهای بزرگتر بلعیده شدند و اكنون فقط حدود 3000 تای آن باقی مانده كه آنها هم در حال كم شدن هستند .
اما از كمیت زبان ها كه بگذریم به كیفیت زبان می رسیم . به مفاهیمی كه هر زبان مسئول انتقال آنهاست . آیا مفاهیمی كه امروز زبان فارسی یا انگلیسی در خود دارند با صد سال یا هزار سال پیش یكی است ؟
اكنون زبان را در زمینه سیاست ، اقتصاد ، تكنولوژی و ده ها مورد دیگر به كار می بریم كه زمانی بی معنا بوده اند . و قبلا ها زبان كیفیاتی داشته كه قطعا امروزه دیگر وجود ندارند .
زبانهای دیگر ی نیز توسط بشر ساخته شده مثل زبان برنامه نویسی . زبان منطق ریاضی . زبان ماشین و غیره .
اما خود طبیعت هم زبانی برای خود دارد كه گاه ما آدمها متوجه آن نمی شویم .
درد و مشكلات ساده ترین شكل زبان طبیعت هستند .
مثلا اگر دستتان به چیز داغی بخورد درد باعث می شود كه آنر عقب بكشید . اگر دردی حس نمی كردید شاید وقتی متوجه می شدید ، كه دستتان كاملا سوخته و از بین رفته بود .
مشكلات هم گاه می خواهند به ما بگویند كه مسیر را اشتباه می رویم و باید راهمان یا طرز فكر و نگاه و یا رفتارمان را عوض كنیم .
مثل كسی كه به دیواری بر می خورد و باید برای ادامه مسیر از كنار دیوار عبور كنید و گر نه مشكلی به نام دیوار راه او را سد می كند .
اما زبانی كه می خواستم در موردش صحبت كنم زبان نشانه هاست .
بخصوص وقتی كه رویا و هدفی داریم طبیعت به یاری ما می آید و اگر خوب به اطرافمان توجه كنیم راهنمایی های كوچك و بزرگ طبیعت و زندگی را در خواهیم یافت .
گاه طبیعت سعی دارد به ما هشدار دهد كه كاری به خیر و صلاح ما نیست و به عناوین مختلف جلو ما را می گیرد .
مثلا قصد خرید چیزی را داریم و فروشگاه مورد نظر ما بسته است یا به موقع نمی رسیم یا در یك معامله یا قرار داد ، مشكلی ناخواسته یا تاخیری اتفاقی پیش می آید .
حتی یك جمله اتفاقی از رادیو یا از زبان یك رهگذر یا دوست می تواند نشانه ای برای راهنمایی ما باشد .
یادم هست یك بار كه در شرایط خیلی بدی گیر افتاده بودم باد مقداری كاغذ پاره به سمت من آورد . یكی دو تا از كاغذ پاره ها را خواندم روی یكیشون نوشته بود آرام باشید روی دیگری نوشته بود به خدا اطمینان كنید .
تكه هایی از یك كتاب پاره پاره بود .
اتفاقی كه افتاد این بود كه در آن شرایط اگر آرامش خود را حفظ نمی كردم حتما به درد سر بزرگی می افتادم .
وقتی رویایی در سر داریم خداوند از طریق طبیعت با ما سخن می گوید . اگر خوب نگاه كنیم همواره و در همه چیز می توانیم خدا را در حال سخن گفتن با خود ببینیم .
حتی در سكوت و بخصوص در سكوت
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 11:53 ق.ظ
نویسنده :
Boolot
همه رو به کوچکترین عدد حاصل تقسیم میکنیم
میشه
پس فرمول تجربیش میشه
حالا اگر جرم فرمول مولکولی رو به جرم فرمول تجربی تقسیم کنیم میشه 2 پس فرمول واقعیش
است.
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 17 مرداد 1390 11:52 ق.ظ
نویسنده :
Boolot
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی
..............................................
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:23 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
چه بنویسم ؟ چه بگویم؟ به کی بگویم؟ اصلا چرا باید بگویم ؟
به دیگران چه مربوط که توی تویله ی ذهن من چه خرهایی جفتک می اندازند ؟
به کی چه که چقدر تاپاله توی ذهن من جمع شده ؟
به کسی چه که مثل خر رفتار می کنم ؟ مثل گاو می خورم ؟ مثل موش مخفی شده ام ؟ عین سگ پاچه می گیرم؟ ومثل خرس می خوابم؟
حوصله ی مسخره بازی های خودم را ندارم ... حوصله ی شادمانی ها
و گریه های بی خودی ، حوصله ی موها ، لاکها و کفش هایم را ندارم ... حوصله
ی پیله های رسول و جیغ زدن هایم ، حوصله ی کمر درد و زانو دردم را ندارم
... حوصله ی هفده ساعت خوابیدن ، حوصله ی عروسی رفتن و شینیون کردن مو ،
رقصیدن و جیغ زدن و گریه کردن در حین جیغ زدن ... حوصله ی تکرار یک ماجرا
برای یک فامیل ...
حوصله ی "نه" گفتن ... کاش هیچوقت "نه" گفتن را یاد نمی گرفتم ...
« آیا "نه" یکی "نه" ، بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد !!
من تنها فریاد زدم "نه "
من از فرو رفتن تن زدم ...» *
خدایا گرمه ... خدایا گرمه ... بغض توی گلویم عین یه غده ی
بدخیم ... گریه نمی کنم و فقط اشک می ریزم اشکی که بغض گشا نیست و فقط پیله
های چشمم هی باد می کند ...
بی خیال تمام خاک بر سری های من ...
*احمد شاملو
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:16 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموممنم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
اخوان ثالث
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:16 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
لبخندت را
برای داوینچی
و رازهای عاشقانه ات را
برای ونگوگ بفرست ..
برای من
تنها
به اندازه گنجاندن یک نام
- در قلبت -
جا بگذار ..
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:10 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تكه تكه میكند...
بلند شو پسرم
این قصه برای نخوابیدن است
گروس عبدالملكیان
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:07 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
روزی فرا خواهد رسید كه جسم من آنجا زیر
ملحفه سفید پاكیزه ای كه از چهار طرفش زیر تشك تخت بیمارستان رفته است،
قرار می گیرد و آدم هایی كه سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از كنارم می
گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید كه دكتر بگوید مغز من از كار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نكنید به شكل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید...
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم بگذارید جسمم به دیگران كمك كند كه به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید كه هرگز طلوع آفتاب ، چهره یك نوزاد و شكوه عشق را در چشم های یك زن ندیده است.
قلبم را به كسی هدیه بدهید كه ازقلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید كه او را از تصادف ماشین بیرون كشیده اند وكمكش كنید تا زنده بماند ونوه هایش را ببیند.
كلیه هایم را به كسی بدهید كه زندگیش به ماشینی بستگی دارد كه هر هفته خون او را تصفیه می كند.
استخوان هایم، عضلاتم، تك تك سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا كنید كه آنها را به پاهای یك كودك فلج پیوند بزنید.
هر
گوشه از مغز مرا بكاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به
رشد خود ادامه دهند تا به كمك آنها پسرك لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد
بزند ودخترك ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را كه از من باقی می ماند بسوزانید و خاكسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشكفند...
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن كنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند...
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم كنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به كسی كه نیازمند شماست، كلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را كه گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند...
وصیتنامه رابرت . ن. تست
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:04 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
ما چند نفر
در کافه ای نشسته ایم
با موهایی سوخته و
سینه ای شلوغ از خیابان های تهران
با پوست هایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم
ما فقط دویدن بودیم
و با نعل های خاکی اسپورت
ازگلوی گرفته ی کوچه ها بیرون زدیم
درخت ها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشک های طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشت هایی را که در هوا می چرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشت هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشت هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشت هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشت هامان را در جیب هامان پنهان کردیم...
باز کن مشتم را !
هرکجای تهران که دست می گذارم
درد می کند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک...
دلم نیامد بگویم !
این شعر
در همان سطر های اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمی شد
گروس عبدالملكیان
من متاسفم برای انسان نماهایی با تفكرات بیمارگونه و ایدئولوژی های ناشی از جهالت كه بنا به تعریف عرف مجبورم هموطن خطابشان كنم.
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:01 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
ای کاش نمی دانستم! ای کاش نمی فهمیدم!
هیچ وقت نخواه که بدانی!هیچ گاه نخواه که بفهمی!
آن زمان که دانستی و یا فهمیدی،انگاه است که تلخ می شود همه هستی.
سعی کن مانند گوسپندان دگر باشی.
هیچ گاه نخواه که بفهمی چرا آن گوسپند فریاد می کشید تنها،در آن هنگام که قصاب آن را به زور می برد.
هر چه ندانی بهتر است.
ندانی که شاید فردا تو هم باید فریاد بکشی.
پس به دنبال فهمیدن چیزی نباش.
با
دیگران بخند به دیگران بخند، حتی اگر ندانی برای چه می خندن،حتی زمانی که
همه به یک نفر می خندن،ولی هرگز بدنبال دلیل خنده انان به هم نباش.
چون می فهمی زمانی فرا خواهد رسید که همه به تو می خندند.
بادیگران گریه کن حتی اگر ندانی برای چه و برای چه کسی می گریند
پس چشمانت را روی حقیقت ببند و بع بع کن.
هر گز به این فکر نکن که چوپان مهربان چرا اینقدر اصرار دارد تو بیشتر بخوری.
هرگز به این فکر نکن این همه نگرانی چوپان مهربان از بهر چیست.
هرگز نخواه که بدانی آن چیزی که تو را یک عمر از آن ترساندن کابوسی بیش نبوده زاییده خیال.
هرگز نخواه که بدانی آن چیز که تو را به آن امید می دادند سرابی بیش نبوده.
هرگز نخواه که انسان شوی یا مثل او زندگی کنی.
انگاه
هست که بفهمی این همه زیبای آن چمن زار های زیبا آن کو ه های بلند و سر
سبز آن اسمان ابی با آن تکه آبرهای بازی گوش،سرابی بیش نبوده است.
این همه مهر ورزی بی طمع نبوده .
هرگز نخواه که بدانی آن گوسپند که همیشه کنارت بود چرا بی دلیل به دنبال گوسپند دیگر رفت.
هر چه ندانی بهتر است.
همیشه سعی کن دروغ بگوی و کاری کن که همه به تو دروغ بگویند.
چون حقیقت تلخ است.
احمق و ساده لوح باش .هر چه را که نمی بینی و برایت می گویند باور کن و هر چه را می بینی انکار کن.
تو برده ای بیش نیستی تو تنهای اگر بدانی!
همه جهان از آن تو هست. همه هستی بخاطر تو بوجود آورده شده.
هر زمان که بخواهی می خوری هر زمان که بخواهی می خوابی.
هر زمان که بخواهی عاشق می شوی و هر زمان که بخواهی فارغ می شوی.
پس نخواه که بدانی این زندگی چیست و بردگی یعنی چه؟
بخور و بخواب با دیگران شاد و غمگین باش حتی بی آنکه بدانی چرا؟
فقط گوسپند باش
هر گز خطر نکن که بدانی
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 10:00 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
کسی سخن می گوید
کسانی می خندند
راه می رود
رفتارمی کند
کسانی می خندند
بزرگ وکوچک اورا
جدی نمی گیرند
راه های ابرازوجودرا
به رویش می بندند
کسی تنهائی اورا می بیند
ومی داندتا چه پایه خویش را
ناباوراست
هرسخن که می گویدرا
شعری می سراید
هرکارکه می کندرا
سرودی سازمی کند
می خواهد که اورا برساند
به خودباوری و وارهاندش ازانزوای خویش
او
عاقبت باورمی کند خویش را
ودراولین اقدام
پامی گذارد پیش پای آن کسی
که رسیدنش به خودباوری را
تلاش کرده بود
آن که زمین خورده است
بلند می شود
خاک لباسش را می تکاند
می گوید«عاقبت به خودباوری رسید»
و دورمی شود
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 09:59 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
یهــ اتاقــِ تاریکـــ ...
خالیــ از هر نشونهــ ایـــ کهــ حاکیــ از وجودِ یهـــ موجودِ زندهــ تو ۱۰۰ سالــِ اخیر باشهـــ !
صدایــ موریانهــ ، تار عنکبوتـــ ، گرد و خاکــ ، ...
اینجا اتاقـــِ منــِ !
با یهــ نیمــ نگاهــِ کوتاهــ میشهــ فهمید کهـــ دیگهـــ چیزی نموندهــ
شمارشــِ معکوســ و :
مرگ
و چهــ حســِ خوبیهــ ، حســِ مُردنــ !
وقتیــ کهــ دیگهــ هیچــ چیزیـــ واسهـــ از دستـــ دادنــ نداریـــ !
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 09:55 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
اوایل کوچک بود.
یعنی من اینطور فکر می کردم!
اما بعد بزرگ و بزرگتر شد....
آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد!
حجمش بزرگ تر از دل شد و من همیشه ، از چیزهایی که حجمشان بزرگ تر از دل می شود، می ترسم!
از چیزهایی که برای نگاه کردن شان ، بس که بزرگ اند ، باید فاصله بگیرم، می ترسم!
از وقتی که فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در دوستت دارم خلاصه اش کنم، به شدت ترسیده ام
از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم...
فکر می کردم همیشه کوچک تر از من باقی خواهد ماند.
فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده ی من باقی خواهد ماند! اما نماند
به سرعت بزرگ شد، از لای انگشتان من لغزید و گریخت، آن قدر که من مقهور آن شدم...
آن قدر که وسعت اش از مرزهای دوست داشتن فراتر رفت. آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد. آن قدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند...
اکنون من با همه ی توانی که برایم باقی مانده است می گویم دوستت دارم تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روح ام حس می کنم رها شوم....
تا گوی داغ را، برای لحظه ای هم که شده، بیندازم روی زمین...
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دوشنبه 10 مرداد 1390 09:51 ب.ظ
نویسنده :
Boolot
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره میترسم
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها میترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها میترسم
عشق را دوست دارم
ولی از مردها میترسم
کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه میترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم میترسم
من میترسم پس هستم
این چنین میگذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار میترسم
(( حسین پناهی))
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
تعداد کل صفحات : 26
...
2
3
4
5
6
7
8
...