چهارم شخص مفرد
باری سلام لکنت خوشبختی حقیر
خاموش روشنای کتل های بادگیر
شلوار جین کهنه ، کت چرم قهوه ای
خط مال من و چرخش سکه ، دوباره شیر
خوشگل شدی شرابی گیسو ، پرنده جان !
چشم حسود کور ، دو فنجان دلپذیز
تبریک عرض می کنم این گل برای توست
یونان خواب های شوالیه ای فقیر
دست مرا بگیر شب ماه در گلو
گلدان گیج یخ زده ! انجیر کن نمیر
مفعول و فا ـ ا لات و عرق خور بلا به دور
یک وقت شر به پا نکند ـ بی خیال ، تیر
تو ترکشش نمونده ، پتش ریخته روی آب ـ
حالا بریز در دهنم بشکه بشکه قیر
آتش جهنمانه گوارا تر است کاش
چرخ لوکوموتیو مرا می گرفت زیر
سیگار تیر خدمتتان هست ؟ می کشید ؟
آن شب بله تمام تنم می کشید تیر
آن شب که دست های تو را باد می وزید
با بوق بوق هلهله ، پیراهنی حریر
یادش به خیر بازی گرگم و گله را ...
تو بره بره بره ی من ، گرگ ، گرگ پیر
پر پر کلاغ پر ، من و اردیبهشت پر
طوفان و بادبادکمان ضربدر حصیر
داماد ادکلن زده ، نه ! گرگ گل به دست
چوپان شعر های مرا برد سردسیر
این جا نشسته ام ، ننشسته ، رسوب ، گچ
چشم انتظار چرخش تقدیر نا گزیر
شاید دوباره آمدی این بار جای گل
کالسکه ای به دست ولی دیر دیر دیر ...