تقدیم به دانش آموزان با مرام سوم تجربی ابن سینا
سال تحصیلی شروع شد و کلاسی به نام کلاس سوم تجربی یا همان هیولای مدرسه یا قاتلان انسانی ها یا کلاس وحشت یا کلاس ههڵكێشهنهر(ههڵكێشان) پدید آمد!کلاسی که افرادی در آن هستند که دیدنشان دل هر بیننده ای را وحشت زده میکند و به طور غریزی از از آن ها فاصله میگرد!و در بسیاری از مواقع هم ترک صحنه با سرعت نور وقوع می پیوندد!این کلاس دارای سابقه ای درخشان در بسیاری از زمینه ها میباشد.
اگه واقعا وقتشو داری بفرما ادامه مطلب رو حال کن...
شروع فعالیت در روز اول:
روز اول که چی؟قضیه گرفتن جا در ردیف اول!بنده ی متفکر به همراه چند تن از دوستان متفکرِ بنده که خود را زرنگ دانسته قبل از مراسم به طبقه دوم ساختمان مدرسه مانند،عروج فرموده و در بزرگترین کلاس مدرسه که پارسال محل اقامت سوم تجربی بودندی برای خود در ردایف اول جا گرفتیم و منتظر صحنه ی ورود وحشتناک 37 دانش آموز همزمان به کلاس شدیم!شایان ذکر باشندی که دوربین ها کاملا آماده برای ثبت چنین صحنه حماسی و تاریخی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و نظامی و...(فک نکنم چیزی مونده باشه!)بودند.بعد از گذشت چندین دقایقه(دقیقه!)هیچ نشانی از دانشمندان کلاس نبود.به همین دلیل کاملا محتاطانه به کلاس خالی از سکنه ی مقابل رفتندمی و حیاط مدرسه را دید زدم که هیچ یک از دانشمندا رو ندیدم!!با این حساب باید در راه عروج وحشتناک و سرعتی به سمت کلاس میبودند!!با سرعت صوت به کلاس بازگشته و چنین خبری را رساندم پس دوربین ها روشن شدندی!!بعد از چندین سانیه در کلاس به آرامی گشوده شد و فردی با سایز عوج در عوج به وارد شد و ندا داد:یا متفکران!بیایید که کلاس ما همی تغییر نکرده و در همان جهنمی که سال قبل خود آن را ساختیم،امسال هم سکونت می فرماییم.در آن زمان بنده ی متفکر به تفکری عمیق فرو رفته پس از چند سانیه فهمیدمندی that به احتمال زیاد ردایف اول در حال خطر گرفتن قرار دارند!!سپس بنده ی شیخ به همراه مریدان با شتاب 153 متر بر کیلومتر و شروع به حرکت کرده و در نهات به سرعت1368723 متر بر ثاعت رسیدم.با گرفتن ترمزی وحشتناکانه و ... وارد کلاس شدم گه با نهایت اعجاب و تعجب و عجب(خلاصه هر کلمه ای که از تعجب مشتق شده است)چیزی غیر قابل باور دیدم!آری رویای من دریک قدمی من بود!یک عدد میز در ردیف اول کنار در خالی بود!!!!!(فک کنم زیادی فاز ابدیات برداشتم!)
یا ایها البیکاران بخوانید از بقیه...
روز اول فدای کله ی براقش آی شفتالو(فدای کله براقت آی اتم=ستون17 جدول تناوبی!!)که هیچ،روز دوم مراسمی اندک و روز سوم که پنج شنبه بود هم بیخیال.اممممممممممممممممما از روز چهارم مدرسه یعنی شنبه نبرد و اعمال وحشتناک سوم تجربی علیه سایر کلاس ها شروع شد که سوم انسانی بیشترین تلفات را در این بین شامل میشدند.اعمال ههڵكێشان،تێكهڵكدن و چند عمل سری دیگر رسما شروع شده بود و انسانی ها امنیتی در مدرسه نمیدیدند!برای ایجاد امنیت به مقامات عالی مدرسه پناه بردن اما وقتی سوم تجربی شروع کرد دیگر کسی جلودار آن نیست!در میان این جنگ ها همه ی افراد سوم انسانی در مقابل در کلاس خود تجمع میکردند و در همان زمان بیشتر افراد کلاس ما نیز در مقابل آنها جبهه گرفته و منتظر کوچکترین حرکت بودیم که معمولا نمیدیدیم به همین علت مجبور به حمله های بزرگ و دسته جمعی میشدیم که سعی بر آن بود که حداقل چند نفری را اسیر بگیریم(اسیر به کلاس سوم تجربی مشعف می شد که فقط خدا میدونه چه بلاهایی سرش می آمد...)در زمان حمله ی ما افراد دشمن به سرعت به سمت کلاس خود هجوم میکردند اما متاسفانه درِ کلاس به اندازه ی کافی پهن نبود تا 10 نفر همزمان بتوانند از ان عبور کنند!!در مواقعی تمایلی به حمله ی زمینی نداشتیم،بمباران های صندلی های شکسته توسط فردی مستتر انجام میشد که در طی آن انسانی ها مجبور به ترک معرکه میشدند و گاهی زخمی میداند.خللللللاصه ... روزها گذشت و انسانی ها به باد می رفتند و کتک میخوردند و شهید میدادند و لباسهایشان پاره میشد(در زمانهایی که فرد اسیر شده از یک طرف توسط ما و از طرف دیگر توسط رفیقانش کشیده میشد،معمولا در این موارد دکمه ها ناپدید میشدند و لباس ها سالم دیده نمیشدند!).کم کم اوضاع تغییر کرده بود خشم ما داشت تمام بچه های مدرسه را در بر میگرفت.روزی از روزها که طبق معمول همان آش و همان کاسه بود که ناگهان گزارشگر اعلام خطر کرد!!!!!تمامی افراد وارد کلاس شدند و کسی حرفی نمیزد و جنبشی نداشت اما عرقهای روی پیشانی ها از چیز دیگری حکایت میکرد.معاون وارد کلاس شد(برپپ-پپپ-پم/اینجاش سریه که فقط بچه ها میفهمیدند!)شروع به سخرانی شد:ببینید عزیزان من ما میدونیم که به بدترین شیوه ممکن به انسانی ها حمله میکنید و گزارشهای مبنی بر شکستن سر،پاره شدن بالتو(یکی اومده بود میگفت به جون مادرم دیروز بالتو خریدم 200تومن اونوقت نگا کردم زیر بغلش همچین دریده شده بود انگار شیر چنگ زده!!)زخمی شدن پا و و و و ... به ما میرسد و ما هم هشدارهایی داده ایم... سخرانی 5 دقیقه ای طول کشید و در آخر به احترام آقای معاون قرار بر آتش بس شد که فردی از کلاس ما به عنوان نماینده ی صلح به همراه معاون به کلاس سوم انسانی رفت و در نهایت فرمان آتش بس صادر شد!!اما جبهه گیری ها همچنان ادامه داشت ولی خبری از پرتاب صندلی و حمله نبود و تنها حرفهایی بودند که رد و بدل میشدند.هنوز هم آتش بس کاملن رعایت نمیشود و هراز گاهی حمله هایی صورت میگیرد که تلفاتی نسیببشان میشود!حملات گاهی به صورت هوایی از طریق بمباران صندلی های شکسته نیز رخ میدهد!!(البته دقت شود که بنده و به نمایندگی سوم تجربی به شدت با شکاندن صندلی مخالف بوده و تا حالا که 2 ماهی از سال تحصیلی گذشته است حتی یک مورد شکست صندلی در کلاس بسیار بسیار آرام سوم تجربی مشاهده نشده است-صرفا جهت جلوگیری(شاید هم رفع!) سوء تفاهم!)
عملیات اینبار روی خودمان:
بعد از آتش بس اجباری که میان ما و سوم انسانی برقرار گردندندی(!)راهی برای تخلیه انرژی وجود نداشت مگر جنگ های داخلی و قبیله ای!!به این منظور عمل ههڵكێشان اینبار بر روی هم کلاسی های خودمان انجام می پذیرفت و علاوه بر آن ایجاد سد خونی-مغزی در ورودی کلاس(سد خونی مغزی سوم تجربی چیست؟سدی که در آن چهار نفر در ورودی کلاس دو به دو روبه روی هم دیگر قرار گرفته و دستهای همدیگر را می گیرند!به این ترتیب جتی مگسی هم نمیتواند وارد کلاس شود.این عمل تجمع همکلاسیان را در سالن موجب میشود که در نوع خود هیجانی خیالی و بچه گانه به وجود می آورد!عده ای هم قُــشمه ای به خرج داده و قصد عبور از این ابَر سد را می کنند اما ...فقط میگم خدا به روز هیشکی نیاره!!!)
تونل وحشت:
تونل وحشت واقعا وحشتناک است!حالا تونل وحشت چیستندی؟؟؟تونل وحشت به وجود آمده از حدود 7 تا 15 نفر که در ورودی کلاس(داخل)ایستاده و هر کس که وارد می شود خود را در میان انبوهی از ضربات سنگین پێللاقه،شهق،مست،زللللللله،دسته ی صندلی و... میابد!پس از آن فرد قربانی نیز در صورت تمایل به اعضای تونل وحشت می پیوندد!بدین گونه تونل طولانی تر و طولانی تر می شود.شایان ذکر است که گاهی افراد انسانی یا مولکول های بیگانه وارد تونل میشوند(البته واردشان می کنند) که ناگهان ضربات به صورت کاملن اتوماتیک و به طرز وحشتناکی وحشییانه تر میشوند!این روند تا زمانی ادامه می یابد که گزارشگر زنگ خطر را به صدا در می آورد که تونل در عرض 3 ثانیه از بین می رود و کوچکترین آثاری از آن باقی نمی ماند(البته غیر از یک طوفان گرد و غبار!!).دبیر گرامی وارد کلاس شده و در کمال ناباوری شروع به تعریف از کلاس سوم تجربی میکند!!!
ایجاد باغ وحش در کلاس و سالن:
کار دیگری که به صورت سالم انجام می شود و تقریبا بی ضرر است در آوردن صدای انواع حیوانات اعم از:گاو،بُز،مرغ و خروس،خررررررررررر،دایناسور،شترِگاوپلنگ و... است که کاملن سالم بوده و خیلی هم عالی!!همچنین صدای ویروس استاکسنت هم توسط دانشمندای ما کشف شده و سعی در شناساندن آن به جامعه ی دانش آموزی داریم که خیلی با حاله!(شیوه انجام آن بسیار ساده اما محرمانه می باشد!)
اینها تنها بخشی از تفریحات سالم بروبچ بودند.
تعداد اندکی از بچه ها چند روزی بود که گند زده بودند و کلاسها را هم به هم میزدند که دیروز با کنگره ای که انجام شد این مشکل هم حل می شود.
بۆۆۆۆۆ چۆۆۆۆ؟؟؟؟؟؟!!
(دبیرهای گرامی که احتمالا این بخش را می خوانند بدانند که قصد هیچگونه بی احترامی یا... را ندارم و اینها فقط تکه کلام های شما هستند.)
اما از همه ی اینا که بگذریم میرسیم به اونا که نمیشه ازشون گذشت!تکه کلام دبیران گرامی.خُب آغاز روز اول هفته را با عزیزمون داریم.بعععععععععععععععله زیست.با جمله ی"دهرس دهخێنین"کلاس شروع می شود و در میانه ها صحبت از شبکیه و عینک "مام سمایل"کلاس را منفجر می کند.اما زنگ دوم را با کسی داریم که خودش اهل اینجا نیست و زیاد به "ع"و"ح"ی ما گیر میده."به كهرك نایه"بزرگترین تکه کلام ایشان میباشد(این یکی هم زیاد باب دندون نبود).زنگ سوم را با کسی داریم که زیاد سوتی بده نست و تکه کلامشم زیاد جالب نیس!لشششششششش...خوب.....تکه کلام ایشان میباشد.امروز روز خوبی نبود!!
آغاز روز یکشنبه با بهترین تکه کلامهای تاریخ!!! با " فسفر و بَنزَین و مَیان و بڵڵڵڵڵدای دهكین و منزیم"شروع شده و با "بهسثثثه كورهكان"تمام می شود.
روز دوشنبه: با "تهواویكه جهناب" شروع میشود و در میانه با یک عدد تک زنگ رو به رو می شویم که یکیشون رو اینجا میگم."حهلی ئهكهین،خۆم حهلی ئهكهم،آنـــــــــگـــــــــــــــاه،اگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر،ئهوهچیه كوره؟؟؟ و ..."تکه کلامهای یکی از محبوبترین دبیرهای ما بوده که امسال واقعا سنگ تموم گذاشته و از همینجا دستشو شدیدا می بوسم(شاید هم گاز بگیرم!!).
سه شنبه:شعارهای "فسفر...فسفر...فسفر..."و"بَنزین...بَنزین..."در فاصله های 100متری از کلاس واضحا شنیده می شود.در میان روز تحصیلی با درس حالگیر و دبیری زانا طرفیم که ایشون اجازه ندادن تکه کلامهایشان نوشته شود در آخر هم بدون تکه کلام منزل را به سوی منزل ترک میکنیم!(نکته شو کی گرفت بگه؟؟)
یک عدد چهار شنبه:با "ههسته بۆ دهرێ شینهكهر،خاجه عبدالله انصاری" شروع می شود و با تکه کلامهای ابر دبیر محبوب که در بالا ذکر شد میریم خونه.
پنج شنبه روزی باحال و حالگیر:روز نو پیروز!!وقتی دو حرف "ک" و "چ" با هم تلفظ شوند چه حرفی به دس می آید؟؟؟؟! YESSSS! گفتن"طیب طیب بارک الله،احسنتم.....و الکترچکی و شعععععور و... "شور و نشاطی بزرگ در کلاس به وجود می آرود(البته تکه کلام های ایشون تا دلتون بخواد داریم اما مغز تفکر بنده حضور ندارد!).زنگ دومِ روز پنج شنبه ی سوم تجربی دبیرستان ابن سینا روز موعد است!آری همان است "بۆۆۆۆۆ چۆۆۆۆ؟؟؟؟؟؟،خوشمزگیتو بذار واسه بعد،زهرمـــار"نگاه های بالای عینکی و ...(حیف که الان وقتش نیس وگرنه 100 صفحه در موردش می نوشتم ولی واقعا حیففففففففففففففففففففففففف.ازش یه عقده دارم که نگو!!آره من آدم عقده ای هستم!)بگذریم."چاو بابه جیان زهبان فهرراره عهرهبی فهرراره...دهبێ بیخوێنن،بهڵێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێێ!"خاتم هفته هست.
(دو مورد:1-دوباره میگم قصد بی احترامی به هیچ یک از دبیرا رو من نداشتم
2-به احتمال زیاد تعدادی رو یادم رفته باشن که دوستان بگن ممنون میشم
3-به احتمال 99/99% دوستانی که به دیدن این معلم ها مشعف نشده باشند این قسمت زیاد جالب نبود)
فووووووووووتسال:
مسابقات فوتسال هفته ی قبل شروع شد و تیم کلاس ما در اولین بازی با نتیجه ی 6-2 شکستی را تحویل حریف داد.اما حریف کی بود؟؟؟؟؟؟؟آری آنها کسانی نبودند جز سوم انسانی ها!(اینا چیزی به اسم شانس ندارن!)در دومین بازی که امروز برگزار شد اول5 را با 13 گل ناقابل فرستادیم خونه باباشون و در بازی بعد دوم انسانی را با 10 گل میفرستیم خونه بابا بزرگشون!و قهرمانی مدرسه را ازآن خودت می کنند.
مسئولان مسئول:
در پایان باید باید از مسئولان واقعا مسئول امسال به خصوص آقای یوسفی تشکر کنم که واقعا را ه نجاتی بودند برای دبیرستان ابن سینا.واقعا جای تشکر بسیار دارند و نهایت لطف را در حق ما سوم تحربی ها کردند. فرستادن بهترین معلمان مدرسه و چیدن برنامه ای بسیار زیبا و عالی و رسیدگی به همه ی مشکلات مدرسه تنها بخشی از اقدامات مسئولانه ی مسئولان امسال بوده است که واقعا هم جای تشکر دارد.(به امید گرفتن یک عدد 20 رنگین در انضاط!)
همچنین نهایت تشکر از تمامی معلمانِ معلم را داریم که شکر خدا امسال همه ی آن ها هستند و مایه ی خوشحالی ما هست.انشالله که در سالهای آینده نامهای درخشان این کلاس را قطعا روی دیوارهای بلند خواهید دید.(جووون من فقط یه 20! نشد + هم بدید حلله!)
درس:
شاید چنین کلاسی یکی از ضعیف ترین و درس نخوان ترین کلاسهای تاریخ به نظر برسد اما دقیقا برعکس.این همان کلاسی هست که ابن سینا نظیرش را ندیده است.کلاسی که از گلچین دانش آموزان به وجود آمده است و سال آینده نامهایشان درخشان می شود.
خیلی چیز هارو گفتم و فک کنم خیلی طولانی شد اما هر چی باشه اینا واسم میمونن و یه روزی دور همی با هم اینارو می خونیم.اگه بنویسم خیلی بیشتر از اینا هست.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بۆۆۆۆۆ چۆۆۆۆ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!بدون کامنت بۆۆۆۆۆ چۆۆۆۆ؟؟؟؟؟؟ نه جون من میخواستی بری؟؟مرد مومن یه ساعته میخونی اونوقت حوصله نداری یه کامنت بندازی!؟!؟!؟!؟!؟حالا من نمی گم کامنت بذار ولی اگه واقعا عذاب وجدان نمی گیری اشکال نداره!ولی مطمئن باش امشب هر چی ماره میاد تو خوابت!حالا خود دانی از من گفتن بود...
موفقیتتان آرزویم است/نه برای شما بلکه برای جامعه ی فردای فرزندم
طبقه بندی: متفرقه،
برچسب ها: سوم تجربی ابن سینا، خاطرات مدرسه، خاطرات سر کلاس،
.: Weblog Themes By Pichak :.