برای عشق..
جمعه 20 مرداد 1391
جمعه 20 مرداد 1391
جمعه 20 مرداد 1391
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
جمعه 20 مرداد 1391
از خدا پرسیدم : خدایا چطور می توان بهتر زندگی كرد؟
خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر ،
با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون هیچ ترسی برای آینده آماده شو .
ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز . شك هایت را باو رنكن و هیچگاه به باورهایت شك نكن ...
زندگی شگفت انگیز است ، فقط اگر بدانید كه چطور زندگی كنید .
مهم این نیست كه قشنگ باشی ، قشنگ این است كه مهم باشی ! حتی برای یك نفر .
مهم نیست شیر باشی یا آهو ، مهم این است كه با تمام توان شروع به دویدن كنی .
كوچك باش و عاشق .. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با كسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
فرقی نمی كند گودال آب كوچكی باشی یا دریای بیكران...
زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست ...جمعه 20 مرداد 1391
رفتی و تنهام گذاشتی
توی قلبم پا گذاشتی
تو که گفتی من می مونم
چرا رفتی و نموندی
حالا که تنهای تنهام
واسه دله خودم می نویسم
می نویسم تو کجایی
کی میایی کی میایی
تو که رفتی من اینجا تنهام
دیگه طاقتی ندارم
دیگه سخته بی تو موندن
بی تو هیچ معنای نداره
..............
جمعه 20 مرداد 1391
قلم خشک شده است و نای نوشتن را ندارد دستهایم بی رمق است
،افکارم درهم گردیده است ... از چه میخواهم بنویسم .... درد دلم دو چندان
میشود ، قطره اشکی از چشمهایم زاده میشود ، ضربان قلبم حالت عادی را ندارد
..... محکوم به چه هستم ؟
جرمم چیست ؟ گناهم چیست ؟ تاوان گناهم چند سال هست ؟
چوبه دار ، آیا مجازاتی عادلانه هست ؟
حال
آن مجازات را با اشتیاق می پذیرم و اعتراف میکنم و سر به فرمان قاضی چرخ و
فلک فرود می آورم مرگ را با آغوش باز پذیرا میشوم چون تو........... از غم
و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر میداری . سیه روزی ؛ تیره بختی و
سرگردانی را سر و سامان میدهی . تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می باشی ،
دیده سرشک بار را خشک می گردانی ، تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود
را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می کند و می خواباند .....
میگویند جرمم خیلی سنگین است جرمی که دیگر مجرمانش کم شده ، دیگر کمتر کسی خود را آلوده میکند ...
جرم من عشق است ، دوست داشتن است ، وفاداری و دل نشکستن است
یاد شاعر توانای معاصر فریدون مشیری افتادم :
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است ، سینه دنیا زخوبی ها تهی است صحبت از آزاده گی ، پاکی ، مروت ابلهی است ......
صحبت
از پژمردن یک برگ نیست ، فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست ، فرض کن یک
شاخه گل هم در جهان هرگز نروییده بود ، فرض کن جنگل بیابان بود از روز
نخست ، درکویری سوت و کور ،
در میان مردمی با این مصیبتها صبور ، صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق !
گفتگو از مرگ انسانیت است .
مرا
به همه چیز محکوم کردند ، عیبهایی را که برایم شماردند باعث شد در اندیشه
هایم و خیالات خودم گم شوم ، قدرت تمرکز نداشتم گویی افکارم را از دست داده
بودم ... انگار گناهکار من بودم که عاشق شده بودم ... انگار همه چیز حقیقت
داشت جزء عشق خالصانه ی من !
حس کردم در محضر معلمی هستم بدون داشتن جواب موجه برای انجام ندادن کارهایش ....
زبانم بند آمده بود ، اما در درونم فریادی بود ، اعتراضی ، و حرفهایی که هیچ کس را محرم شنیدارش را نمی دانستم ....
همه
آنها را در درونم خفه کردم و گوش دادم با آنکه برایم سخت بود : بر عشقم
نهیب می زدند ، با تمسخر نگاه میکردند و به محبتهایم به چشم تحفه های به
درد نخور می نگریستند .
اما آنها برای من مادیات نبودند همه تک تک آنها
احساسات من بودند ، احساساتی که عادت داده شدند ، و مرا به جرم اینکه عاشق
شده ام ، دوستش دارم محکوم به جدا شدن کردند و خواستند جسم ما را از هم جدا
کنند با خورد کردن احساسات و یا با شکستن غروری که دیگر
.................. چیزی نمانده بود تا التیام یابد .
انگار دروغ و ریا کاری بهترین کلیدهای موفقیت و رسیدن به هدف است .
چرا ؟
این
متن را به کسانی تقدیم میکنم که میخواهند مرا از عزیزترین کس زندگیم دور
سازند ، غافل از اینکه این جسممان هست که دور میشود نه قلبهایمان .
ای عشق اولین وآخرینم دوستت دارم
جمعه 20 مرداد 1391
جمعه 20 مرداد 1391
جمعه 20 مرداد 1391
جمعه 20 مرداد 1391
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم
واسه تو یه عمر اسیر تو کنجه این خونه بودیم
ما که رفتیم ولی این رسمه وفداری نبود
قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو میمونی و عشقه جدید
میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزده دستای ما این نبود
دله ما لایقه اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولی کن قدرتو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم ولی دل ندادیم به عشقه کاغذی
لااقل میومدی پیشم واسه خداحافظی.......
جمعه 20 مرداد 1391
من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست
دارم
من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به
خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق
کرد دوست دارم........
جمعه 20 مرداد 1391
می ترسم از نبودنت...
و از بودنت بیشتر!!!
نداشتن تو ویرانم میكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.
و وقتی هستی" تو را" می خواهم.
رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام
خداحافظی ات به جنونم می كشاند...
و سلامت به پریشانیم!؟!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....
بی تو خسته ام و با تو در فرار...
در خیال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت
پنجشنبه 19 مرداد 1391
پنجشنبه 19 مرداد 1391
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر . برای عشق وصال كن ولی فرار نكن . برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن . برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش