درباره وبلاگ


کارشناسی ارشد
مهندسی مکانیک
hamed.dehdarpour@yahoo.com

مدیر وبلاگ : حامد دهدارپور
::::::::
نویسندگان
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
تلاش کنیم میان بودن و نبودن مان تفاوتی باشد
صفحه نخست             تماس با مدیر           پست الکترونیک               RSS                  ATOM
چهارشنبه 8 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
مدت زیادی از تولد برادر ساكی كوچولو نگذشته بود . ساكی مدام اصرار می كرد

به پدر و مادرش كه با نوزاد جدید تنهایش بگذارند.       

پدر و مادر می ترسیدند ساكی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله

به برادرش حسودی كند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود كه جوابشان

 همیشه نه بود.اما در رفتار ساكی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، 

با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر  می  شد،‌

بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت كنند . 

ساكی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . اما لای در باز

مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش می توانستند مخفیانه نگاه كنند و بشنوند . آنها

ساكی كوچولو را دیدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روی

صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی كوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟

 من داره یادم میره!





نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 12 تیر 1390 10:44 ق.ظ
خیلی با حال بود
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.


 
   
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات