رفتیم سفر!
الان هیچ کودو مشون یادم نمیاد
بی خیال بابا می ریم تو کار خاطره:
از اون روزی که گفتم" های های من اومدم" رفتم سفر تــــــــــــــــا پنج شنبه اینقــــــــــد کیف داد که نگو
ای کاش می تونستم مفصل تمام جاهایی که رفتیمو توضیح بدم اما چه کنم که...
باری;ی چیزایی توضیح می دم ای کاش ی عکسی می گرفتم که خودم توش نباشم، عکس های بی آدمم فقط عکسای چندتا گلن!
عمم اینا هم بودن عاغا با دختر عمم فلسفه خوندم یعنی آخرش این شکلی شدمااااا:{}
تو این سفر فهمیدیم مامان بزرگم گچ پژ نداره{این آدمکو گذاشتم ی وقت فک نکین دارم مسخره میکنما فقط این موضوع اینقد جالب بود که ترکیدیم از خنده}
قضیه از این قرار بود که من و داداشم {}و مامان بزرگم{} داشتیم "درچشم باد" نگاه میکردیم :
مامان بزرگم:+ ، من: _ ، داداشم: #
+: اسم این پسره چیه؟
_ : بیژن
+ : آره از این جور اسما زیاده : بیجن ،منیجه ، منوجهر
_:
#:
+:
پ.ن1: مبعث مبــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــ***
پ.ن2: پدرم دراومد عکسا رو آپلو کردم
"گــــــــل ها"