دوباره...چشمکــــ**ستاره...

★¸.•¨`*•.¸★شادمانی همه جا پشت دراست/درگشودن هنـــر است...!!★¸.•¨`*•.¸★

رفتیم سفر!

یادتونه گفتم ی عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالمه سوژه واسه پست نوشتن دارم؟
الان هیچ کودو مشون یادم نمیاد

بی خیال بابا می ریم تو کار خاطره:
از اون روزی که گفتم" های های من اومدم" رفتم سفر تــــــــــــــــا پنج شنبه اینقــــــــــد کیف داد که نگو
ای کاش می تونستم مفصل تمام جاهایی که رفتیمو توضیح بدم اما چه کنم که...
باری;ی چیزایی توضیح می دم ای کاش ی عکسی می گرفتم که خودم توش نباشم، عکس های بی آدمم فقط عکسای چندتا گلن!
عمم اینا هم بودن عاغا با دختر عمم فلسفه خوندم یعنی آخرش این شکلی شدمااااا:{}
تو این سفر فهمیدیم مامان بزرگم گچ پژ نداره{این آدمکو گذاشتم ی وقت فک نکین دارم مسخره میکنما فقط این موضوع اینقد جالب بود که ترکیدیم از خنده}
قضیه از این قرار بود که من و داداشم {}و مامان بزرگم{} داشتیم "درچشم باد" نگاه میکردیم :
مامان بزرگم:+      ،        من: _         ، داداشم:  #

+: اسم این پسره چیه؟
_ : بیژن
+ : آره از این جور اسما زیاده : بیجن ،منیجه ، منوجهر  
_:
#:
+:

پ.ن1: مبعث مبــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــ***
پ.ن2: پدرم دراومد عکسا رو آپلو کردم

"گــــــــل ها"

+ نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 09:16 ق.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



های های ; من اومـــــــــدم!

ســـــــــــــــــــــــــــــلام!

تموم شدن بلاخره !
امروز پس از چندین روز -که صبح زود بیدار می شدم - تا ساعت 10 خوابیدم
از بس زود پا می شدم کامروا شده بودم
دیدین چی شد؟
اگه ندیدین می گم : میهن قاطی کرد دیگه نمی توستم برم تو اون یکی چشمک این شد که واسه رو کم کنی عین همونو یعنی اینو ساختم !
ی عالمه سوژه پستی دارم
اما حیف که دوباره دارم می رم


تا 16 خرداد


پ.ن1: دیدم هوا گرم شد ی پنکه گذاشتم کنار وب خنک شین
پ.ن2:البته با هندونه!


+ نوشته شده در یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 11:08 ق.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



بای بای ; من رفــــــــتم!

خداحافظ تا 11 خرداد!







پ.ن1: تا 11 خرداد امتحان دارم دعا کنین که امتحانامو عالی بدم 20 بشم همشونو !
پ.ن2: امروز اخرین روز رفتن به مدرسه و موندن تا ساعت 2 بود
پ.ن3: دلم نمیاد از این بگذرم:


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:46 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



!

جمعه خونمون کارت عروسی آوردن!
البته فقط مامان و بابا دعوتن
کارتش خوشگل بود ولی باحال تر نوشته توش بود که خیـــــــــــــــــلی جالب بود_خلاقانه بود_
می نویسم شمام بخندین:                                                                                                       



اعلانیه

                                                                                                               27 جمادی الثانی1434    

  در این عهد فرخـنده که تا ابد پاینده باد با عمل به ســنت پیامـبر (ص) مجلس جشن و سـرور
 بــه مناسبت میمنت اثر ماه داماد (م) و عروس (ف) در تالار پاسارگاد منعــقد است مدعویــن
 محترم از نسوان مکرمه و رجال معظم در یوم الچهارشنبه در درالضیافه نزول اجلال بفرمائیــد
  کـــــه در آن انواع اطـعمه و اشربه حلال به نحو احسن مهیا می باشد و مراسم به قواعـــــد
 اســـلامی برقرار و مجلس از آلات لهو ولعب از جمله جاز و گیــتار، سـاکسیفون و دیـگر آلات
 غنا مبرا ومنزه بوده و متبرک به صـلوات لکن و کل، بشکن و اصوات بلبلی بلا اشکال است. 
 


()    




پ.ن1: دلم هلو می خواد به شدّت
پ.ن2: من همه نوع میوه رو خیلی دوس دارم اما هلو و انار و خیار رو خیلی خیلی دوس دارم!
پ.ن3: شما چی؟

هلو

+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:45 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



از افق های دور کسی می آید




از افق های دور کسی می آید

با تبر ابراهیم

 زمزمه ی عیسی

صلابت موسی

 بارسالت رسول بر دوش

و ذوالفقار علی در دست

 و خون حسین در رگ

 چشمانم را ببین چشم انتظار است

دلم را نظاره کن بی قرار است
 
دستانم را بنگر چقدر مهیاست

 آن جا که کره هم از پا می افتد ، من ایستاده ام

از افق های دور کسی می آید

با دستانی پر
 
باز آ که با آمدنت بهار ماندنی است .


پ.ن1: معجزه ی سالم موندن جنازه حجر بن عدی بعد از هزار سال رو دیدین؟
پ.ن2:{اللهم عجل لولیک الفرج}



+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:42 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



**مــــبــــــارکـــــــــــ**(2){برای خانوم(م.م)عزیز}

بعله دو تا روز پشت سر هم!
از بین تموم معلمایی که داشتم از اول اول تا حالا معملمی به باحالی و خوش اخلاقی و خوبی و با صفایی و... دبیر ادبیات امسالمون ندیدم!
میگن :بهترین معلمان با قلبشان آموزش میدهند ، نه با کتاب !
این گلا و کلا این پست تقدیم به شما خــانــوم (م.م) عزیز که تا یادمه از قلبت برای آموزش استفاده کردی!

روزتـــــــــــــــــ***مــــــــــــــــبـــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــ***




نایت اسکین

نایت اسکین


این روز رو به همه ی معلمای دیگمم که برام زحمت کشیدن و دایی جونم تبریک میگم!



پ.ن: نه ، آدم اینقد خوشنمودگر؟ اینقد خودشیرین؟


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:42 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



**مــــبــــــارکـــــــــــ**

قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم

میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم


من کیستم زفاطمه سر در بیاورم

باید کسی شبیه پیمبر بیاورم

 

هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند

معراج رفته شان تو را درک میکند

 

با نور تو زمین شرف آسمان گرفت

چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت

 

پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت

تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت




گرامیداشت روز مادر، گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده ، فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی نداره. فرشته مهربان زندگی من، روزت مبارک.


امیدوارم از رزایی که برات خریدم خوشت اومده باشه!


+تولد حضرت زهرا(س) رو به خودش و همه ی کسایی که دوسش دارن تبریک می گم!



اگه می خواین بقیه شعرو بخونین این جا رو کلیک کنین...

+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:41 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



امروز...

زنگ اول: امروز بیشتر زنگ اول رو رسما سر صف بودیم !
زبان انگلیسی داشتیم که اونم فقط ی ربعشو تو کلاس بودیم

زنـگ دوم: بــــــــله; مثل بیشتر وقتا آقای (ح.م) اومد سر کلاس و گفت که من میشینم کارا می کنم شماهم بشینین کاراتونو بکنین!_عربی داشتیم_ آخرای همین زنگ بود ، فائزه که رفته بود بیرون کلاس اومد تو  و گفت هرکی می خواد بره نمایشگاه کارای دستی بیاد بره که یهو همه برای در رفتن از امتحان زبان فارسی پریدن بیرون با کله بیچاره چه قد پیش مدیر و ناظم پز داده بود که بچه ی ما نمیان امتحان داریم و... . در کل ضایعش کردیم!

زنـگ سوم : بیشتر این زنگو نمایشگاه بودیم ، ولی خانوم (ک)_دبیر زبان فارسی_ از مدرسه تلفن زد گفت زودتر بیاین می خوام درس بدم. بعدش همه ی جورایی غصه دار شده بودن  اما وقتی سوار ماشین شدیم انگار نه انگار که غصه دارن یعنی تو ماشین ترکوندیمااااااا!

زنگ چهارم : دوباره زبان انگلیسی ، اولش کار خاصی نکردیم وسطای زنگ بود که خانوم (ق) اومد در زد به خانوم (ح)_دبیر زبانمون _ گفت ی لحظه بیا بیرون باهات کار دارم ، چند ثانیه ای از رفتن خانوم (ح) نگذشته بود که یهو دیدیم دوستای پارسالمون که الان تو ی مدرسه نیستیم اومدن .ستاشون{ ز ، ف ، ز} وااااااای کلی شُکّه شدیم  اونا که خیلی ذوق کرده بودن اما خیلی کم موندن در حد یکی دو دقیقه شایدم کمتر ولی کار خوبی کردن خوشحال شدیم.

پ.ن1: امتحان زبان انگلیسی داشتیم ولی معلممون همین طوری الکی نگرفت.
پ.ن2: دلم برای ی دوستمون که نیومد خیلی تنگ شده (م) خیلی باحال بود!
پ.ن3: همه شخصیتای پستمو با رنگ لباسایی که امروز پوشیده بودن نوشتم البته به جز فائزه.
پ.ن4: پست طولانی ای بود.


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:40 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



بابا پول بده!

تو یکی از شبای فروردین92...................................خواب بودم{جمله حال کردین؟}

آبجیم  می گه:{البته اونم خواب بوده}

نیمه های شب شنیدم ی صداهایی می آد

رفتم دنبال صدا

که یهو با ی صحنه ای مواجه شدم.

حالا بذاربن صحنه رو خودم تعریف کنم:

آقا قضیه از این قرار بود که ما {من} چسبیده بودم به در اتاق مامانو بابام 

ی حرکتیَم انجام می دادم مثلا داشتم درو باز می کردم

و هی پشت سر هم می گفتم :

"بابا پول بده،بابا پول بده،بابا پول بده ،..."


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:39 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



هــــــــــــــووووررررراااااااا

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!

فقطـــــــــــــــ!تا 11 خرداد می ریـــــــــــــم مدرسه امتحان می دیدمـــــــــ!

بعدشـــــــــــــــمتعطیل!

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورررررراااااااا!

حالا وقت شادیه:



و:



و:



و اینم برای اونایی که دیرتر از ما تعطیل می شن:




پ.ن: این پست از روی شادی زیادی رنگی می باشد!
پ.ن: ایشالله هر سال انتخابات باشه!


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:39 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



خطر گاز گرفتـگی!



هـــــــــــــــــــــــــــــه! یارو نمی تونست گل بزنه ایوانوویچ رو گــــاز گرفت!

اینا رو ولش کنین!

قضیه بچه رو شنیدین تو مدرسه تو لندن؟

تحت تاثیر همین یارو _ سوارز_ رفته دست همکلاسیاشو گـــــاز گرفته بعدشم اخراج شد!

انصافا خیلی باحال بود!

پ.ن: تاثیر فوتبالو رو بچه ها دیدین؟
پ.ن: فائزه هم ی بار منو گــــاز گرفته بود!
پ.ن:منم از این به بعد بچه ها گـــــاز می گیرم تو مدرسه!

عکس همین یارو"سوارز"

+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:37 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



ســـــــــوزن ته گرد...

پنج شنبه آخر سال بود داشتم پاوروینت فیزیک درست می کردم
خانوم آبجی اومد گفت که می خواد بره واسه آکواریومی که تو آزمایشگاش درست کرده ماهی قرمز بخره
مام رفیم بریم ،البته به عنوان :ظرف ماهی نگه دار
مامانمم داشت خیاطی می کرد جلو چرخشم جاسوزن ته گردی بود با سوزن ته گردای برعکس
داشتم آماده می شدم که صدای گوشی مامانم بلند شد
منم که می دونستم کی پشت تلفنه رفتم که من بردارم _از اون جایی که راه نمی رم می پرم_ پریدم

اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ.............
صدای من بود!
بر خرمگس معرکه لعنت! {فائزه بود} !

10، 11 تا سوزن ته گرد رفت تو پام!

آبجیم:
فائزه:
من:


 برای مشاهده اندازه واقعی سوزن ته گرد.... کلیک کنید


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:36 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



خـــدا شـــفــا بـــده!

برای بار دوم میگم:
خدایا وقت کردی اینو شفا بده



[تصویر:  r9rodx8sm5szu7ekcduq.jpg]



پ.ن:خیلی به مغزم فشار آوردم از بعضایام(ف) مشورت کردم ، اما هیچ خاطره باحالی به ذهنم نرسید !به همین دلیل این یارو گذاشتم!


+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:34 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



نـــــــــــــــونــــــــــــوی مــــا

دقیقا دقیقا دقیقا از روی تقلید و چشم وهم چشمی عکس نــــــــــونـــــــــو مونو میذارم این جا:




  





واااااااااااااااااااااااای روسریشو ننه قمری بستم!!




 



این نونو و داداشش گوگولی ترین و تو دلبروترین نونوها برای من بودن اصلا همه اینا رو ی جور دیگه دوس دارن!





حــــــــــــــــــــــــــیـــــــــف   که دوری ای نونو@!



پ.ن1: دقت کردین چشاش چه قد ناره؟(البته این تو عکس اولی خیلی معلومه)
پ.ن2:جهت اطلاع اینی که الان میبنین که مو داره میگن الان دیگه مو نداره!
پ.ن3: روت کم شه  ......خانوم"ف"






+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:31 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



سلام!...(پست ثابت)

جهت اطلاع قدم رنجه کنندگان :


(
اون یکی" ...
دوباره...چشمکــــ**ستاره" به آدرس: cheshmake3tare.mihanblog.com به دلیل 

قاطی کردن میهن بلاگ قادر به رفتن تو پروفایلم نبودم.  از این رو  _از روی عصبانیت_  ی وبلاگ عینهمـــــون
 
ساختیم که الان  شما توشین. البته با این آدرس : cheshmakesetare.mihanblog.com .از همسایگان 

عزیز خواهشمـندیم اگر که ما در لینکدونی آن ها قرار داریم،این آدرســـمان رو جایــگزین اون آدرســمان کنن!)


مهدیه*




+ نوشته شده در یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 06:30 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()



.: تعداد کل صفحات 4 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ]