گشت و گذار در کوهستان



هیچ بدمـ نمی آمد که با هیچ کس هایِ بسیار به گشت و گذار رومـ .مسلما به کوهستان و نه به جایِ دیگر...این هیچ کس ها چه جمعیت متراکمی میشدند با دسته های از هم گشوده و در همـ حلقه کرده پاهای فراوان به فاصله ی گامی کوتاه از همـ ! مسلما همه لباس فراک به تن دارند همگی شاد و شنگول گام بر می داریم...باد از شکاف میانِ ما و اعضایِ بدنمان می گذرد.گلو در کوهستان باز می شود مایه ی تعجب این که ما آواز سر نمیدهیمـ ...

+منتخب از داستانِ کوتاه گشت و گذار در کوهستان " کافکا"
+تاریک نوشت : از آثارِ سورئالیسمـ لذت میبرمـ به نظرمـ در نوعِ خودشون عالین و پایِ ثابت ...


+ نوشته شده در 1392/04/25 ساعت 11:53 توسط مآریا |  قلمی بچکان بر تاریکی ()



رو به غروب


... تیرگی می آید
دشت می گیرد آرامـ 
قصه ی رنگی روز 
می رود رو به تمامـ 
شاخه ها پژ مرده است
سنگ ها افسرده است 
رود می نالد 
جغد می خواند 
غمـ بیامیخته با رنگ غروب 
می تراود ز لبمـ قصه ی سرد
دلمـ افسرده در این تنگ غروب ...

+ تاریک نوشت : دلمـ را در غروب پیوند می زنمـ به مرگِ رنگِ استاد سهرابِ عزیز ...
 گزیده ای از مجموعه ی هشت کتاب  "رو به غروب"





+ نوشته شده در 1392/04/24 ساعت 14:27 توسط مآریا |  نظرات()



زاد روز


مرگِ جسمی در شبِ 4 جولای
و تولدی دیگر بار در فردایِ آن 
کالبدی از نو ساختـ ه می شود 
روحی بر می خیزد
این روز ازآنِ من است
دوباره شروع خواهمـ کرد 
قدمـ هایمـ را 
بر لبـ ه ی باریک زمان ...



+تاریک نوشت : سروده ای برایِ شبِ زمینـ ـی شدنِ بانو ـیِ تاریکـ ـی ... 



+ نوشته شده در 1392/04/22 ساعت 13:58 توسط مآریا |  نظرات()



مرگِ سکوت ها


مرگِ سکوت ها 
آیینـ ه ها 
سیگاری در دست 
مات و مبهوت 
مهرهایِ شطرنج و آخرین بازی 
تاریکـ ـی دنیا 
حرف هایمـ زیاد است 
جایی در دل ندارمـ 
چشمـ هایمـ سبک شده اند 
دود می کنمـ غمـ هایم را 
مست می کنمـ افکارمـ را 
می لرزد دلمـ هنوز 
ایمان دارمـ بـ ه روزنـ ه هایِ نور 
زندگیمـ محدود بـ ه خطـ ـی کهنـ ه 
مَن نمی دانمـ 
آیا ناممکن نشده امـ ؟!
آه و افسوس 
ثانیـ ه ها نمی ایستند
فقط با باطنـ ـی نو تکرار می شوند 
تکرار و تکرارتر می شوند در بعد حجمـ خالـ ـی زمان ...






+ نوشته شده در 1392/04/21 ساعت 10:57 توسط مآریا |  نظرات()



ثابت نوشت


مَن دختری را دیدمـ کـ ه در نگاهـِ شب میگریست
می نوازمـ برایِ او رویایِ ماهِ مرده را
نوازش می کنمـ چنگ ها را
می سرایمـ برایِ او صدایِ جاودانِ سکوتِ خواب را
می خوانمـ برایش :
ستاره یِ شب هایِ مَن 
تو امشب همـ تنها بدرخش 



+ تاریک نوشت:درود بر دوستانِ مَن کـ ه در تاریکـ ـی دنیــآ مرا تنها نگذاشتند ...
   قلمی همـ برایِ بانویِ تاریکی ها بنویس ...



+ نوشته شده در 1392/04/20 ساعت 16:49 توسط مآریا |  قلمـ ـی بچکــان بر تاریکـ ـی ()



.: تعداد کل صفحات 3 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ]