دستهای خالی

از آخرین باری که خانه شلوغ شد هنوز تصاویر زنده ای جلوی چشمش بود. اما حالا انگار خانه به نظرش خیلی کوچک تر می آمد. فکر کرد قبل ها چه طور اینجا می دوید؟ یا لی لی به آن بزرگی را کجای این حیاط می کشید؟ صاحبخانه کنار باغچه ای که دیگر اثری از درخت انجیر بزرگش نیست ایستاده و به علف های کوتاه و بلندی آب می دهد. او را که می بیند شلنگ قرمز رنگ از دستش رها می شود.



ادامه مطلب
نوشته شده در یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 07:27 ب.ظ توسط دستهای خالی نظرات |

تلویزیون را روشن می کنم.
اخیار سراسری است.
خبری در مورد برگزاری یک مراسم درباره هفته پژوهش پخش می کند.
اسلایدهای حاوی عکس ها، سوابق و طرح های ارائه شده برگزیدگان پخش می شود و گزارشگر گزارش می دهد:
آقایان{..} و{..} از دانشگاه فنی{..} ارائه طرح{..}
آقای{..} از دانشگاه علوم پزشکی(..} ارائه طرح{..)
خانم{..} از مرکز استعداهای درخشان{..} ارائه طرح{..}
و....
.....
.....
همچنین تعدادی دیگری در رشته های زبان وادبیات فارسی،فلسفه، هنرو... حائز رتبه های برتر شدند. ( اسلایدها به سرعت رد می شوند وخبر تمام می شود)
یک نفس عمیق می کشم.
تلویزیون را خاموش می کنم.

نوشته شده در پنجشنبه 30 آذر 1391 ساعت 04:27 ب.ظ توسط دستهای خالی نظرات |

توی اتوبوس حرفهای چندنفر وادارم می کند هندزفری را از گوشم دربیاورم.جدا از همه نقلها یکی شان حرف جالبی می زد. میگفت: (مردم ما دیگه سریع خودشون رو باهرشرایطی وفق میدن.این گرونی ها که یه دفعه پیش اومد هیشکی عکس العمل انچنانی از خودش نشون نداد.همه سعی کردن دخل وخرجشون رو یه جوری با قیمت های جدید تنطیم کنند تا ببینن چی پیش میاد...)
بدتراز این مطلبی تو یک مجله(1) بود درباره اینکه چقدر جوک وپیامک طنز برای افزایش نرخ ارز و... بین مردم ردوبدل شد واخرش هم نتیجه گرفته بود که این نشان می دهد جامعه ما هنوز سالم وسلامت است!!!
واقعیت این است که این نسل عادت جدیدش را بدموقع به ما ارث داد. به نسل ما که فصل حرف زدنش است. حالا ما انگار که حرف زدن یادمان رفته است. انگار که از حرف زدن خاطره بدی داشته باشیم. در مترو درگوشمان بلند بلند با موبایل حرف می زنند و ما حرف نمی زنیم. در دانشگاه استاد درس درست وحسابی نمی دهد و نمره ها را از کیسه بیرون می کشد و ما حرف نمی زنیم. رئیس دانشگاه شب می خوابد و صبح بلند می شود و برایمان قانون های جدید وضع می کند وما حرف نمی زنیم. هر روز جلوی چشمانمان انواع و افسام خلاف های شرع و عرف و قانون انجام می شود و ما بازهم حرف نمی زنیم. نمیخواهم حرفهای دشمن شاد کنم بزنم اما شاید بهتر باشد تجدید اسم کنیم وبه جای نسل سوم وچهارم و چندم به خودمان بگوییم نسل مدارا. مدارا با همه چیز و همه کس.
 خدا نیامرزد کسی  که این تخم سکوت و( هرچه آید خوش آید) را در دل ما کاشت. حالا حالاها نمی فهمد چه ظلمی کرده،چه صداهایی را خشکانده و چه حرفهایی را خاک کرده است.
همینکه هرکداممان موقع خروج ازخانه، خودمان را یادمان برود هندزفری مان را یادمان نمی رود یعنی فرار می کنیم ازاینکه حرف بزنیم. واینکه همه جا دنبال این هستیم که حتی شده یک چیز کوچک هم حالمان را خوب کند یعنی احتیاج داریم که حرف بزنیم.
نسل های کذشته را ببینید.چه با افتخار ازحرفهایی که زده اند وبا آنها کارهای بزرگ انجام داده اند حرف می زنند. نسل گدشته ما به خاطر حرفهایی که قبلا زده است هنوز هم حرف برای گفتن دارد. اما ما چه داریم؟! جز اینکه با بهانه و بی بهانه، عمدا وسهوا، راحت ومعذب حرف نزدیم و حرف نزدیم و حرف نزدیم. بیایید با خودمان روراست باشیم و نگوییم چه فایده از حرف زدن . ما تا حرف نزنیم حالمان خوب نمی شود.
-----------------------------------
(1)هفته نامه همشهری جوان، شماره380،صص28،29

نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391 ساعت 09:57 ب.ظ توسط دستهای خالی نظرات |

امروز رفتم میدان تره بار سبزی بخرم.مغازه دار برگشت گفت: تعطیلیه سبزی نیومده!! گفتم: یعنی چی آقا؟! تعطیلیه مراکز دولتیه اونم به خاطر اجلاس سران.چه ربطی به سبزی داره؟ گفت: من چه میدونم نیومده دیگه خانم!
پر بیراه هم نمی گفت البته. سبزی کار محترم اگه از همان مزرعه سرسبزش نگاهی به جاده ها انداخته باشد متوجه سیل خودروهای درحال فرار از مرکز(!) شده است.آن هم درحالی که هنوز سه چهار ساعت از وقت اداری روز قبل از آغاز تعطیلات باقی مانده است. بعدهم احتمالا با خودش گفته: چه معنی داره آدم تو تعطیلات سبزی بخوره! و درحالی که  صغیر وکبیر  اجلاس سران را دعا می کرده  به سرعت خودش را به منتطران تکان ترافیک(!) در مسیر شمال رسانده است.



نوشته شده در پنجشنبه 9 شهریور 1391 ساعت 03:49 ب.ظ توسط دستهای خالی نظرات |


Design By : Pichak