نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...



تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 | 12:36 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

رسیدن رسم ما نیست

از زمان های دور در گوشمان فرو كردن

كه عشق یعنی نرسیدن

لیلی و مجنون

شیرین و فرهاد

خسرو و شیرین

دیگر با این وجود چه كسی برای رسیدن تلاش می كند

یكی بیاید این رسم لعنتی را بردارد

می خواهی ما شروع كنیم؟

 



تاریخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 | 04:11 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات
چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی
چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای بند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنی
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌کنی
طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی پرده بوسلیک را جفت حجاز می‌کنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی
پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود اینک به صورتی شدی این به مجاز می‌کنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را صورت سکه گر کنی آن پی گاز می‌کنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند در کنف غنای او ناله آز می‌کنی


تاریخ : سه شنبه 29 مرداد 1392 | 12:02 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

کجای این شب غریبمو ؟

کجای این کرانه ی کبود ؟

کجای این شبی که از ازل

چراغ ماه قسمتش نبود

 

کجای این همیشه ابریم ؟

که اسمان نشان نمی دهد ؟

به گریه میرسم ولی سکوت

به گریه هم امان نمی دهد

کجای این شبم که می کشد

هوای گریه ام به نا کجا

 از این خرابیم که می برد

به خانه ای که نیست ای خدا

 کسی نمانده پا به پای من

مگر غمی که خانه زاد توست

مگر صدای سرمه ریز من که

شعر سر به مهر یاد توست



تاریخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 | 07:51 ق.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

عاشقت خواهم ماند………..بی آنکه بدانی.

دوستت خواهم داشت …………….بی آنکه بگویم.

درد دل خواهم گفت…………بی هیچ کلامی.

گوش خواهم داد ……………..بی هیچ سخنی.

در آغوشت خواهم گریست…….بی آنکه حس کنی.

در تو ذوب خواهم شد ………..بی هیچ حرارتی.

این گونه شاید احساسم نمیرد … !!!



تاریخ : یکشنبه 27 مرداد 1392 | 11:31 ق.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

برای تومی نویسم

   برای مهربانی چشمانت

   برای صمیمیتی که در کلامت موج می زند

   برای تو می نویسم

   برای لبخند شیرینی که روی لبانت نقش می بندد

   وبرای نهال مهری که درسینه ی پرمهرت 

   می روید...

   فقط برای تو مینویسم!

   که صدایت زیباترین ترانه هستی است

   وبرای نامت که پراز رازورمز زیبایی است

   فقط برای تو مینویسم...!



تاریخ : یکشنبه 27 مرداد 1392 | 11:29 ق.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات
کاش بازمعلمی بود و انشایی می خواست :

روزگار خود را چگونه میگذرانید؟

تـا چـنـد خـط بـرایـش درد و دل کـنـم!!!!!



تاریخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 03:44 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

 

 

آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟

فامیل دور: واسه بهار .از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه. وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون ‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه. در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه. یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.

آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه



تاریخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 09:02 ق.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

غم که می آید در و دیوار شاعر می شود

در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود

 

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

 

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

 

تا زمانی با توام ، انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

 

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟

تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

 

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم

از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

 



تاریخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 07:19 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات

من خسته ام ، تو خسته ای آیا شبیه من ؟

یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من

 

حتی خودم شنیده ام از این کلاغها

در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

 

امروز دل نبند به مردم که می شود

اینگونه روزگار تو ــ فردا ــ شبیه من

 

ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است

خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من

 

من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن

در شهر کشته اند کسی را شبیه من



تاریخ : چهارشنبه 23 مرداد 1392 | 01:08 ب.ظ | نویسنده : روحی . | نظرات
تعداد کل صفحات : 6 :: 1 2 3 4 5 6
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات