تو؟؟!

حرفش را هم نزن...

خنده دار است اگر فکر کنی بعد از آن همه بی محلی، باز قدم به محله ای بگذارم

که تو در آن گذر می کنی...

آری هرگز قدم نمی گذارم. اگر هم که مرا دیدی، 

آرام و بی کلام رد شو، خیلی آرااااااام...

نمی خواهم با کوبیدن کفش هایت بر روی زمین، لرزه بر قلب من بیندازی.

هر چند که دیگر  هم چه فایده، دیر است، برای لرزیدن قلبی که مرده است...

پس فقط آرااااام رد شو...

و این هم آخرین جمله : تو را به خیر و ما را به سلامت...

اما نه تو خیری خواهی دید، و نه سلامتی روی به من می آورد.

تو را به خیر و ما را به سلامت...


س.ر.م



تاریخ : پنجشنبه 28 شهریور 1392 | 05:44 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
بی معرفت...

روزهایی که لحظه لحظه هایش را برای بودن با تو آرزو می کردم،

بی معرفت...

روزهایی که لحظه لحظه هایش را در غم دوری از تو سپری می کردم،

این ذهن مانده به عقب من، مانده در لحظه عاشق شدنم،

یادآور این نشد که:

معرفت در گرانی است که به هر کس ندهند

پر طاووس قشنگ است که به کرکس ندهند

تو، آری همین خود تو، کرکس تک تک لحظه های خوب من بودی

و من عاشقانه تو را همچون طاووسی می دیدم.

بی معرفت...


                                                 س.ر.م




تاریخ : پنجشنبه 28 شهریور 1392 | 02:33 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
دل ساده...

برگرد و در ازای یه حبه کشک سیاه شور

گنجشک ها را

از دور و بر شلتوک ها کیش کن

که قند شهر

دروغی بیش نبوده است...


حسین پناهی



تاریخ : چهارشنبه 20 شهریور 1392 | 11:07 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
زندگی دیکته گفت و ما همش غلط پشت غلط

عشق نوشتیم با الف، نقطه گذاشتیم ته خط

من از اول همه جا نشوندن آخر کلاس

حالا میگن یکاری کن، میگن حسابت با خداس

خدا اجازه من دلم، بسته به زنجیر غمت

نگا نکن به جرم من، نگا بکن به کرمت

خونه بی چراغ من، از تو همیشه روشنه

ببخشش چندم تویه، توبه ی چندم منه

تو بهترین رفیقمی، نمیشه از تو دل جدا

گمم نکن تو تاریکی، دستم ول نکن خدا

خدا اجازه من دلم، بسته به زنجیر غمت

نگا نکن به جرم من، نگا بکن به کرمت

نگا بکن به کرمت...

 
               متن ترانه بسیار زیبای رضا صادقی با نام:

با اجازه خدا









تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1392 | 10:46 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل


برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.


اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو




تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1392 | 05:02 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم،

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادیهایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

احمد شاملو




تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1392 | 04:00 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات

این عشق ماندنی 
این شعر بودنی 
این لحظه‌های با تو نشستن 
سرودنی‌ست 

این لحظه های ناب 
در لحظه‌های بی خودی و مستی 
شعر بلند حافظ تو 
شنودنی‌ست 

این سر نه مست باده 
این سر که مست 
مست دو چشم سیاه توست 
اینک به خاک پای تو می‌سایم 
کاین سر به خاک پای تو با شوق 
ستودنی‌ست 

تنها تو را ستودم 
آن سان ستودمت که بدانند مردمان 
محبوب من به سان خدایان 
ستودنی‌ست 

من پاکباز عاشقم 
از عاشقان تو 
با مرگ آزمای 
با مرگ … 
اگر که شیوه تو 
آزمودنی‌ست 

این تیره روزگار در پرده غبار  
دلم را فرو گرفت 
تنها به خنده 
یا به شکر خنده‌های تو 
گرد و غبار از دل تنگم 
زدودنی‌ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت 
من نیز می‌ربایم 
اما چه؟ 
بوسه، بوسه از آن لب 
ربودنی‌ست 

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود 
غیر از تو 
هر که بود هر آنچه نمود نیست 
بگشای در به روی من و عهد عشق بند 
کاین عهد بستنی 
این در گشودنی ست 

این شعر خواندنی 
این شعر ماندنی 
این شور بودنی 
این لحظه‌های پرشور 
این لحظه‌های ناب 
این لحظه‌های با تو نشستن 
سرودنی‌ست 

حمید مصدق




تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1392 | 03:00 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
 غمگینم...

وقتی تمام جفت ها تنهایی ام را به رخم می کشند! حتی جورابم...

من غمگینم...

وقتی شاد نواختن این و آن را در غمم می بینم! حتی در این شعر...

من غمگینم...

وقتی شراب هیچ میکده ای دیگر مستم نمی کند! وقتی هیچ جوانه جوی مرا وسوسه نمی کند!

وقتی هیچ موسیقی گوش مرا نمی نوازد! وقتی هیچ رقصی مرا به وجد نمی آورد!

حتی بهترین هایش...

من غمگینم...

وقتی بین دو عدم میان وجود زنده ام که نامش گذارده اند زندگی...

من غمگینم پس هستم...


رضا ربیعی
دفتر شعر تلخ



تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1392 | 02:20 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
غمگینم...
مثل مادری
 که کودک گل فروش اش
با دسته گل ها به خانه برگشته!

غمگینم...
مثل فرمانده ای بازگشته از جنگ
که نام سربازانش را
با خودکشی سیگار بر بغض هایش
به یاد آورد!

غمگینم...
مثل گورستانی
که آخرین قبرش را
خدا خریده باشد...!

غمگینم...
مثل رویایی
که فقط تنهایی می فهمد
بی مرزی اش را!

غمگینم...
مثل تقویم زندانی ها
که تمام روزهایش
سقط در تعطیلی هاست!

غمگینم...
مثل دقایق فلج شده
درگذر از رفراندوم عذاب!

امیر افسریان





تاریخ : سه شنبه 12 شهریور 1392 | 12:55 ب.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
من صبورم اما...

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را

از شب متروک دلم 

دور کند می ترسم.







تاریخ : دوشنبه 11 شهریور 1392 | 11:54 ق.ظ | نویسنده : سید رضا محدثی | نظرات
تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات