لعنت نفرست به روح اجدادی که یکبار ملاقات نشده اند!
می دانم زندگی بین این آدم ها چقدر سخت است
تو طاقت بیار ملتمسانه می گویم ببخش!
اینها که می بینی مغزشان نکشیده است
همین اندازه اند ،کم اند ،به روح پدرشان نفرین مبند!
میدانم طاقت نداری دوباره ریخت نحسشان را ببینی
ولی ندیده بگیرشان به رفتارشان بخند!
با معیار چشم سنجیده می شوی و عقل ها همه خواب
وضعیت بدی است ،نشان نده که در این سنجش تمام وجودت شکسته است!
می خواهی دست بندازی دور گردنشان نفسشان را مسدود
اما حیف این دستها که بخورد به چنین گردن هایی منحوس!
می خواهی از زمین محو شوند ، د ِ لامذهب، بی وجدان نیستی
این ها کار تو نیست به جنون پناه ببر!
پاک کن دل را ز خاطرات کثیفشان ،حماقتشان را از یاد ببر
تنها نظرت را تغییر ده و از رویشان بپر!
دست بنداز به جیب ات راه ات را کج کن
بعضی چیزها دست تو نیست چه بخواهی چه نخواهی بیخ ریش ات اند!
تاریخ را بنگر مگر علی با خوارج چه کرد؟
یک مشت آدم تعطیل را مگر می شود چاره کرد!
می گویند باید توبه کنی از کاری که اشتباه نیست
بگو بروید بمیرید شما را چه به تشخیص اشتباه و صحیح!
راستش من جادوگرم و جادوی من عشق است
عشق در دل است و برای دیدنش به چشمهایم بنـــــــگر!
تاریکم ای یلدا ، مهتاب می خواهم
لب تشنه ام ای اشک ، سیلاب می خواهم
در حسرت موجم ، باران کفافم نیست
درمان درد من ، باران نم نم نیست
باران نم نم نیست
پس تشنه می مانم ، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی
بر من بگریانی
چشم من از وقتی با عشق تو تر شد
آیین من این بار ، آیینه ای تر شد
پیدا شو ای مرحم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت ، بیدار می مانم
بیدار می مانم
پس تشنه می مانم ، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی
در من بگریانی
با من بمان ای تو خوب، ای یگانه
برخیز، برخیز، برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بیتو گم میکنم راهِ خانه.
با من سخن سرکن ای ساکتِ پر فسانه
آیینهی بیکرانه.
میترسم ای سایه، میترسم ای دوست،
میپرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشمِ کدامین سگِ صرعیِ مست
این ظلمتِ غرقِ خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کردهست؟
ای کاش میشد بدانیم
ناگه غروبِ کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کردهست؟
هشدار ای سایه ره تیرهتر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، امّا
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
وآن سو هیولای هول است
وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد، افسرد
ای کاش میشد بدانیم
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
استاد اخوان ثالث
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و
مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
آن زمان که خط خطی های بیقراری ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و
بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من
باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد.
در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر
بار با مهربانی دستم را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،
امید را هرگز از یاد نبرم.
یادم نمیرود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم
میزدی
و چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمههای عشق را
در دهانم میگذاشتی
و من باز لجبازتر از همیشه دستت را رد میکردم!
وقتی بوسه بر دستان چروکیده ات میزنم،
یاد کودکیام میافتم که همیشه به
خاطر لطافت دستانت به همه فخر میفروختم
و حال به خاطر خشکی دستانت با افتخار
میگویم این دستان مادر من است که تمام زندگیاش را به پای من گذاشت؛
من با
نوازش همین دست ها بزرگ شدم و امروز با تمام وجودم میگویم:
مادرم مدیون تمام
مهربانیهایت هستم و کمی کمتر از آنچه تو دوستم داری، دوستت دارم
از وقتی که تو رفتی ،
آینده هیچ وقت نیامد که هیچ ،
گذشته هم هیچ وقت نگذشت ...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست...
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
...
خداحافظی واژه نمی خواهد!
خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟
خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
"خداحافظ" نمی خواهد!
از مهدیه لطیفی
از سكوتم بترس ...
وقتی ساكت می شوم...
لابد همه درد و دل هایم را برده ام
پیش خدا ....
نمیدانم از دلتنگی عاشق ترم
یا از عاشقی
دلتنگتر!
فقط میدانم
در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفتهای
بی آنکه نباشی ...