دل نوشته حدیث...

****LOVE****

................

سلام دوزتای خودم.بچه هل خیلی دلم گرفته...

خیلییییییییییییییییییییییییییییی

شوما ها هم كه دریغ از یه كامنت

عشق من الهی من بمیرم تو رو با غم نبینم تو رو یه گوشی من اینجوری بی همدم نبینم

 عمر من الهی زنده باشی به روز از غم جدا شی بدون تو میمیرم من اگه یه روز نباشی(علیرضا روزگار)

امروز امتحان زیست بود امسال واقعا امتحانامو خراب كردم.ولی...

این نیز بگذرد...

از دست این آدما خیلی گرفته به هركس اعتماد كردم بهم نارو زد...حتی دوستام

خیلی دلم پره از این دنیا بد جور بغضم گرفته



دلم آغوش میخواهد نه زن باشد نه مرد

خدایا زمین نمی آیی
...




زندگیه دیگه...

زندگی خون دل خوردن است اولش رنج و آخرش مردن است


ببخشد دوست جونیا خیلی حرفیدم.دوستون دارررررررررررررررررررررررررررررم.

اگه نظر بزارین خوشحال میشم



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 07:44 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


مطلب رمز دار : من یه دخترم....

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 06:20 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


......

پشت سرم زیاد حرف میزنن:


اشکال نداره!!


سگی که منو نمیشناسه


زیادی واق واق میکنه!


[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 06:18 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


جهنم

میگن تو جهنم یه جایی هست

حالا خودتون میرید میبینید !



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:19 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


ایرانسل

ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ :

ﻣﺸﺘﺮﮎ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ؟

ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ

ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻫﻤشون همین ﺟﻮﺭﯾﻦ !

ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﯿﺸﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺑﻤﻮﻧﻦ !



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:16 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


اصن یه وضی

کلی پول نرم افزار میدی بعد قبل نصب میپرسه آیا قوانین ما رو قبول داری ؟

خب مثلا فرض کن من قبول نداشته باشم چه غلطی میتونم بكنم!؟

نه واقعا جواب منو یكی بده؟؟؟؟؟



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:13 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


بابام

بابام بهم میگه یه شامپوی خوب خارجی واسه خودت(!) بخر فردا میخام برم حموم!


[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:12 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


نه واقعا برای چی؟؟

این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم

می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی)

در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:10 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


خودكشی

ما تو حمومون وان نداریم

وگرنه تا حالا چن بار خود کشی میکردم خیلی کلاس داره لامصب !



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:09 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


داستان واقعی دختر دانشجو...

داستان واقعی دختر دانشجو...
داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر اثر تصادف با کامیون در گذشت اسم او سیما بود، بصورت پاره وقت در یکی از شرکتهای ارتباطی مشغول به کار بود.که آنجا با یکی از همکارانش به نام محمد آشنا شده بود. آنها دوعاشق به تمام معنا بودند و در طول روز از طریق همراه با هم صحبت میکردند. سیما برای اینکه ارتباط بهتر و هزینه کمتر سیم کارت خود را عوض کرد و از اپراتوری که محمد استفاده میکرد سیم کارت تهیه نمود، تا هردو از یک اپراتور استفاده نمایند خانواده سیما از علاقه این دو نسبت به هم با خبر بودن و محمد نیز ارتباط نزدیکی با خانواده سیما داشت (به خاطر عشقش) سیما بارها به دوستش و خانواده اش تو صحبتهاش گفته بود که دوست دارم اگه مردم گوشیم رو باهام دفن کنید. بعداز فوت سیما هرکاری میکردن تا تابوت سیما رو بلند کنند و مراسم تشییع را بجا آورند تابوت از جایش کنده نمیشد. خیلی از حاظرین اقدام به بلند کردن تابوت نمودن ولی هیچکس نتونست تابوت را بلند کند. در نهایت با یکی از دوستان پدر سیما تماس گرفتن که این قدرت را داشت که با روح مردگان ارتباط برقرار میکرد. او چوب دستی خود را برداشت و با خود شروع به صحبت کردن نمود.وپس از دقایقی گفت که این دختر خواسته ای داشته که هنوز انجام نشده. که در این وسط دوست سیما گفت که او همیشه میگفت که گوشیم رو همراهم دفن کنید.سپس گوشی رو در تابوت کنار سیما گذاشتن و به راحتی تابوت را بلند کردند. همه حضار در مراسم از این اتفاق عجیب و باور نکردنی در تعجب بودند. پدر سیما در مورد فوت دخترش چیزی به محمد نگفته بود چون آن در مسافرت بود محمد پس از چند روز به مادر سیما زنگ میزنه و میگه که من دارم بر میگردم میخوام برام یه غذای خوشمزه درست کنی ضمنا به سیما هم چیزی نگو چون میخوام سوپرایزش کنم. پس از اینکه محمد برگشت خبر فوت سیما را به او می دهند. محمد فکر میکرد که دارن با او شوخی میکنن و از آنها خواست که به سیما بگن از اتاق بیرون بیاید.چون برای او چیزی رو که دوست داشته سوغاتی آورده. و دست از مسخره بازی دربیارن. خانواده سیما برای اثبات صحبتهاشون فوت نامه سیما رو به اون نشون دادن (محمد با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود) سپس گفت که این غیر ممکنه چون من دیروز با اون صحبت کردم و ما همچنین با هم در ارتباطیم. محمد شروع به لرزیدن نمود. یکدفعه گوشی محمد شروع به زنگ خوردن نمود نگاه کنید:این سیماست که تماس میگیره؟؟! (گوشی رو به خانواده سیما نشون داد) گوشی رو بر روی بلنوگو باز نمود و با سیما صحبت کرد. همه داشتن به مکالمه آن دو گوش میکردن صدا بلند و واضح و بدون هیچ گونه تشویش وصاف بود اون صدای سیما بود!! هیچ کس بجز سیما نمی تونست از این خط استفاده نماید، زیرا سیم کارت را با سیما دفن نموده بودند؟ همگی شوکه شده بودند. دوباره دنبال دوست پدر سیما که میتونست با ارواح ارتباط برقرار کنه فرستادن.او هم ریس شرکت ارتباطی که سیما در آنجا کار میکرد دعوت به عمل آورد و هردو 5ساعت جلسه گرفتند تا ببینند این مساله چطور ممکنه. و سپس کشف کردن که: ایرانسل بهترین آنتن دهی را دارد از خوندن این داستان از شما ممنونم شما مثل من غافلگیر شدید حالا نوبت شماست که دیگران را غافلگیر کنید  

[ پنجشنبه 12 دی 1392 ] [ 12:03 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


تیر

تیر ـ یه ماه نیست !
تیر ـ ﯾﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺳﺒﮑﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺁﺭﺯﻭ !
تیرـ ﯾﻪ ﻧﻌﻤـــﺖ ﺍﻟﻬﯿــــﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﻣﺪﻝ ﻏــــــﺮﻭﺭ ﺟﺬﺍﺑــﻪ !
تیر ـ ﮐﻠﮑﺴﯿــﻮﻥ ﺁﺩﻣـــﺎﯼ ﺟﺬﺍﺑـــﻪ ... !

ببببببلهههههه....این طوریاااس ;)






به سلامتی هر چی تیریه(مخصوصا خودم)خخخخخخخخخ



[ چهارشنبه 11 دی 1392 ] [ 06:39 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


غم انگیز

خیلی داستان غم انگیزه :(  قبل از اینکه بخونید حتماً یک نفس عمیق بکشید 




















ادامه مطلب

[ چهارشنبه 11 دی 1392 ] [ 06:15 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


سنگ كاغذ قیچی

به نظر شما کدوم احمقى اولین بار گفته توى سنگ کاغذ قیچى,

کاغذ سنگو میزنه؟؟ من پیشنهاد میکنم اون آدم رو پیدا کنیم بیاد

یه ورق کاغذ بگیره جلوى صورتش تا من یه قلوه سنگ پرتاب کنم

ببینم کاغذ برنده میشه یا سنگ!! بعععععععله!


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:32 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


خخخخخخخخ

خوشم میاد تو تقویممون

از روز جهانی بیابان زدایی گرفته تا روز جهانی توالت داریم ،

ولی روز پسر نداریم..:دی


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:31 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


مانتو

دختر عمم تعریف میکرد:

مانتو زرد پوشیدم رفتم بیرون,

یه پسره از جلوم رد شد بهم گفت: شلــــــــــــــه زرد :|

منم محلش نذاشتم,

بعد که یخورده رفتم جلوتر صدام کرد: خانــــــــــــــــــــــــــــوم ? ?

منم فک کردم میخواد چیزی بپرسه, گفتم بله ? ?

گفت: پشت کمرت با دارچین بنویس یا حسین...



[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

سریال ساختن تو هر قسمتش یا یکی فلج میشه،

یا کور میشه،

 یا ماشین میزنه با کاردک از رو آسفالت جمعش میکنن،

یا صاعقه میزنه از وسط دو نیم میشه

بعد اسمشو گذاشتن:

"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" !!

خو لامصب شاید واسه خودت اتفاق بیفته،

شاید واسه عمت اتفاق بیفته،

شاید واسه ننت اتفاق بیفته

اسم قحطیه مگه؟؟؟

والااااااااا با این فیلماشون :|


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


به سلامتی

به سلامتی اونایی که دلاشون هزار بار شکست ولی هنوزم دلشکستن بلد نیستن...به سلامتی اونایی که حالشون خوب نیست،اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه...به سلامتی اونایی که خودشون سنی ندارن، ولی روزگار دلشونو پیر کرده...به سلامتی اونایی که درد همه رو گوش میکنن ولی معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن...به سلامتی اونایی که غصه هاشونو با خودشون قسمت میکنن و شادی هاشونو با بقیه...به سلامتی کسی که عشقم،نفسم،جونم گفتناش تیکه کلومش نیست...به سلامتی هر کی مرده!!!نه هر چی مرده !!! که مرد بودن به جنسیت نیست به مرامه...به سلامتی کسی که صد تا عاشق داره ولی عاشق یه بی معرفته...به سلامتی همه ی اونایی که به پای هم پیر شدن،اما از هم سیر نشدن...به سلامتی پت که هیچوقت مت رو تنها نگذاشت!به سلامتی قدیما كه به جای شماره به هم دل می دادن ...به سلامتی کوه که هر بار میگی دوستت دارم هزار بار ازش جواب می گیری...به سلامتی معرفت برگ های پاییزی که کمرشون زیر کفشامون می شکنه ولی زیر پامونو خالی نمی کنن...و به سلامتی مادرانی که نه تکرار میشن و نه تکراری...فرقی نمی کنه خانم باشی یا آقا همین که دل نشکنی و با دل کسی بازی نکنی مردی...شیر هم تاج سلطانی را بر زمین نهاد وقتی دید که هر کفتاری آهو شکار می کند!من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم، من از بیگانه نمی ترسم ولی از خویش می ترسم!نمی ترسم من از شیر و پلنگ و نعره گرگان از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم!همیشه به خاطر بدی هاش بخشیدمش...اما به خاطر بی ارزش کردن خوبی هام نمی بخشمش...  شیشه هاشکستنیست،زندگی گذشتنیست این فقط محبت است که همیشه ماندنیست...اونی که میره،بذا بره. گور باباش! خیلی شیک و مجلسی به استقبال اونی برو که داره میاد!چیزی که به التماس آلوده شود، بهتر است که نباشد حتی اگر عشق باشد...در آغوش خودم هستم،من خودم را در آغوش گرفته ام! نه چندان با لطافت،نه چندان با محبت،اما وفادار،وفادار...دختر بودن هم تاوان دارد،دوست می شوی از روی عشق نه هوس،تنت رابه او می سپاری پس از مدتی او می رود و آن زمان تو هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده است!هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند،می شود به آنها تکیه کرد،اهل ناموس بازی نیستند،می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد...هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد...هی فلانی! صندوق صدقات نیست دل من ،که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای!آدم مست باشه اما پست نباشه! آدم سرکار باشه اما سربار نباشه! آدم بیکار باشه اما بی عار نباشه! آدم بی کس باشه اما ناکس نباشه! آدم بی صفا باشه اما بی وفا نباشه! آدم دلتنگ باشه اما دل سنگ نباشه! خلاصه،آدم اگه مرد هم نباشه،نامرد هم نباشه!اگه مردین؟ مرد بمونین. اگه نیستین. نامردی نکنین. اگه تنهایین؟ تنها بمونین. اگه نیستین. تنهاش نذارین. اگه عاشقین؟ عاشق بمونین. اگه نیستین. حرمت عشق رو نشکنین. اگه نجیبین؟ نجابت کنین. اگه نیستین. هرزگی نکنین...هرزگی مختص به تن فروشی نیست و ربطی به جنسیت هم نداره همین که از اعتماد کسی سوءاستفاده کنی،هرزه ای! همین که به دروغ بگی دوستت دارم،هرزه ای! همین که خیانت کنی،هرزه ای! همین که رفاقتت به خاطر پول باشه،هرزه ای! همین که راز کسی رو بعد از قطع رابطه به دیگران بگی،هرزه ای! تن فروشی بکن! صاحب اختیارِ تنتی! اما هرزگی نکن چون باید از احساس و آبروی دیگران باید مایه بذاری!آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی راخاموش می کنی، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تاصدای خرد شدن غرورش را نشنوی،آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می انگاری می خواهم بدانم دستهایت رابه سوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعاکنی؟؟؟قلب مردمان این شهر مرده است...سکه ها همیشه سر و صدا می کنند،اما پول های کاغذی همواره ساکت اند،پس وقتی ارزش شما زیاد می شود، ساکت و فروتن باقی بمانید...هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى به این فکر نکن که اون چقدر احمق بوده به این فکر کن که اون چقدر به تو اعتماد داشته...خیلی وقتا بهم گفتن چرا می خندی بگو ما هم بخندیم؟ اما هرگز نگفتن چرا غصه می خوری بگو ما هم بخوریم! 

[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 06:07 ق.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


مطلب رمز دار : ........

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


[ یکشنبه 8 دی 1392 ] [ 12:20 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات