مورد داشتیم
رفته بودیم دبی آفتاب گرفتم
[ یکشنبه 17 فروردین 1393 ] [ 07:15 ب.ظ ] [ حدیث ]
دل نوشته حدیث...****LOVE**** |
مورد داشتیممورد داشتیم طرف سیزده بدر تو بیابونای اطراف شهر پوستش سوخته ،بعد میگه ما تعطیلات رفته بودیم دبی آفتاب گرفتم [ یکشنبه 17 فروردین 1393 ] [ 07:15 ب.ظ ] [ حدیث ] ادم. در جوابِ کسی که بهت میگه: آدم باش حیوون ! باید بگی : من آدم باشم تو تنها می مونی!! [ دوشنبه 26 اسفند 1392 ] [ 07:19 ب.ظ ] [ حدیث ] خخخخخخخخخخخخخخختو خونه با مامان مشغول کار بودیم که خواهرم بدو بدو اومد و از مامان پرسید:مامان تو زنی یا مردی؟؟؟ مامان:زنم دیگه،پس چی ام؟؟ اجی:بابا چی اونم زنه؟؟ مامان:نه مامانی بابا مرده... اجی:راست میگی مامان؟؟ مامان:اره چطور مگه؟؟ اجی:هیچی مامان دیگه کی زنه؟؟ مامان:خاله زینب،عمعه سغرا،مامان بزرگ اجی:دایی پرویز هم زنه؟؟ مامان:نه اون مرده اجی:از کجا فهمیدی زنی؟؟ مامان:فهمیدم دیگه مامان،از قیافه ام اجی:ینی از چی از قیافت؟؟ مامان:از اینکه خوشگلم اجی:ینی هر کی خوشگل بود زنه؟؟ مامان:اره دخترم! اجی:بابا از کجا فهمید مرده؟؟ مامان:اونم از قیافش فهمید ینی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده اجی:ینی زنا خوشگلن مردا زشتن؟؟ مامان:اره تقریبا! اجی:ولی بابایی که از تو خوشگل تره!!! مامان:اولا تو نه و شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟؟؟؟؟ اجی:چشاش مامان:ینی من زشتم مامان؟؟ اجی:اره مامان:مرسی!!! اجی:ولی دایی پرویز هم از خاله خوشگلتره!!! مامان:خب مامان بعضی وقتا استثنا هم هست! اجی:چی اون حرفه که الان گفتی چی بود؟؟ مامان:ینی بعضی وقتا اینجوری میشه اجی:مامان من مردم؟؟ مامان:نه تو زنی اجی:ینی من زشتم؟؟ مامان:نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی،ولی تو الان کودکی اجی:ینی من زن نیستم؟؟ مامان:چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی اجی:ینی چی مامان؟؟ مامان:ببین مامان همه ادما شناسنامه دارن که توی شناسنامشون جنسیتشون مشخص میشه جنسیت تو هم توی شناسنامت زنه دیگه اجی:ینی منم مامانم؟؟ مامان:اره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی اجی:نه،مامان واقعیم؟؟ مامان:خب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برا عروسکهات هستی دیگه اجی:مامان مسخره نباش دیگه،من چی ام؟؟؟ مامان:تو کودکی اجی:کی زن میشم؟؟ مامان:وقتی بزرگ شدی اجی:مامان من نفهمیدم کیا زنن!!! مامان:ببین یه جور دیگه میگم،کی به تو شیر داده خوردی بزرگ شدی؟؟ اجی:بابا مامان:بابا کی به تو شیر داد؟؟؟!!!!!!!!! اجی:بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه مامان:نه الان رو نمیگم،کوچولو بودی؟؟ اجی:نمیدونم مامان:نمیدونم چیه؟؟من دادم دیگه!! اجی:کی؟؟ مامان:ای بابا ولش کن،ببین مامان زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن اجی:خب بابا هم سینه داره مامان:اره داره ولی باهاش شیر نمیده!!فهمیدی؟؟ اجی:خب منم سینه دارم ولی باهاش شیر نمیدم پس من مردم مامان:ای بابااااااااا ببین مامان جون خودت که بزرگ شی کم کم میفهمی اجی:الان میخوام بفهمم مامان:خب هر کی روسری سرش کنه زنه نکنه مرده اجی:ینی تو الان مردی میریم پارک زن میشی مامان:نه ببین من چیه تو میشم؟؟ اجی:مامانم مامان:خب مامانا همشون زنن باباها مردن،فهمیدی؟؟ اجی:اهان فهمیدم مامان:خدا خیرت بده که فهمیدی،برو با عروسکهات بازی کن!بدو افرین . . . نیم ساعت بعد ابجیم برگشت مامان یه سوال بپرسم؟؟ مامان:بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها اجی:درمورد ماهی قرمزه ست مامان:خب بپرس دخترم اجی:مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده؟؟؟!!!! ............................................................................................................ عاشق این بچه فضولاممممم [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:50 ب.ظ ] [ حدیث ] شما هم بچه بودین اینارو میخوندین؟؟؟؟دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده، سواد داری؟ ( خو چه ربطی داشت؟) نوچ نوچ بی سوادی؟ نوچ نوچ پس تو خر من هستی !!!!!... و به این ترتیب ما اوسکول وار بزرگ شدیم ! این یکیش خیلی خارجیه: آن مان نباران دو دو اسکاچی آنی مانی کلاچی!!! ( یهنی چی آخه! زبون آفریقایی میخوندیم؟!!) ده بیست سه پونزده هزار و شصت و شونزده هرکی میگه شونزده نیست!! 17 18 19 20 ! جون من برید تو نخ ادامه ش!!! خاله پیرزن خونه نیست! آخه رفته انگلیس! بخره یه خودنویس! خودنویسش گرون دونه ای یه قرونه!!! ( یعنی خیلی گرون بوده مثلا!) این یکی که دیگه اینقدر تاثیر گذار بوده که الانم میگیمش!! اتل متل توتوله! گاو حسن چه جوره! نه شیر داره نه پستون ( بعد خیلی جالبه اینجا که بدون شیر و پستون شیرشو بردن هندستون)!!! یک زن کردی بستون! ( و اینگونه بود که از هند به کردستان سفر کردیم!) این یکی!!! حسن یک حسن دو حسن سه حسن دنده به دنده! حسن بشقاب پرنده! حسن چرا نمیخنده! ( و بعد در کمال تعجب و ناباوری!!!) حسن میشینه میخنده! حسن نوکر بنده! این یکی هم که نهایت هنر ما رو در متصل کردن مسایل نامربوط به هم نشون میداد!!! یک، یه دوستی داشتم دو، دوسِش میداشتم (تا اینجا اکی!! ربط داشت!) سه، سپاسگذارم!!! چهار، چاره ندارم! پنج، پنجه آفتاب! شش، شیشه شکستم! هفت، هفتیر کشم من! هشت، هشتیر کشم من! نه، نامه رسونم! ده، دروازبونم! ( و حالا بعد از انتخاب تمام شغل های آبرومند موجود میزدیم تو کار مطربی!!) یازده، ریزه میزه!!! دوازده، قر میریزه!!! مغز داشتیم ما!!!! بعد ازمون انتظارم دارن بریم خارج درس بخونیم اوناهم راهمون بدن!!! [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:36 ب.ظ ] [ حدیث ] اصفهانی........ﺯﻥ ﻟﺨﺖ ﻟﺨﺖ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻩ , ﺯﻝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﯿﻪ؟ ﺯﻧﻪ ﻟﺨﺖ ﻧﺪﯾﺪﯼ؟ . . . . . . . . . ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯿﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﻢ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﯼ ﻣﻨﻮ ﮐﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ! [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:30 ب.ظ ] [ حدیث ] مخاطب خاصمخاطب خاص اگه خـــاص باشه . . . ! لازم نیست تو دورش رو از این و اون خلوت کنی! خودش واسه بودن تو همه رو کنار میزنه! لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه . . . خودش قدر یه شاخه گلتو میدونه! لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی و سرش رقابت کنی که عشــق مـــنه… … خودش تو رو به همه دنیا نشون میده … لازم نیست نگران باشی که اگه بره… خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه!!! مخاطب خــاص ، خاصــــــــــــــــــــه................. [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:22 ب.ظ ] [ حدیث ] دختر خانومتورا "دختر خانوم" مینامند .
مضمونی که جذابیتش نفسگیر است… دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون. اما تمام اینها را هم در برمیگیرد… تو نه ضعیفی و نه ناتوان، چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد. اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست... .................................................... دیگه نبینم دختری آرزوی پسر بودن داشته باشه هااااااااا این پسرا هستن که از ته قلبشون دوس دارن دختر باشن.خخخخخخ [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:20 ب.ظ ] [ حدیث ] ماهوارهتبلیغات ماه*واره: کثاااف***ط ماکه خدارو شکر ماهواره نداریم ولی واقعا درکتون میکنم.خخخخخخخخ [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:17 ب.ظ ] [ حدیث ] بابامﺣﻤﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ .. ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﮕﻢ : ﺑﻠﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺣﻤﻮﻣﯽ ؟؟ ﻣﯿﮕﻢ : ﭖَ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻟَﻨﺪﻧﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﺍﺯﺭﺍﺩﯾﻮ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺳﯽ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﻣﯿﮕﻪ : ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﺕ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﺣﻮﻟﻪ ﺍﺕ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺗﻮ ﻟﻨﺪﻥ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﺎ ﻓﻬﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ |: [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:14 ب.ظ ] [ حدیث ] نونواییﭘﺴﺮﻩ ﺗﻮ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺗﻮﻧﻞ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﺑﻮﺱ ﺑﺪﻩ باشه! ﺑﻌﺪ ﺗﻮﻧﻞ ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻧﻮﻥ ﺩﺍﺩﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ 4 ﺗﺎ ! ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ! یه نفر از پشت ﻣﯿﮕﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ ﺧﻠﻮﺗﻪ ﻣﻨﻢ 3ﺗﺎ ﮔﺮﻓﺘﻢ :|:)))))))) [ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 12:12 ب.ظ ] [ حدیث ] پسراین پسرایی که ابروهاشونو نخ میکنن بعد وسطشو بر نمیدارن، اینا میخوان بگن هنوز مجردنو شوهر نکردن [ پنجشنبه 3 بهمن 1392 ] [ 05:50 ب.ظ ] [ حدیث ] خواستگارم...من یه خواستگار داشتم....... بهش گفتم فعلا میخوام درس بخونم.. بیشعور رفت و دیگه نیومد اصلن به کلمه "فعلا"توجه نکرد!!!! [ پنجشنبه 3 بهمن 1392 ] [ 05:47 ب.ظ ] [ حدیث ] استقلال زلزلهاستقلال:ما۲۳ بار بردیم شما ۱۷ بار..!! پرسپولیس:ما ۶ تا زدیم..!! استقلال:ما رفت و برگشت بردیمتون..!! پرسپولیس:خب ما ۶ تا زدیم..!! استقلال:ما ۲ بار قهرمان آسیا شدیم شما حتی ۱ بارم به نیمه نهایی نرسیدین..!! پرسپولیس:ما ۶ تا زدیم..!! استقلال:ما زودترین گل تاریخ لیگ برتر و تو ثانیه ۸ اونم از مس سرچشمه نخوردیم..!! پرسپولیس:ما ۶ تا زدیم..!! استقلال:ما پر افتخارترین تیم آسیا هستیم..!! پرسپولیس:ما هم ۶ تا زدیم..!! استقلال:خوبی؟!! پرسپولیس:ما که ۶ تا زدیم..!!!!!!!!!!!!! [ شنبه 28 دی 1392 ] [ 11:35 ب.ظ ] [ حدیث ] مرد باش♥ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه... ♥ما ازاوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه... ♥ما ازاوناش نیستیم که موهاش بلونده چشاش کشیده و رنگیه... ♥ما از اوناش نیستیم ک یه پسر مارو ببینه بگه اووف چه هلوویی!!!!! ♥ما داف نیستیم داداش من... ♥ما صبح تا شب تو رختخوابت نیستیم... ♥جیگر نیستیم......! ♥اما میدونی؟؟؟دلمون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم از ته قلبه پاکمونه میتونی درک کنی ؟؟ اگه بتونی بخاطر ظاهر بقیه دلمو نشکونی و دوسم داشته باشی مردی...!!!!!!!! [ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 04:23 ب.ظ ] [ حدیث ] ایرانیا تو بهشت و جهنمم دست برنمیدارن....(خیلی خنده داره از دست ندی) حتما تا اخر بخون میمری از خنده!!!!یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که:
آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' نمیرن! اون بوق و کرنای اصرافیل هم گم شده... یکی ازش قرض گرفت و رفت دیگه خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن. چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن. بقیه حوری ها هم مرتب میگن مارو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم. اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه میخوان. هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بیایید دماغتونو عمل کنیم. خدا میگه: ای فرشته من! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به نگهبان جهنم بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!! نگهبان بهشت میره زنگ میزنه به نگهبان جهنم ... دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره نگهبان جهنم نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟ نگهبان بهشت میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟ نگهبان جهنم آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم. شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! اوخ اوخ! من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن... یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین براه انداختن. چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ میکنن و این شدیدا ممنوعه. چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن. بلیت جعلی یکطرفه بهشت هم میفروشن. یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ میکنن که میتونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن. چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه. چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس جهنم سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون میخوان مهاجرت کنن. میگویند هر چند آتیشش داغ تره اما کلاسش بالاتره. هرروز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی جهنم رو میخوان. ببخش! من برم، بعدا صحبت میکنیم... چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن... برم یه چماقی بچرخونم! [ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 07:36 ب.ظ ] [ حدیث ] صرف وقتما وقت خود را اینگونه صرف میکنیم وقتم – وقتی – وقت وقتیم – وقتید – وقتند [ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 07:29 ب.ظ ] [ حدیث ] فاسد ترین زن دنیافاسد ترین زنِ دنیا....... [ جمعه 20 دی 1392 ] [ 07:24 ب.ظ ] [ حدیث ] نفر سوم.......تو کلاس درس معلم گفت بچه هاى عزیز امروز میخوام بگم دو آدم اول دنیا چطور به وجود اومدن!!
یکى از بچه ها گفت: خانوم اونو میدونیم بگید نفر سوم چطور به وجود اومد؟!! [ جمعه 20 دی 1392 ] [ 07:21 ب.ظ ] [ حدیث ] چی بگم عایا؟؟؟؟؟یعنی ﻣﻮﻧﺪﻡ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ :| [ چهارشنبه 18 دی 1392 ] [ 08:01 ب.ظ ] [ حدیث ] خطر ریزش كوهتو جاده داری میری بعد تابلو زده “خطر ریزش کوه”
خو الان دقیقا چی کار باید بکنیم؟
بریم؟
نریم؟
چراغ خاموش بریم؟
پیاده شیم هل بدیم؟
زنگ بزنیم راه و ترابری؟
فحش بدیم؟
تُـــف کنیم؟
نمیشه کاری کرد خو!!!
به نطر من باید به جای این تابلو یه تابلو بذارن روش بنویسن:
بیا ولی اگه کوه ریخت روت و زنده موندی نیای زر مفت بزنی
[ چهارشنبه 18 دی 1392 ] [ 07:52 ب.ظ ] [ حدیث ] ترول خنده دار
آقا پسرا نظر یادتون نره.........................
[ چهارشنبه 18 دی 1392 ] [ 07:42 ب.ظ ] [ حدیث ] مطلب رمز دار : من یه دخترم....این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 06:20 ب.ظ ] [ حدیث ] جهنممیگن تو جهنم یه جایی هست حالا خودتون میرید میبینید ! [ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:19 ب.ظ ] [ حدیث ] ایرانسلﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ : ﻣﺸﺘﺮﮎ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ؟ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻫﻤشون همین ﺟﻮﺭﯾﻦ ! ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻠﯿﺸﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺑﻤﻮﻧﻦ ! [ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:16 ب.ظ ] [ حدیث ] اصن یه وضیکلی پول نرم افزار میدی بعد قبل نصب میپرسه آیا قوانین ما رو قبول داری ؟ خب مثلا فرض کن من قبول نداشته باشم چه غلطی میتونم بكنم!؟ نه واقعا جواب منو یكی بده؟؟؟؟؟ [ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:13 ب.ظ ] [ حدیث ] بابامبابام بهم میگه یه شامپوی خوب خارجی واسه خودت(!) بخر فردا میخام برم حموم!
[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:12 ب.ظ ] [ حدیث ] نه واقعا برای چی؟؟این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی) در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟ [ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:10 ب.ظ ] [ حدیث ] داستان واقعی دختر دانشجو...داستان واقعی دختر دانشجو...
داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر
اثر تصادف با کامیون در گذشت اسم او سیما بود، بصورت پاره وقت در
یکی از شرکتهای ارتباطی مشغول به کار بود.که آنجا با یکی از همکارانش به
نام محمد آشنا شده بود. آنها دوعاشق به تمام معنا بودند و در طول
روز از طریق همراه با هم صحبت میکردند. سیما برای اینکه ارتباط
بهتر و هزینه کمتر سیم کارت خود را عوض کرد و از اپراتوری که محمد استفاده
میکرد سیم کارت تهیه نمود، تا هردو از یک اپراتور استفاده نمایند
خانواده سیما از علاقه این دو نسبت به هم با خبر بودن و محمد نیز ارتباط
نزدیکی با خانواده سیما داشت (به خاطر عشقش) سیما بارها به دوستش و
خانواده اش تو صحبتهاش گفته بود که دوست دارم اگه مردم گوشیم رو باهام دفن
کنید. بعداز فوت سیما هرکاری میکردن تا تابوت سیما رو بلند کنند و
مراسم تشییع را بجا آورند تابوت از جایش کنده نمیشد. خیلی از
حاظرین اقدام به بلند کردن تابوت نمودن ولی هیچکس نتونست تابوت را بلند
کند. در نهایت با یکی از دوستان پدر سیما تماس گرفتن که این قدرت
را داشت که با روح مردگان ارتباط برقرار میکرد. او چوب دستی خود
را برداشت و با خود شروع به صحبت کردن نمود.وپس از دقایقی گفت که این دختر
خواسته ای داشته که هنوز انجام نشده. که در این وسط دوست سیما گفت
که او همیشه میگفت که گوشیم رو همراهم دفن کنید.سپس گوشی رو در تابوت کنار
سیما گذاشتن و به راحتی تابوت را بلند کردند. همه حضار در مراسم
از این اتفاق عجیب و باور نکردنی در تعجب بودند. پدر سیما در مورد
فوت دخترش چیزی به محمد نگفته بود چون آن در مسافرت بود محمد پس
از چند روز به مادر سیما زنگ میزنه و میگه که من دارم بر میگردم میخوام
برام یه غذای خوشمزه درست کنی ضمنا به سیما هم چیزی نگو چون میخوام
سوپرایزش کنم. پس از اینکه محمد برگشت خبر فوت سیما را به او می
دهند. محمد فکر میکرد که دارن با او شوخی میکنن و از آنها خواست
که به سیما بگن از اتاق بیرون بیاید.چون برای او چیزی رو که دوست داشته
سوغاتی آورده. و دست از مسخره بازی دربیارن. خانواده
سیما برای اثبات صحبتهاشون فوت نامه سیما رو به اون نشون دادن (محمد با
صدای بلند شروع به گریه کردن نمود) سپس گفت که این غیر ممکنه چون
من دیروز با اون صحبت کردم و ما همچنین با هم در ارتباطیم. محمد
شروع به لرزیدن نمود. یکدفعه گوشی محمد شروع به زنگ خوردن نمود
نگاه کنید:این سیماست که تماس میگیره؟؟! (گوشی رو به
خانواده سیما نشون داد) گوشی رو بر روی بلنوگو باز نمود و با سیما
صحبت کرد. همه داشتن به مکالمه آن دو گوش میکردن صدا
بلند و واضح و بدون هیچ گونه تشویش وصاف بود اون صدای سیما بود!!
هیچ کس بجز سیما نمی تونست از این خط استفاده نماید، زیرا سیم
کارت را با سیما دفن نموده بودند؟ همگی شوکه شده بودند.
دوباره دنبال دوست پدر سیما که میتونست با ارواح ارتباط برقرار کنه
فرستادن.او هم ریس شرکت ارتباطی که سیما در آنجا کار میکرد دعوت به عمل
آورد و هردو 5ساعت جلسه گرفتند تا ببینند این مساله چطور ممکنه.
و سپس کشف کردن که: ایرانسل بهترین آنتن دهی را
دارد از خوندن این داستان از شما ممنونم شما مثل من
غافلگیر شدید حالا نوبت شماست که دیگران را غافلگیر کنید
[ پنجشنبه 12 دی 1392 ] [ 12:03 ب.ظ ] [ حدیث ] |
|
[ طراحی توسط شیک نما ] |