دست نوشته های بهارونه!

خدای من؟؟
خدا؟
خدا؟


خدا؟


مگه میشه نباشی!
مگه میشه نبینی بنده هاتو!

هستی..داری میبینی.....................


میشه یه دست برام تکون بدی تا مطمین شم منو میبینی و نمیخوای دستمو بگیری؟!

خدا؟
الان وقت معجزست!وقت اینکه تو خودت حال و هوامونو خوب کنی!



مامان میگه خدا وقتی کار بنده هاشو گره میندازه ینی دلش میخواد بندش برگرده سمت خودش.ازش کمک بخواد!

خدا من یه عمره کارم گیر توئه
یه عمره نگاهم سمت توئه


پس کی ؟


[ پنجشنبه 7 خرداد 1394 ] [ 08:21 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


منو رها نکن
چه روزای عجیبین!

خیلی خدا میخوام!
دلم دستای گرم و نگاه مهربون خدا رو میخواد..

هعی...


عنوان+خواهش میکنم!


[ دوشنبه 4 خرداد 1394 ] [ 10:18 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


با احتیاط وارد شوید!"این پست پر از انرژی منفی است"
نه!
وقتی تو کسیو دوست نداشته باشی
نداری دیگه!
اجباری که نیست.
ولش کردی به حال خودش!

اصلا بره بمیره مهم نیست!
آها همین!بره بمیره
بزار بمیره خدا.
خستس از این دنیای لعنتی

+حالم از پرسش شفاهی بهم میخوره.
همیشه همین بوده که من هرجلسه میخوندم و اگه یه جلسه نخونم همون اول منو صدا میزنه

این هون عدالته!!
بخصوص اگه بعدش استاد از عدالت حضرت علی صحبت کنه 

از هرچی درس عمومی با استاد عقده ایه متنفرم

+همه گفتن که تو رفتی!
ولی گفتم که دروغه..


+چند روزه تلاش های بی نهایت من برای تزریق انرژی مثبت در برابر اینهمه پالس منفی کم آورده و من کاملا مظلوم و بهت زده،به بدشانسی های بی پایان این روزهام خیره شدم


[ پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 ] [ 07:54 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


نهار با من!!:)
صبح بگی نهار با من و برای اولین بار بعد19سال برنج درست کنی
با کباب تابه ای.دستت بره تو روغن داغ و بسوزی و از بی عرضگی خودت خندت بگیره!

صدای اهنگ و بلندش کنی و باهاش بخونی و برنجو قالب کنی و تزیین کنی و بزاری سر سفره.
مامان نگات کنه و بهت لبخند بزنه..

بری سراغ موهات و یکم بهشون برسی و تقویت کننده و سرم بزنی بهشون

برای امروز درسو بیخیال شی و امروز و اختصاص بدی به خودت
بری خمیر لازانیا بخری و بلند بگی

مامان نهار 5شنبه با من!

+این ذوق آشپزی از یه گروه توی لاین در من ایجاد شده!
ملت انقد خوش سلیقن آدم کیف میکنه:-)

+آها!
شیشه رو بده پایین.
بزار مازیار با صدای بلند بخونه!
ماشین بره تو سراشیبی و تو نفس بکش

موقع گذر از مدرسه 3سال دبیرستانت..
تمام لحظه های پارسال و اون سه سال زنده بشن!

آره!
لبخند بزن
نفس بکش
از اعماق وجودت لبخند بزن!

بزار روی همه بدی ها و غم ها کم شه!


[ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 ] [ 08:42 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


....
شب امتحان مسموم شدن هم عالمی داره

امروز امتحان معادلاتمو دادم.
سردرد داره دیوونم میکنه.

دلم میخواد بخوابم..هیچکیم بیدارم نکنه تا باز واسه امتحان بعد بخونم،نقشه بکشم،کد یاد بگیرم،سوال استاتیک حل کنم واسه یه نمرش..
هعی هعی چقدر کار سرم ریخته

حال جسمیم دو روزه تعریفی نداره.

مامان برام رانی و ابمیوه خریده بود که بخورم تو این دو روز یه سره گرمازده میشم و حالم بده.
بهنام همشونو خورده.ریلکس نشسته گیم بازی میکنه.

سرم درد میکنه..

+پرده ی نارنجی رو میدم کنار..پنجره ی اتاقو باز میکنم
نسیم اردیبهشتی!
بوی خاک..

اشکامو با دستام پاک میکنم و سرمو میزارم رو متکا نرم..
نمیخوام به این امتحان و نتیجش و هیچ چیز ازار دهنده دیگه ای فکر کنم!

خدا؟هستی مگه نه؟


[ پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 ] [ 12:02 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


:)
نه واقعا اردیبهشت خیلی قشنگه خیلی:)

بخصوص اینکه بعد یه روز خیلی سخت،بعد برخورد با ادمای خیلی نفهم!:|
یه دور همی ساده سه نفری داشته باشی با دوستایی که خیلی شبیه همین!

یه چیپس و ماست و یه ابمیوه ویه دوغ!
کلی خنده کلی مسخره بازی،کلی سوتی کلییی

کل کل با استاد نقشه خخخ

وای انقد خستم نمیتونم بنویسم.
فقط تو فکر خودمم.
تو فکر فشارهای فکری و روانی این روزام نه بخاطر درس
بعد میگم اگه سر همین جرز دیوارها شاد نباشم پس روح خستم کی رنگ خوشی و شادی بگیره؟

خدا بهم قدرت بده بتونم سر همین جیزای الکی شاد باشم.
بهم تواناییشو بده

+ما باز پشت در گیر کردیم!!
این دفعه پخش دشه بودیم رو زمین و میخندیدیم!!
بعد به یکی از پسرا از پشت شیشه در کلاس اشارت دادیم بیاد در و باز کنه!
بعد کلی مشقت سه جهار نفری تونستن درو باز کنن!!




[ یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ] [ 05:29 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


معجزه یعنی..
مسیرتونو عوض میکنین..
تو همراه دوتا دوست مهربون!
میرین تا از بین درختای بلند با چمنای سبز با گلاس سفید و صورتی توش،با بوی توت و جلوتر
درختای توت!
بگذرین

اویزون درختایی که توت ندارن میشین و هر هر میخندین!

یک دوست میره و تو میمونی و دوست دوم دبستانت!!
با هم میرین بستنی میخورین..
حرف میزنین،میخندین

میتونی خوب باشی شرطش اینه که خودت بخوای!

+با رفیق شفیق پشت استاد راه برین و اون یکی رفیقم بهتون بپیونده!
استاد برسه به کلاس و شما پشت سرش و هی سعی کنه در و باز کنه و قفل باشه!
_کلاسه دوتا در داره که همیشه یکیش بستس.دری که همیشه بازه عوض شده بود!_

استاد در و بکشه و بگه دانشجوها اون تو گیر کردن!!
با بهت نگاش کنی و یکی از پسرای کلاس از پشت در بگه:استاد از اون در بیاین!

از خنده سرخ بشین و برین تو کلاس!
استاد که ضایع شده بگه من تنها نبودم این خانومام اشتباه کردن!

همه ماجرا یه طرف!اون تیگه اون پسره پشت در یه طرف!!

+استاد حرف بزنه بعد وسطش بگه :
پدر خداداد عزیزی گفته بما امکانات بدن تا بازم خداداد عزیزی تولید کنیم!!!
_صحت شو خبر ندارم دیگه!_

+شناختن شخصیت بعضیا،درحالی که ظاهر بسیار خوبی دارن،
شناختن خودت،حتی اگه ظاهر مهربونی!!داری!!
اینا همه معجزس
معجزه ای که گاهی،تو یه عصر اردیبهشتی،کنار یه بستنی وانیلی رخ میده
و شک نکن خواست خداست!
تا تو تغییر بدی خودتو،رها کنی ادمایی رو که بهت پالس منفی میدن


[ شنبه 19 اردیبهشت 1394 ] [ 06:13 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


..
سرم داره از درد منفجر میشه

دیروز و دیشب مشهد کلی بارون اومد..

تگرگ زد و ...
 من تمام مدت در حال تمشای بارون شدید،غرق شده بودم تو خودم

بارون اونم تو اردیبهشت،منو پر حس خوب کرد:)

+قضیه سرم،کلی انرژی منفی و اعصاب خوردی جدیده که،فدای سرم دیگه بش فک نمیکنم!
همه چی دست تو خداااا


[ جمعه 18 اردیبهشت 1394 ] [ 08:56 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


باران تویی
وقت امتحان دوساعت و نیمه!
وسطای امتحان میگم خیلی زیاده!وسطش هر وقت تموم شد میرم میدم برگمو
استاد میگه 15دقیقه دیگه فرصت دارین.
از5 سوال هنوز سوال اخرم مونده:|
سوال3رو هم انقد هول هولکی هل کردم نصفش اشتباه شده

از جلسه امتحان که میام بیرون فقط تو فکر اینم که نمره فدای سرم!
مهم اینه این بی دقتی های احمقانم یادم میمونه واسه امتحان بعدی..

نم بارون میزنه..
تند تر میشه..
تند تر..

مردم با لباسایی که حالا خال خالی شده،زیر بارون میدوئن،
من اما_با لبخند_اروم راه میرم و با خدا حرف میزنم..

حرفام که تموم میشه،سرمو میارم بالا،
انقد تو حال خودم بودم که از خونه رد شدم!
چند قدم میرم عقب،زنگ خونه رو میزنم،
صدای دایی میاد.
دلم براش تنگ شده بود

+باران تویی!
به خاک من بزن..


[ پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 ] [ 02:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


اردیبهشت من:)
آره شاید تنها چیزی که تو دنیا خیلی زیاد بهم انرژی میده یه کوچولو چندماهس!
تو یونی،خسته،تو وایرلس نشستم و الکی تو نت میگردم..مامان زنگ میزنه..خاله اینا دارن میان!
واو!چقد خوووب..


ادامه مطلب

[ یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ] [ 06:51 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


هعی..
دعای الانم،دعای قبل انتخاب رشتمه.
اون موقع به خدا گفتم هرچی و هرجا قبول شدم،بعدش پشیمون نشم..

و الان پشیمون شدم!


چقد احمقانه جنگیدم.چقد احمقانه تلاش کردم..

میخواستم به کی ثابت کنم میتونم؟نمیدونم!

خدایا،هر اتفاقی برام میوفته،هر چیزی که مامان جلوشو میگیره و هرچیزی که مامان میخواد،هرچیزی که بابا میخواد..نمیدونم!هر چی هست به صلاحم باشه!
بعدا پشیمون نشم!!

+این ترم رو،تا جایی که توان دارم میخونم،چون نمیخوام حرف پشت سرم باشه!

+دانشگاه صنعتی شریفشم این امتحانا رو نمیگیره!معلوم نیست از کجاشون درمیارن خونوکا!

+ارائه داشتم امروز.افتضاح بود به معنای واقعی.
من اصلا استعداد صحبت توی جمع و نداشتم

+فرانک اینا امشب میان و من جمعه امتحان دارم و هوز نصفش مونده و...
+شیشه ماشین و میدی پایین..سرتو تکیه میدی..
چشماتو میبندی..
نسیم اردیبهشتی همراه بارون میخوره به صورتت..

انگار خدا داره نوازشت میکنه..


[ چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ] [ 07:41 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


عشق5ساله من
مثلا از درس خوندن خسته بشی و نت گوشیتو روشن کنی و از دخی داییی 5 ساله پیغام صوتی داشته باشی

بگه:سلام بهار جونم خوبی؟دوستت دارم
بیاین خونه ما دلتون برامون تنگ شده!!
(صدای زندایی بیاد)
دل ما براتون تنگ شده!!

مردم از خنده عشقمممم دلم براش یه ذره شده 
منم احساسی گریم گرفت 

+بهترین انتراک عمرم بود!پر انرژی شدم!:-*

+براش ویس فرستادم منم دوستت دارم قربونت برم!
بعد پلی اش کردم!
با خودم گفتم کاااش نمیفرستادم!خخخخخخخ

+بعد اینکه ده بار صداشو پلی کردم،حالا دارم قلب یخی مازیار فلاحی گوش میدم!
چقد قشنگه..

+دوست دارم تموم لحظه هامو،با تو باشم!
دوست دارم که دست گرمتو بگیرم..


[ سه شنبه 8 اردیبهشت 1394 ] [ 06:54 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


بهار
جمعه امتحان ریاضی،از اول ترم نگاش ننداختم..
اونم با استاد ما..
تمام امیدم به فرداست چون پنج شنبه خیلی کار دارم و..


امروز سر کلاس تو فکر این بودم که چرا انقدر ساکت شدم؟
من؟
من که یه سره حرف میزدم..
کووو اون بهار کجاست

اصلا چرا این مدلی شدم؟
جلوی استاد هی میرم بالا و پایین و با سر میرم تو نقشه و یکهو جدی میشم و جدی حرف میزنم و صدای خنده میشنوم..
دوستام میگن وقتی جدی ام خیلی بانمک میشم!!!من اصلا تو مود خندیدن و خندوندن نیستم این روزا..

سرد و خشک و جدی..
انقد با اخم نگاه میکنم گاهی کاملا یهویی..بعد اونی که منو با اون پیشونی ببینه چی فک میکنه راجع بمن!


+به استرس های روزمرم،یه استرس جدید اضافه شده!
استرسی که خیلی داره اذیتم میکنه.هیچ حس خوبی به بعدشم ندارم!
خدایا خودت کمک کن


+دوستت بت فلش بده و بعد توش یکهو با یک عالمه اهنگ قشنگگ برخورد کنی و ذوق کنی و با صدای بلند پلی کنی!


+اینکه دارم سعی میکنم خوب باشم،شاید یکی دو روزه،سعی میکنم بیخیال تر باشم لااقل!این خوشحالم میکنه.
تنها شادی این روزهام اتد خوشگلمه که دوسش دارم البته خیلی ناراحتم بخاطر اتد قبلیم اونو هم خیلی دوستش میداشتم..


+خدا خودت امتحانامو به خیر بگذرون


[ یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ] [ 07:55 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


نه!
صدای قران میاد
تا چند دقیقه دیگه اذان میگن
بغض تمام وجودمو گرفته
تمام سالهای بچگیم میاد جلوی چشمم
مثل یک فیلم ترسناک مثل یک تراژدی فوق غمناک..

میترسم از روزهایی که در اینده قراره تجربشون کنم..
میترسم از تک تک لحظه های زندگیم..

خدا؟واقعا داری تماشا میکنی؟
اگه اره پس منو میبینی
اگه نه..
پس اینهمه دعا همش الکیه.
حداقل بهم بگو میشنوم صداتو اما نمیخوام بهت چیزی بدم
خدا بلند بگو تو لیاقت نداری بهت چیزی بدم
حداقل بگو..بزار دیگه رو نندازم بهت..
زیادی ناامید شدم..

امشب 5بار باید سوره واقعه رو بخونم.نذر دارم.
و هیچ نیتی هم ندارم!
به یک پوچی مطلق رسیدم!
انصاف نیست منو با بنده های دیگت مقایسه کنی!
انصاف نیست منو بندازی ته جهنم!

هعی خدا..وقتی یک خصوصیتی رو تو بنده ایت قرار میدی..بعد..
قبلا باهات حرف میزدم اروم میشدم..
اما نیستی
نمیشنوی
اگه میشنیدی میدیدم نتیجشو..
منکه چیزی واسه خودم نمیخواستم..

+دارم به تغییر رشته فکر میکنم.هیچ هدف و انگیزه ای ندارم.





[ جمعه 4 اردیبهشت 1394 ] [ 06:30 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.و.و
مثلا امروز امتحان استاتیک داشتیم:)

یهو استاد عصبانی شد به دلایلی و گفت امتحان نمیگیرم!
برگه هارو جمع کرد رفت.
به حد مرگ خوابم میاد صبح5بیدار شدم که حل تمیرنو نگاه بندازم.اصلا اصلا خوب درس نخونده بودم.

+تو بحثمون با استاد حل تمرین،یهو یکی از بچه هامون بهش گفت شمام گیجیا اون کلاس فلان..
انقد خندم گرفته بود!کلا وقتی یکی عصبانی میشه من بلندبلند میخندم:)

+سردرد و خواب داره دیوونم میکنه اما دلم بیرون میخواد.
اهنگایی که فرانک واسم ریخته رو گوش میدم و یادش میوفتم.دلم خیلی براش تنگ شده خخخ

+خب امشب شب ارزوهاست.منم دلم پر ارزوئه

+این سری تمرینامو دادم باران حل کرد بسی کیفور شدم فقط چاپ میکردم!
باشد که ادم شوم و تمرین حل کنم خودم

رفته دوتا مانتو خریده خیلی خوشگله.شوهرش بش گفته چقد زشت
عاشق این حرکتای انتحاری نیمام

+خوااابم میاد




[ پنجشنبه 3 اردیبهشت 1394 ] [ 08:57 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 16 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات