من زمینی نیستم...!
* به نام او... *نوشته شده توسط :Sun
دوشنبه 1391/03/22-08:00
آغاز می کنم با عنوانی از دوران نوجوانی و با هدفی خاص... بالاخره کار خود را کرد این هجوم رنگ و فکر ******* ...سلام... سه نکته کوچیک: 1- کپی از مطالب حتی با ذکر منبع، به هیچ عنوان مجاز نیست. چون دست نوشته خودم و از زندگی خودم و یا زندگی دیگرانه و طبیعتا نباید کپی بشه. 2- من نه دیده شدن می خوام و نه بالا رفتن آمار وب. من می خوام خونده بشم، فهمیده بشم، فکر بشم... 3- لطفا کامنت های خصوصی و تبلیغاتی نذارین. اکثر کامنت های تبلیغاتی رو تایید نمی کنم. ...ممنون...
نوع مطلب :من نوشته
* تو... *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/04/13-08:00
سست می شوم در مقابل تو... آنچنان که حق می دهم به افسردگان که برای تحمل درد پناه می برند به قرص های رنگارنگ! حتما آنها آغوش مُسکن همچون تویی را ندارند... 92/2/24 14:30 ******* عاشق ها - اگر واقعیت هم ندارد - انتظار شنیدن دروغی شیرین (=دوستت دارم) از زبان معشوقه شان دارند. همان عشق های یک طرفه! دوست داشتن ما دو طرفه ست. دروغ چرا؟! حقیقتِ " دوستم داری" را از زبانت می شنوم؛ اینکه بی ابا اعلام می کنی من مال تو هستم، اما... می شود حقیقت های دیگر را نزد من پنهان کنی؟! آزارم می دهی با این حقیقت ها که همیشه سؤالی قبل برملا کردنِ آن می پرسی... حاضر بودم حقیقتِ دوستم داری را از زبانت نمی شنیدم تا این حقیقت های دیگر نیز برملا نشوند! ___________________ می دانی این حرف یعنی چه؟! اینکه حاضر باشی عشق دو طرفه ات یک طرفه باشد فقط برای تلخی ِ حقیقتی دیگر! اینکه حاضر باشی دردِ فراق و عشق را با جان بخری اما... می دانی این حرف یعنی چه؟! می شناسی چیزی را که دوست داشتن را تلخ می کند...؟! 92/2/24 ******* خاطراتت را نمی خواهم! ارزانی ِ خودت! من من من فقط خودت را می خواهم... 92/2/23 1:44 ******* تب خارج گویا باز شیوع پیدا کرده... از دوست صمیمی گرفته تا دوست خاص! تب دوست صمیمی با داروی زمان فروکش می کند اما دوست ِ خاص...! می دونم یه روزی این تب رفتنش رو رقم میزنه و من... باز سکوت می کنم و به تماشای غرق شدنش می نشینم... 92/2/9
نوع مطلب :من نوشته
* چرک کف دست *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/04/6-08:00
لیاقت داری این کارو بکن... داری کاری می کنی آدم از پول داشتن ِ خودش متنفر بشه...!!! دخترک به ساعتش نگاه کرد. 3:15 بود. به این جر و بحث ها عادت کرده بود. انگار گه گاه باید پیش می آمد تا زندگیشان جریان پیدا کند! آه کشید. در اتاقش را بست و به فکر فرو رفت... " کاری می کنی آدم از پول داشتن خودش متنفر بشه! " پوزخندی زد. با خود گفت: به جای ما، بانک، طعم پولداری ِ پدر را چشیده! یاد داستانی مختوم به این حرف افتاد که برای فرزندانتان خرج کنید. نگذارید پس از مرگ شما با خود بگویند لااقل حالا به یک نوایی می رسیم...!!! بغض گلوی دخترک را دربرگرفت. هم پدر و هم مادر فرشته خویی داشت اما گاهی... . . . یادتان باشد: پول برای حفظ آسایش و اعصاب شماست؛ نه اعصاب شما برای حفظ پول! 91 ******* * حسریت زندگیشان را می خوردند، خیلی ها! وقتی از دور تماشایشان می کردند! جیب
پر - خانه گران قیمت - لباس های شیک - غذاهای رنگارنگ - امکانات رفاهی -
دوست داشتن های ظاهری - وابستگی های واضح - احترام های جالب - وسایل گران و... اما وقتی وارد زندگیشان بشوی، 2خط چیزهای قشنگ به ازای نبود 2مورد خار شده: آرامش - عشق... ******* **اینجا جاشه که: زندگش زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما... بــــــــــــله! از ماست که بر ماست... زندگیتونو با چیزای کوچیک تلخش نکنید... مادیات هیچ گاه جای معنویات رو نمی گیره... 92/4/6 *******
***توی اتوبوس نشسته بودم...
چشمم افتاد به یه مجله ای که دست خانمی بود. تیترش برام جالب بود: همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید... 91/9/23
نوع مطلب :من نوشته
* آزادی شبیه اسارت *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/03/23-08:00
اینجا در دنیای من آدم ها یکدیگر را درک نمی کنند اگر دور شوی، دور می شوند عزیزم از زبان ها نمی افتد اما فقط تعارف محبت را بلدند اینجا در دنیای من آدم ها خسته اند همه از هم دلگیر همه از هم بریده همه از هم سرد هیچ بلد نیستیم جز حفظ ظاهر نادرست! که خویش را سرحال نشان دهیم دوستدار نشان دهیم وابسته نشان دهیم محتاج وجود هم نشان دهیم اینجا در دنیای من آدم ها خود را عاشق خدا می دانند تنها یار خود را خدا می دانند تنها محرم خود را خدا می دانند اما...ا عاشق خیلی ها می شوند خیلی ها را یار خود می دانند و رازها را برای آنکه نباید، فاش می کنند اینجا در دنیای من تضاد نمود می کند تناقض هویداست اختلاف فریاد می کشد اینجا در دنیای من آدم ها بریده اند حقیقتِ درست را گم کرده اند به ریسمان پوسیده ای چنگ می زنند که روی تابلوی بالای سر آن نوشته: خطر اینجا در دنیای من همه خود را عالِم می دانند اگر هم باشند عالمِ بی عمل چه سود؟ اینجا در دنیای من آدم های خوب برای طرد نشدن گاهی سعی می کنند خود را بد نشان دهند آدم های بد هم بدی ها را پنهان می کنند اینجا در دنیای من همه یکنواختی را به دوش می کشند...ا خود را آزاد می دانند اما اسیر آزادی شده اند اول از همه هم، خودِ من...!!!ا . . . اینجا در دنیای من ...ا بگذریم دنیای من را می شناسید؟! 91/10/15 19:19 *******
دلم یک تابستانِ مَشت می خواهد. بدون دانشگاه... حتی بدون دوست های خوب دانشگاه...!!!ا بدون هیچ کس... حتی بدون دوست خاص...!!!ا برای خودمم عجیبه هر چند دلم برای آن سه شنبه های دوست داشتنی خیـــــــــلی تنگ می شود اما باید به خدمت خودم برسم...!ا 92/3/5 19:05 ******* شانزده ســــــــــــــال دوباره عددرو می خونم... 16!!!ا شانزده سال شده که زندگی من با چیزی به نام درس با کسایی به نام هم کلاسی با چیزی به اسم مدرسه و دانشگاه و کسایی به نام معلم و استاد اخت شده... شانزده ســــــــــــــال . . . ختم مادربزرگ دوستم رفته بودم. یکی از دوستای دوران مدرسه هام هم اومده بود صحبت می کردیم مثل همیشه در جواب چه خبر، مشغولیت درس و دانشگاه رو دادم. (البته خبر که زیاده اما...)ا به طنز بهم گفت: اگه یه روز درست تموم شه چی کار می کنی تو؟ لبخند زدم...ا بعد از تقریبا 16 سال، خوندن و خوندن و خوندن یکی از اصلی ترین بخش های زندگی من شده...ا واقعا بدون خوندن چی کار خواهم کرد؟ ******* هر کس برای فرار از یکسری چیزها مثل غم، مثل فکر، مثل درد و... به چیزی پناه میبره یکی به کار، یکی به خلاف، یکی به کوه و کمر، یکی هم مثل من به درس...!ا . . . تازه الآن که خوب شدم... والا به خداا 92/3/24 2:45 بامداد ******* بی ربط نوشت: میلی اومد برام که: از وضعیت اقتصادی راضی نیستم؛ اما رأی می دهم چون به شادی دشمنان هم راضی نیستم...ا امیدوارم شما هم به شادی دشمنان راضی نباشین...ا
نوع مطلب :من نوشته
* قسمت نبود *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/03/16-08:00
بذر نگاهت را در نگاهم کاشتم سیراب کردنش را به خدا سپردم خدا نمی خواست نگاهمان یکی شود...!!!! 91/6/16 ******* * حالا که دارم با عقلم نگاه می کنم می خوام
داد بزنم: خدا دمت گرم، به ما انسانا کاری نداشته باش، هر کاری رو خودت صلاح می دونی انجام بده... بعله... ******* ** دیگر نوشته ای در دل من نوشته: در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد …. اکنون نه مشترک هستی ؛ نه مورد نظر … !!! ******* ***دیگر نوشته ای در دل من نوشته: خیلی فرق هست میان واژه ی “عزیز ” و ” عزیزم “ همانقدر که میان “جانم ” و “جونم ” ! کم است مواردی که مخاطبی را با لقب عزیزم خطاب کنم عزیز زیاد است اما عزیزم.... 91/11/25 ******* بعدا نوشت: حالم اصلا خوب نیست... اصلا... کمبود زمان داغونم کرد. داغونم... همین...
نوع مطلب :من نوشته
* خط سفید *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/03/9-08:00
دارم یاد می گیرم دور برخی از آدم ها را خط بکشم! نه یک خط ِ قرمز ِ برگشت ناپذیر؛ بلکه یک خط ِ سفید ِ شیشه ای رنگ تا بین بود و نبودشان فقط یک ذهنیت تفاوت باشد و بس! تا اگر برگشتی بود مانعی نباشد! همان آدم هایی که روزی، جایی، به گونه ای وارد زندگی می شوند و سپس روزی، جایی، به گونه ای خارج می شوند و در این میان تو می مانی و اثری کوبیسم مانند از هر آنچه که فکر کنی... دارم یاد می گیرم که آدم ها فقط می آیند تا بروند! اگر رفتنی نباشد آمدنی هم نخواهد بود! دارم یاد می گیرم رفتن ها را صبر به خرج دهم... صبری با ماسکی از بی تفاوتی محض!!! 91/8/28 23:02 ******* * روزگار سه چیز را خوب به من فهماند سادگی خوش خیالی . . . و احمقی!!! که چقدر اینگونه بودم و تازه فهمیدم!!!! 91/9/1 ******* ** یک آن تو را دیدم اما اشتباهی! نمی دانم یا چهره ات برایم ناآشنا و غریب شده یا آنقدر دلم برایت تنگ شده که همه را شبیه تو می بینم!!! 91/8/30 ******* *** بی طاقتی عادت آن
روزهایت بود
این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای... یک ستاره نوشت ِ دیگرنوشته در دل ِ من نوشته!!! (عجب جمله ای شد!!!) این جمله رو توی یه سایت خوندم؛ خیلی دوسش دارم! . . . الآن هستی... کنارم... و عادت را برایم ارمغان آوردی... اعتیاد به دست هایت... اما باید تمرین کنم... به هر حال می دانم که می روی.... و تو نیز برای گرفتن ِ خبری از من صبور می شوی... عجیب صبور می شوی...
نوع مطلب :من نوشته
* آرامش *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/03/2-08:00
صدای زنگ آشنایی گوشش را نوازش کرد! 1message…! ابتدای آن را خواند:فلانی جونم سلام! فلانی ام... دوباره اسم را خواند: فلانی ام!!! در حال صحبت با کسی بود... برای احترام، خواندن پیام را به وقت دیگری موکول کرد اما ذهنش گویا معنای موکول را نمی دانست! سلام ِ عادی کجا و اولین پیام و سلام فلانی جونم کجا!!! یعنی با من چه کار دارد؟! واقعا چرا ذهن هر جایی و در هر زمان و در حال هر کاری باشد کار خودش را پیش می گیرد؟! ذهن ِ مغرور...!!! صحبت را زودتر خاتمه داد. به سمت گوشی اش خیز برداشت: فلانی جونم سلام! فلانی ام خوبی؟ . .. ... مشکلی پیدا کرده بود... یک مشکل مشترک! اما او خودسازی کرده بود تا با عوارض آن مشکل کنار آید ولی فلانی نه! خواندن را ادامه داد: گفتم به تو SMS بزنم که یه کم آروم شم. تو خیلی صادقی. من خیلی دوسِت دارم واقعا. با اینکه خیلی با هم نبودیم اما همیشه ازت آرامش می گیرم... آرامش...!!! چه واژه ی زیبایی... یاد دوستش افتاد. هر زمان غرق پریشانی می شد سوی او می آمد. او هم همین حرف را می زد: تو به من آرامشمیدی! یاد دوست دیگرش افتاد که... لبخندی از سر رضایت بر لبانش نقش بست! اگر هیچ مفید نبود، اما آرامشبخش بود!!! باز به فکر فرو رفت! سوال اصلی! چرا او؟! چرا او آرامشبخش است؟! اولین جوابی که ذهن ِ مغرور به او داد خدا بود! عجب لطف پر مهری ...! دومین جواب حفظ ِ ظاهر... از ذهن ِ مغرور درس گرفته بود! حتی اگر در بدترین حالات و شرایط روحی و جسمی و زمانی و موقعیتی بودی لبخند را فراموش نکن! دیگران چه گناهی دارند که چوب ِ ناآرامی تو را بخورند؟! آیا گناهشان فقط دیگران بودنشان است؟! تو آرام باش! یا آرامشت را پای خونسردی و بی خیالی و بی مشکل بودنت می گذارند و یا پای معنای حقیقی اش که امیددهنده ست! ولی در هر دو حالت می توانند از تو آرامشبگیرند حتی اگر خودت نتوانی به خودت آرامشدهی! خیلی سخته سعی کنی آرام باشی تا دیگران آرام باشند اما این را پای چیز دیگر حساب کنند. او این سختی را چشیده بود اما باز کنار نکشید...! نصیحتی از آشنایی در ذهنش پررنگ شد... یک درس بزرگ دیگر! یکی از رازهای آرامش بخشی به دیگران: " هیچ وقت مشکلاتت رو به دیگران نگو! چون اگر دوستت باشه ناراحت میشه و اگر دشمن خوشحال! " درست است که محرم راز کم است و خود به خود به دنبالش درد و دل کم؛ اما همین مسئله می تونه کاری کنه که با نبود ِ محرم هم کنار بیای... فقط مراقب باش تلنبار نشه...!!! مراقب رفتارت باش... درسته دیگران دیگرانند اما همین دیگران زندگی ات را رقم می زنند... فلانی گویا آرامش پیدا کرده بود که گفت: « امیدوارم انقدر که امروز به من آرامش دادی و قبول کردی و خوشحالم کردی؛ خدا تو زندگیت بهت آرامش بده... خیلی خوبی! حتما یه روز این محبتتو جبران می کنم...» . . . ذهن، دیگر مغرور نبود! حرف های زیبایی زده بود! مهربان شده بود!
91/9/13 ******* * مشغول برگشتن از دانشگاه...
******* ** یک پیانو مشکی در یک اتاق سفید یک دختر به سن من، به شکل من، به اسم من در یک حس عجیب چشم ها بسته، دل ها رفته، دست ها مانده! پایین، بالا، موزون، زیبا و صدایی که در جان می پیچد! آخ که چقدر پیانو رو دوست دارم! آرامشش عجیبه... 91/8/10 ******* *** این جمله رو دوستی بهم sms داد. بسی دوست داشتنی ست: بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی تمام نمی شوند! همش به آغوششان بدهکار می مانی حضورشان گرم است سکوتشان خالی می کند دل آدم را... آرامش صدایشان را کم می آوری هر دم هر لحظه کم می آوریشان...!!!
نوع مطلب :من نوشته
* اگر سنگ بودم *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/02/26-08:00
اگر سنگ بودم و بی احساس، چه خوب بود زندگی بی عشق! اگر سنگ بودم و سرد، چه ساده بود زندگی بی حس اگر سنگ بودم و خشک، چه زیبا بود زندگی بی غم، بی غم ِ آدمای پرغم! اگر سنگ بودم، چه غصه و چه باک از گم شدن انسان ها؟! اگر سنگ بودم، چه غم برای مرگ آدم ها! خب نباشند من که هستم!!! اگر سنگ بودم، چه ترس که فلانی خانه ندارد، لقمه ای شام ندارد، پول فردا ندارد؟! اگر سنگ بودم.......... . . . شکر... که سنگ ارزشش پا خوردن است، تنها شدن است، آدم نبودن است...! بهار 90 ******* * سنگ هم می تواند عاشق شود! اما سنگ نشوید، سنگ ها را عاشق کنید... ******* ** راضیم به من بخندی،
راضی ترم از من بخندی... ******* *** ای کاش همانقدر راحت که دل می شکنیم دل هم می سوزاندیم...
نوع مطلب :من نوشته
* رابطه *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/02/19-08:00
بعضی رابطه ها عمیق ناک به نظر می آیند اما فقط در حد ارتباطند... یک زمانی فکر می کردی صمیمی باقی خواهی ماند اما وقتی پس از یک پلک گذر زمان چشم باز می کنی، می بینی عجب سادگی ِ رابطه ات هویدا بوده و تو نابینا بودی! و تو غرق وسعت ِ ترسناک ِ آن رابطه بودی غافل از اینکه اقیانوسی بوده به عمق یک وجب که تو گمان می کردی با شیرجه در آن غرق خواهی شد!!! بعضی رابطه ها در حد آشنا بودنند! در حد آنکه گاهی با یک پیام که معلوم نیست از دلِ کدام دل
سوخته ای برآمده یادت می کنند... و بعد همه چیز تمام می شود تا شاید مناسبتی خاص تو را دوباره یادآور شود! از همان رابطه هایی که 60 اسم در دفتر تلفنت هست که همه عنوان دوست را یدک می کشند اما... بعضی رابطه ها در حد اسمند! به پوسته ظاهریشان دل خوش کن اما به عمق بی کرانش دل مبند! آه که چقدر این رابطه ها اطرافمان زیاد شده! فقط به قید لحظاتی که با هم بودیم یادی می کنند؛ یاد می شوم، یاد می کنم! درست مثل یک تعارف مدرن دیجیتالی! . . . بعضی رابطه ها رابطه ای بی ارتباطند... 91/8/24 ******* *یکی از دوستای دبستانمو دیدم! بعد مدت ها! دوباره... با خودم گفتم چه خوب! جویای حالش می شم که ببینم روزگارش آبی هست یا نه! مسیرمون تا نصف راه یکی بود... سوار شدیم! اما... سوالاتم در ذهن خودم فقط تلنبار شد و صدای بلند محسن یگانه در گوشش به جای حرف من پر شد! هندسفری هم اختراع جالبیه ها!!! 91/8/30 ******* ** درسی از دنیاست که برجاست فاصله از ماست که برپاست... آبان 91 ******* *** این تک بیت از خودم نیست اما جالبه که: از دسـت عـزیزان چه بگویـم گـله ای نیسـت گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست . . . 9 اردیبهشت sms داد. بعد مدت ها! خوشحال شدم. به عنوان دوست، دوستش داشتم. نه یه دوست داشتن الکی! حالمو پرسید + سوالش حالشو پرسیدم + جوابش و بعد انتظار کشیدم... آن هم برای حداقل ترین کلمه در جوابم! یعنی به محض رفع سوالش من هم در ذهنش رفع شدم؟! یعنـی به اندازه یـک سـوال ارزش یادآوری داشتم؟! انتظار برای یه مرسی، انتظار بزرگیست...؟!
نوع مطلب :من نوشته
* درسی از استاد *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/02/12-08:00
در انتظار بقیه ی دانشجوها در کلاس قدم می زد. هیاهوی خفیفی ناشی از حضور چند تن برپا بود. گه گاه به استاد نظر می افکندند و وقتی او را غرق در اندیشه خویش می دیدند به غنیمت شماری ِ فرصت و به صحبت های بی پایان و البته لحظه های خاطره سازشان ادامه می دادند. لحظه ای سکوتِ نسبی ِ خاصی کلاس را پر کرد! استاد خم شده بود تا چیزی را از روی زمین بردارد. پس چرا صدای افتادنی شنیده نشده بود؟! و اگر افتاده بود چرا دانشجویان زودتر از وی پیش دستی نکردند تا هیبت ِ استاد خم نشود؟! همه به چهره ی دنیا دیده ی استاد نگاه کردند. استاد خودکاری تهی که در گوشه ای از کلاس افتاده بود را برداشته بود. خودکار را بالا گرفت، صدایش را بالاتر برد: "مراقب باشید خالی نشید خالی بشید مثل این خودکار دورتان می اندازند..." . . . دانشجوها آمده بودند. درس باید شروع میشد، هر چند گویا قبل تر هم شروع شده بود...!!! 91/9/28 Pharmacology class Doctor M.R-Z *******
** ای کاش بیشتر قدر کسایی که ارزش قدردانی رو دارند بدونیم... همین ******* *** active music ingredient:
بعضی حرف هار ا باید دید بعضی حرفا گفتنی نیست لیلا فروهر _ گوش شنوا
نوع مطلب :من نوشته
* فرار *نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/02/5-08:00
خسته شده ام از آدم های شیک ِ پوشالی ِ دربند ِ افکار ِ خالی ِ پر از هیچ ِ نابود کننده! اگر بشود دیگر نه صمیمیتی را باعث خواهم شد و نه دوست داشتنی... تو را با آدم هایی تنها می گذارم که سکوت را با سادگی، عشق را با هوس و اندیشه ات را با بیهودگی تاخت می زنند آدم هایی که لبخند دائمی و تشویق به آرامش تو را به بی خیالی و بی غمی نسبت می دهند و هر گز نمی اندیشند که شاید برون خبر ندهد از سِر ِ درون! همان هایی که خِرَدشان شنیده هایشان است و بس همان هایی که زندگی تو را به سادگی، به پَستی ها می فروشند! همان هایی که از خستگی ِنگاهت تنفر می خوانند! آدم هایی که کاستی هایت را به رُخَت می کشند تا تو مِهر ِ خدایی ات را سرکوفت زنی! آدم هایی که تو را از خودت دور می کنند تا تو هم غرق آنها شوی... تو را تنها می گذارم تا روزی که بدانی هیچ چیز نمی دانی. امید باشد که دستی، دستمان گیرد... 91/6/3 ******* * نه اشتباه نکن عزیز! به قول معروف: من یک چیز می دانم آن هم این است که هیچ چیز نمی دانم!!! ******* ** باکی نیست. حلالش ما به دردهای کوچک عادت داریم! ******* *** ای شیطان سرخ کوچک، نیش نزن! بس است...
نوع مطلب :من نوشته
The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|