من زمینی نیستم...!

* به نام او... *

نوشته شده توسط :Sun
دوشنبه 1391/03/22-08:00


آغاز می کنم با عنوانی از دوران نوجوانی و با هدفی خاص...




بالاخره کار خود را کرد این هجوم رنگ و فکر


هجوم که می آرند منحل می کنند هر چیزی غیر از خودشان را...




*******



...سلام...



سه نکته کوچیک:


1-  کپی از مطالب حتی با ذکر منبع، به هیچ عنوان مجاز نیست. چون دست نوشته خودم و از زندگی خودم و یا زندگی دیگرانه و طبیعتا نباید کپی بشه.
2-  من نه دیده شدن می خوام و نه بالا رفتن آمار وب. من می خوام خونده بشم، فهمیده بشم، فکر بشم...
3- لطفا کامنت های خصوصی و تبلیغاتی نذارین. اکثر کامنت های تبلیغاتی رو تایید نمی کنم.


...ممنون
...





نظرت...؟!() 

* یادمان بخیر *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/01/29-08:00



سایه.jpg


یاد خنده مان بخیر

خنده ای که باعث گریه ی او شد!
حال این او مردی شده و ما پیرهن پاره

بایست!
دیگر جلوتر نیا
نه تو، بلکه کسی نزدیک نشود

یاد گرفتم قبل ازآنکه این گوشه ی دنج را هم از دست دهم بخیل شوم.
ابلهانه بگویم دیگر برای کسی جا نیست...

اما اگر مثل عزیزترین ِ او برایم بودی...

می بینی حسادتم به او هویداست!
از قدیم گفته اند حسود هرگز نیاسود؛ شاید به خاطر همین است که آسوده نیستم!!!

زمان را تسخیر کردیم و زمان به انتقام خویش عود ِ صمیمیت ِ خواهرانه من و تو را کشت!

اصلا یادت هست آن قول ها؟!
 آن وعده ها؟!
آن بازی ها؟!
 آن راه ها؟!
 آن حرف ها؟!
 آن کارها؟!
 آن آدم ها؟!
 آن دوستی ها؟!
 آن تفریحات؟!
آن زندگی ها؟!

.
.
.

تو در هیاهوی دنیایی شدن  غرق  شدی

و

من در سکوت خاطره ها گم


یادمان بخیر...



91/6/3




*******





* سخته ببینی کسی داره غرق میشه و نتونی کمکش کنی! مثلا غرق ِ گناه!!!

خیلی سخته وقتی بدونی اگر چیزی هم بگی آب در هاون کوفتنه!

خیلی سخت تره اگه اون کس عزیزی باشه...!!!


با گذشته که مقایسه ات می کنم، می بینم چقدر فرق کردی.

اونی که من می شناختم با اینی که الآن می بینم خیلی تفاوت داره.

صادقانه بگم، شاید اگه اون موقع اینجوری بودی، الآن دوستی ای وجود نداشت!


ما چند نفر بهم قولی دادیم. می دونم یادتون رفته!

اما من هنوز سر قولم موندم. اون ظاهرا قولش رو حفظ کرده اما در خفا بد رها شده! و تو... تو هم ظاهر و هم باطن!!!

وقتی سراغم رو می گیری کار رو بهونه می کنم، چون اندیشه هایمان متناقض شده، چون تحمل ِ دیدن سُر خوردنت را ندارم!!!

با " تو " صمیمی هستم اما ترجیح میدم ازت دور باشم! با " او " حتی صمیمیت هم از بین رفته!

انگار نه انگار یه زمانی با هم زندگی کردیم!

نمی شناسمتون؛ غریه شدین، غریبه...!!!

91/7/28


                                                          *******


** من و تو پیوند بسته بودیم...

مثل فیلما، مثل کتابا، مثل قصه ها! هر چند به زبون نیاوردیم!

من و تو بازیگرای یه فیلم، شخصیتای یه کتاب، قهرمانای یه قصه بودیم! قصه ی زندگی خودمون!

اما واقعا که بر عهدی استوار بودن در دنیای واقعیت و خیال چقدر تفاوت داره!


                                                          *******


** از من که گناهکارتر نیستی، هیچ وقت ناامید نشو...  هیچ وقت... اما درست شو، درست باش، درست بمون!





نظرت...؟!() 

* روزی روزگاری خاطره ای *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/01/22-08:00


http://avazak.ir/Theme/pic/255.jpg


اتصالی کرده است سیم های ذهنم!

تصویرت را برفکی می بینم

صدایت هم که کاملا قطع شده

.
.
.

نخیر اینگونه نمی شود فیلم ِ خاطرات را دید

باید تلویزیون ِ نگاهم را عوض کنم

شاید فرجی شود؛ حسابی کهنه شده است...




91/6/15




*******






* دنیا برایم زمانی تیره است که قطرات اشکت به زلالی باران حیات در روی زمین جاری شود و آسمان ابری دلم زمانی می گرید که دنیایم تیره باشد...

85/11/21



                                                           *******


** دوری ات را تحمل می کنم اما نبودت را هرگز

تو باش!

چه دور و چه نزدیک باش

همین قدر که خیالی به هوای بودنت پر می کشد کافیست مرا!

فقط

فقط

فقط تو باش...

91/9/5


                                                           *******


*** دوستم داشته باش...

خیلی کم، ناچیز، محدود!!!

اما

پیوسته، مادام العمر، همیشه...

از آن دلبستگی های ناب!

91/8/16





نظرت...؟!() 

* وداع *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/01/15-08:00


از کجا شروع کنم؟!

از آنجا که با خنده من خندیدی یا از آنجا که روی زمین ِ خاکی با گریه من زیستی؟!


از آنجا که دستانم را گرفتی و فهمیدم هستی

یا از آنجا که دور از من و در رویا مهمانم می شدی؟!


قصه ی زندگی من هنوز نا تمام است و آن وقتی تو نیستی؟!

نمی دانی که از همراهی نیمه راه بیزارم؟!


باشد...

برو...

این تویی که هستی را دوست ندارم.

 برو تا "تو"ی قبلی باقی بماند!


به حال نمی اندیشم!

به گذشته می اندیشم که تسخیرش کردیم...


     "من و تو"


حرف زیاد است اما محرم اسرار نمی بینم!


خبرداری کلاغ ها با سکوت بی وقفه شان مرا به تمسخر گرفته اند؟!


خبر داری " تو " برای من " او " شده ای؟!


این " تو " با آن " تو "یی که هنوز از آن ِ من است فرق دارد...



از تو می گذرم، به همان سادگی که از من گذشتی!

تا این بار من سادگی را به تمسخر بگیرم

نه دیگران سادگی ِ مرا

و نه حتی سادگی، مرا...!



90/10/5 و قبل تر!!!!!!!



*******



ترک اعتیاد سخت است اما شدنیست

نمونه بارزش خود من که درد ِ نبودش را تحمل کردم و بالاخره هم ترک...

و حال پاک ِ پاک شده ام از وجود او...

91/8/7


*******


هیچی نمی گم!

فقط خیلی بی وفایی؛ فقط خیلی بی وفام!

نه تو دیگر مرا قابل می دانی؛ نه من تو را محرم!


گویا هر کدام رفتیم به راه (بیراهه) خود...

 8 آذر... 1:37 بامداد



*******


کپی برابر اصل نمی شود

اما

مشابه جایگزینش می شود!

به هوش باش.....

به هوش باشید...

91/9/24





نظرت..؟!() 

* واقعیتی تلخ 2 *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/01/8-20:00

http://ir2up.ir/up16/260bf5f8b11.jpg




تیک تاک ... درد، صبر

تیک تاک ... رنج، زجر

تیک تاک ... غم، اشک

تیک تاک ... ترس، وحشت

تیک تاک ... کاش، حسرت

تیک تاک ... رعب، رشک

تیک تاک ... وقت ِ رفتن




92/1/11




*******






روز ششم عید
چندین ساعت میشد که منتظر آمدنشان بودیم تا بالاخره صدای زنگ بلند شد...
سلام، احوال پرسی، تبریک سال نو
اما
یک چیز عجیب بود
پوشیدن سرتاپا مشکی آن هم در تولد بهار خانوم؟!!!

.
.
.

مشغول تدارکات پذیرایی بودم
سر که برگردوندم با چشمای گریون پشت سرم بود!
یک لیوان آب دستش دادم؛      آروم شد...
نیازی به پرسش نبود!
می دونستم علت گریه ش رو...

-----------------------------------

عاشق بچه بودند!
اما 14 سال از وجودش بی نصیب.... تا پس از این همه سال خدا یک پسر شیطون به آنها هدیه داد.
در آغوش خوشبختی غرق بودند تا اینکه...

-----------------------------------

چشم که بهم زدند فرشته کوچولویی به اعضای خانواده شان اضافه شده بود.
دختری با چشمان رنگی که زیبایی اش از همان نوزادی هویدا بود!
همه چیز عالی بود تا اینکه...



__________________________________________________



عکس کودکان سرطانی را که می بینم دلم ریش میشه...
می خوام ساعت ها بشینم و گریه کنم و به خـــدا غر بزنم!
کودکانی که بزرگانه درد می کشند، دردی که مورفین هم از پس تسکینش برنمی آید...!

بیشتر که فکر می کنم، می بینم مادر ِ سرطانی بودن خیلی بیشتر از کودک ِ سرطانی بودن سخت تره!!!
کودک پاکه؛ رفتنش راحت، بی ترس، بی دغدغه...
اما مادر.........................................................
از گناهای دنیوی اش گذشته " مادر " است. مادر یعنی بی وجود ِ فرزند هیچ...

.
.
.

درسا کوچولویی که هنوز 2 ساله ش هم نشده چه گناهی داره که نمی تونه شیر مادر بخوره؟!
علیرضا کوچولوی 8 ساله چه گناهی داره اگر مجبور شه " بی مادر " بزرگ شه؟!

دو مادر ِ هم درد که با هم غریبند اما برای من آشنا...

.
.
.

پزشکا هنوز به مادر درسا امید دارند اما از مادر علیرضا قطع امید کردند...
مادر علیرضا در خونه روز به روز آب میشه و فقط می تونه جرعه جرعه از وجود پسری که 14 سال آرزوی آمدنش را داشته نوش کنه تا اینکه...

یک روز دیگر چشمهایش باز نشود و آرزوی دیدن پسرش در لباس دامادی که سهل،خیلی آرزوهای زودتر از آن را هم با خود به گور ببرد...

به خاطر دو مادر نه، به خاطر درسا و علیرضا...
برای مادرهایشان دعا کنید...
همین

91/1/7

*******


اولین من نوشته سال 92 تلخ بود، اما لازم... ببخشید...



*******

سکوت و دیگر هیچ...




نظرت...؟!() 

* نو شدن *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1392/01/1-09:00



وابستگی، دلبستگی، وارستگی مسئله اینست!


دوست داشتن های بدون ِ وابستگی، در منظر ِ عموم سخت و جا افتاده ست اما وابستگی های بدون ِ دوست داشتن، در منظر ِ من سخت تر!


حکایت، حکایت ِ وابستگی و دلبستگیست...


وابستگی زود وا می رود اما دل...


دل، دل است دیگر

بشکند، تنگ شود، خوار شود... باز هم جاهل است!

می خواهد، دوست می دارد، متکی می شود...


دلم می خواهد نو شوم.

از وابستگی ِ بی دلبستگی وارسته شم و آنچنان

اسیر ِ وابستگی ِ پر از دلبستگی شوم که...

                                    

که ندارد دیگر!

دل می خواهد!

دل، دل است دیگر...



91/7/13



*******





بالاخره سال 91 تموم شد. با هر کی صحبت کردم دوستش نداشت!

گذشته رو که ورق می زنم بیشتر عمق ضرب المثل از ماست که بر ماست رو درک می کنم!

یعنی چقدر خطا داشتیم که انقدر تیر آسایش خطا می رفت؟!

سال جدیدی آغاز شد با یکسری تصمیم های کهنه که شاید آغاز شوند!

دوست دارم با تغییر ِ سال، منم تغییر کنم...

برای تغییراتی که در ذهن دارم دعا کنید.


*******


دو تا SMS زیبا داشتم:

1- می خوام در این عید به دیدار خودم هم بروم  (قیصر امین پور)

2- رمز نو شدن را باید دانست؛ وگرنه بهار یک فصل تکراریست...


عکسی که بالا می بینین رو چندین ساله به در کمدم چسبوندم با این محتوا:

زندگی یک سفر است...

تجربه های هر روزت بهت میگه چه کسی هستی.

به کسی که خود واقعی شو بهت نشون میده اعتماد کن.

"زخمهاتو به تجربه و تدبیر تبدیل کن"

همه اشتباه می کنن ولی بعدش شادن.

از نعمت هایی که در اختیارت هست فهرست تهیه کن و شکرگذار باش

همیشه با دیدگاه بلند به آنچه متعالی تر است و می خواهی برسی باور داشته باش...


خب تموم حرفهایی که میشه برای یه شروع دوباره در یه سال جدید زد تو این جملات گفته شده.

فقط یادت باشه:      از خودت دور نشو. همون خودی که معادل خــــــــــداست...


*******


سفر خوبی بود. باز هم یک سفر همگانی...

پر از خنده، پر از ناراحتی، پر از حوصله سررفتن ها، پر از شیطنت ها، پر از مسخره بازی، پر از ترس، پر از خاطره، پر از عکس های یادگاری با ژست ها و لبخند های جدید، پر از بغض، پر از شب نخوابیدن های ممتد، پر از یک حس "کاملا" غریب، پر از پُِِر...!!!

و پر از صدای دریا...





نظرت...؟!() 

* هجوم فکر *

نوشته شده توسط :Sun
دوشنبه 1391/12/28-09:00


http://vista.ir/include/articles/images/7b311bbbbf9ef64df1347618f9def232.jpg



درست وقتی که انتظار ندارم هجوم می آورند این فکر های مسخره

این حرف های گنگی که ایهامش را فقط دو نفر می دانند

من و او...


درست وقتی که فکر نمی کنی غرقت می کنند

وقتی که سرت شلوغ است و کارها پشت هم ردیف

دست تو را می گیرند و از این وانفسگاه می برند

و مبهوتت می کنند

و تو تمام خود را به دستشان می سپاری که یا تمامت کنند و یا تمامشان کنی!!!


اما وقتی خودت درگیرشان می شوی چیزی ذهنت را پر نمی کند.

حتی محاوره ی روزمره را هم نمی توانی شیک بیان کنی

که خودت اندر بحر این استعداد عجیب مبهوت شوی!


بهتر است منتظر بمانی غافلگیرت کنند


درست مثل ِ یک شروع ِ عجیب و یا یک پایان ِ تلخ

شاید هم شروع ِ عجیب ِ پایان ِ تلخ...!!!



91/6/3




*******





* خیلی وقت بود که دست به نوشتن نبرده بودم...
چندین بار هجوم شدید فکر داشتم اما حوصله ثبت نه!
خوشحالم که سال 91 رو به اتمامه!
سال سختی بود!........................

تغییر اساسی در من ایجاد کرد!
یقینا این تغییر رو خیلی ها فهمیدن...!


دارم میشم مثل آدم بزرگ ها!!!
همیشه با بزرگ شدن می جنگیدم اما حالا...

دیـگه نـمی تونـم بـی تـرس ِ خـاکی شـدن، با دوستـام روی زمـین بشـیـنـم!

دیگه گریه بچه ای دلم رو نمی سوزونه فقط اعصابم رو خورد می کنه!

دیگه خجالت می کشم از تاب بازی های پر از شادی!

دیـگه زیـاد نـمی خنـدم! کم حـرف تـر شدم

دیگه همه رو یک جور دوست ندارم!

دیگه مثل قبل نیستم
!

91/12/3


*******



** از دیگر موهبت های سال 91، لمس کامل جمله « حادثه خبر نمی دهد » با تمام ِ اعماق ِ وجود ِ یک خانواده بود!

شمارشش داره از دستم در میره!

آیا این، یک امتحان الهی است؟

آیا سال جدید باز خبری از این مسائل هست؟!

91/12/3


*******


*** سال جدید با یه تغییر کوچیک همچنان پابرجا هستم...

دوست دارم آخرین پست سال 91 رو با یه جمله زیبا که یادم نیست کجا خوندمش تموم کنم:

" برای دردهایم نشانه میگذارم تا یادم بماند کجا دست خدا را رها کردم... "

حواستون باشه اگه دستتون ول شد این شمایید که دست خدا رو ول کردید نه خدا دست شما رو...

سال خوبی رو براتون آرزومندم...





نظرت...؟!() 

* آ مثل او *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1391/12/24-09:00



http://imgiran.com/images/l8dpc7opx2pitzk8qir1.jpg



تـــــــــــــــــــــق!

خراب شد...

نمی دانست چه اصراری داشت در پیرامون ِ صحبت درباره ِ آن موضوع که هر لحظه، آن باور ِ شیرین را خراب تر کند!

.
.
.


به چشمانش زل زد!

زلال نبود اما زیبا بود!!!

از او خواهش می کرد بی آنکه ذهن دستور داده باشد!

می دانست از کجا دستور می گیرند... همان باطن خدایی!

.
.
.

چشمانش را دزدید...


هیچ کمکی از دستش بر نمی آمد!

در باتلاق فرو می رفت و او فقط می نگریست!
هر لحظه غرق شدنش را می دید اما دستش را نمی گرفت!!
دوستش داشت اما کمکی به او نمی کرد!!!


زمزمه کرد:

آ مثل او ... !


پوزخند زد!
 به خودش!

به این هم می توان گفت دوست داشتن...؟!



91/12/24
19:23







*******





* مسیر طولانی ای بود اما کوتاه شده بود گویا!
.
.
.


- البته اینجوری خوبه...  ؛؛؛ چون تا x مدت دیگه بیشتر ادامه پیدا نمیکنه!

- "فقط" تا x مدت؟!!!

-من واقع بینانه گفتم!

.
.
.

بله... و اینجاست لمس ِ جمله: « واقعیت تلخه!»

و  شمارش معکوس شروع شد...  5-x مدت باقی مونده...!!!

با تغییر- 24اسفند - 12:41 بامداد

.
.
.

امروز چرا همه چیز اینجوری شده بود؟!
همان چیزهای همیشگی ِ ثابت، که نوید  دهنده چیز های قشنگ بودن، کسل کننده و خسته کننده شده بودن!

نفس عمیق کشیدم... بلکه از عطر ِ خاطرات پر شوم...


*******


** آدم های خاص را دوست دارم...

آدم هایی که بی ابا می خندند... بی ترس ِ آبرویشان!
آدم هـایـی کـه خـنـده شان هیـچ ریـشه ای در خودنمـایی نـدارد!
آدم هایی که با خبری معمولی چنان خوشحال می شوند که فریاد ِ شادیشان گوش تو را قلقلک می دهد!

آدم هـایـی که مـی تـوان بـه دوست داشتـن هـایشان اعتماد کرد!
آدم هایی که دست تو را می گیرند و ذهنت را پرواز می دهند!
آدم هایی که بی هیچ خجالتی ابراز محبت می کنند!

آدم هایی که رنگ مشکی را دوست ندارند!


آدم هایی که گرمای وجودشان خاص است!
 اعتیاد آور است و تو هماره از نبودشان بر خود می پیچی!

آدم های خاص را دوست دارم...

24 اسفند - 12:30 بامداد

*******

*** رفت
بی خداحافظی
من که نمی خواستم بگویم نرو!

فقط...
فقط دلم...
فقط دلم روی آغوشش حساب باز کرده بود...

.
.
.

رفتم
بی خداحافظی
می دانم که دلش خدشه دار می شود!

اما...
اما دلم...
اما دلم با خداحافظی، مملو از غصه می شد، هنگام دیدار آخر...

23 اسفند-  18:43   &   20:09





نظرت...؟!() 

* نجاتت دادم بی معرفت *

نوشته شده توسط :Sun
دوشنبه 1391/12/21-09:00



تا کِی باید صحبت های ما، در ذهن ِ من ادامه پیدا کند؟!

اگر واقعی نمی شوند لااقل تنهایم بگذارند!!!


عجب زندگی ِ شیرینی برایت ساخته ام.

تو ؛ مرا داری!!!


برای تو شیرین است و برای من رویایی.

برای هر دو خوب است اما باز...


نیست!

نیستی!!



می دانی در گفتگوهایمان جالب چیست؟!

جالب این است که خودم هم نمی دانم به جای تو چه جوابی خواهم داد!!!


بسان دیوانگان چنان مشتاقانه منتظر جواب خودم که گویا از زبان توست می مانم که انگار دو ذهن جدا دارم!


یکی برای من

یکی برای تو


91/6/15



*******



 

* جرم من هیچ نبود جز غم هجران یار!

من نبودم تنها عاشق زلف های نگار!


 *******

 

**حرف، اگر حرف است و من اگر لایق زده می شود!

حرفی که به اصرار ِ من زده شود ارزش پیشینه را نخواهد داشت!

به هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

بد نیست نزدیکانم بدونن.............!


*******


*** سلام ِ ستار!

پیشنهاد میدم اگه گوش نکردید،  گوش بدید.

حسش فوق العاده ست...





نظرت...؟!() 

* رویای غیرممکن *

نوشته شده توسط :Sun
دوشنبه 1391/12/14-09:00



دلم خواهری می خواهد از جنس انسانیت...

به همان شکل که در ذهن دارم

به همان شیرینی؛ به همان تندی!!!


خواهری که شود همان دوستِ صمیمی ِ آرمانی...

نه اینکه مثل دوست گاهی باشد و گاهی نباشد!

خواهرم می دانم، کنار من می ماند...


بدانم که وقتی آغاز کردم، همراه دارم.

گفته بودم همدردهای رنگارنگ همراه های همیشگی نیستند...


وقتی که شکستم، باشد نگاهی که دانم شنواست!


وقتی بغلم کرد، پَر بکشم، غرق شوم، نیست شوم؛ چه میدانم، خارج شوم از آن حال ِ بی حالی!


وقتی خطا سر زد از این دل، ناغافل، آتش بکشت وجودم را

سیلی بخورم از آن دستان

بعد بگوید: « عزیزم چرا؟! »


و من باز هم غرق شوم در گرمای وجودش و باور کنم مهر پس از سیلی را!

ایمان پیدا کنم این عزیزم دروغی نیست!

عزیزی هستم برای عزیزی...


یکی شویم برای هم

" او"ی عاشقانه هایم او باشد نه کسی دیگر

عیب نیست برای من، ابدا!


وقتی که بغض پُر کرد حنجره تنها را، و ندانستم چه کار کنم غم ها را، و نفهمیدم کجا ببرم حرف ها را، و نیافتم جایی که خالی کنم خود را...


وقتی کنارم نشست


هی صبر نکنم، هی نخورم، هی قورت ندهم که غم باد شود، بزرگ شود، ریشه دواند


بی توجه به لبخند ساختگی ِ من بگوید: باز چته دیوانه!


و من بمب شوم، اشک شوم، هوار شوم، غرق شوم...


همین قدر که بدانم کسی هست که می شنود، می بیند، می خواهد

که لبخندی امید دهد، اوج دهد، زندگی دهد؛ به خدا کافی ست مرا...!!!


درست است که مهربان ترینم-خدایم-، بهترین شنونده و راه گشاست؛ اما من ِ پرگناه؛ دروغ چرا؟!


گاهی دلم می خواهد حس کنم، لمس کنم، ببینم

غرق شوم، غرق شوم، غرق شوم...



91/7/4




*******



چی بگم دیگه؟! حرف زیاده اما...

اینا برای من زندگیه و برای شماها نوشته ای خام!

می خونید و می گذرید به سادگی

می خونم و غرق میشم به سادگی



اصلا می دونین چیه؟

" آدم یه وقتایی بیشتر از اینکه به یکی واسه رفع مشکلش نیاز داشته باشه به یکی واسه شنیدن دردودلش نیاز داره.... 89/4/27"

بلــــــــــــــــه!!!



*******

داشتم با یکی از دوستام جایی می رفتم!
خواهرش زنگ زد...
یه خواهر بزرگتر، درست مثل حالتی که من دوست دارم!
مدتی بود از هم دور بودن! کیلومترها...

 خیلی صحبت کرد... با یه لحن جالب!

لحنی که من دوست دارم!
جوری که من دوست دارم!
چیزی که من دوست دارم!

*******


در داروها  اصطلاحی داریم به نام:

active pharmaceutical ingredient

یا همون ماده موثره دارویی که روی انسان اثر می ذاره!

در بین آهنگ ها و موزیک ها هم میشه تعمیمش داد.

active music ingredient!!!

جمله موثره موسیقی که روی انسان اثر می ذاره...!

مثلا یادآور خاطره ای میشه... یا عبرتی میشه... یا...

از این به بعد گه گاه جملاتی رو تحت عنوان active music ingredientها می ذارم که کنار برخی چیزا برام ثبت شه...

مثلا شاید در ادامه ی این من نوشته این جمله جای مناسبی داشته باشه که:


"می بینی تنها شدی محرم رازی نداری

لایق نمی بینی کسی رو، سر روی شونه ش بذاری "

singer: miras  ___ album: sedayam kon ___ music: rafti ama





نظرت..؟!() 

* توقف زمان *

نوشته شده توسط :Sun
پنجشنبه 1391/12/10-09:00

http://www.paloode.com/main/images/stories/91/mah/taki/7_saat.jpg




دوربین ِ نگاه

صدای ِ زمان

بی حرکت!



دستور ایست دلم می خواهد!

برای لحظه ای؛ بی آنکه تو بفهمی!


تا همانقدر بی درنگ که تو کار دوست داشتنی ام را انجام می دهی، من هم بی هیچ اندیشه ی دیگری انجام دهم...!


دوست دارم آن جادو را در دست بگیرم

سپس آن سنگینی را روی دوش تو بگذارم و بعد هیچ نباشد!

دیگر فکر نکنم به دورتر شدن از آنچه که دوست تر می دارمش!

نه تویی، نه منی و نه اندیشه ای...


توقف زمان، فقط برای لحظه ای، آرزویم شده است...



91/9/14





*******




*نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی به جای خیلیا اول به من زنگ زدی و خبر مهمو دادی!

91/8/30


*******


** مرا وقتی در آغوش می گیری سخت بفشار

دوست دارم بچشم درد آغوشت را...!!!

 91/8/30


*******


*** عجب فیزیک دان ماهری شده است دستانم

شیفته مبحث شارش گرماست!

عجیب تر اینکه زرنگی اش را هم تازه کشف کردم!

حالا فهمیدم چرا تا تو را می بیند یخ می زند!

گرمای دستانت عجیب اعجاب آور است...

91/9/9





نظرت..؟!() 




درباره وبلاگ:



آرشیو:


طبقه بندی:


آخرین پستها:


پیوندها:


نویسندگان:


آمار وبلاگ:





ÊÕæíÑ äæÇí ÇíÇå


ÏÑíÇÝÊ ˜Ï äæÇ ÕæÊí


خدایا رهایمان مکن





The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات