تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز!

نویسنده :آبانا
تاریخ:جمعه 1 مرداد 1395-09:36 ب.ظ

گفته بودم خوشم میاد وقتی کسی ازم خوشش میاد دقیقا بیان کنه چرا و به چه علت! یادتونه؟!
حالا فرض بگیرید دو ساعت و اندی بشینی رو به روی کسی برای اولین بار، و اون به تک تک جزییات رفتارت دقیق و تیزبینانه نگاه کنه و همه رو تحلیل کنه مثل یک روانشناس خبره! و البته خودش هم ابتدای صحبت و معرفیش بگه که بشدت روانشناسی رو دوس داره و دوبار با کسی صحبت کنه پته ی طرف رو میریزه رو اب!! حتی به این دقت کنه و براش سوال باشه که چرا من ساعت مچی م رو روی مچ راستم یستم و انگشتری شبیه حلقه در دست راستمه و کفشم بند نداره و گوشیم گلکسی اس هست و چرا با همون هزینه نرفتم ایفون بگیرم وووو 
و بنده نیز چنان حیرت کنم که بی اختیار، بخندم و نتونم جلوی خنده مو بگیرم اونم نه از تمسخر بلکه از سر تعجب و هیجان! که اصلا انتظار همچین مسیر صحبتی نداشتم...
و در همون حین، حس کنم تو دلش می گه چه دختر جلف و ولخندی!
و یک شاخه گل بده دستم و من حدود ربع ساعت هرنوع حرکتی که شما تصور کنید رو با اون گل بیچاره انجام بدم و بلاخره بذارمش کنارم ... و اون بگه تمام مدت داشتم به حرکت دستت و کاری که با گله می کردی دقت می کردم!
و نهایتا اخرش بت بگه که عاشق دستات شدم چون با دستات حرف می زنی!! و خنده هات از ته دل و دوست داشتنیه! و یکی از نعمت هایی که خدا بهت داده face ت هست که ارامش و انرژی مثبت داره ( اغا ما دیگه باورمون شده که خیلی موج مثبتیم!!!)  و تو همون لحظه یه حرکتی کنی که خودتو رو صندلی مرتب کنی و الته تلاش برای پنهان کردن خرذوقی ات!! و همان لحظه بت بگه:مثلا الان از شدت ذوقی که از حرفام داشتی جا به جا شدی رو صندلی! و انقدر این حرف دقیق و درست باشه که دیگه خنده هه رها بشه تو هوا!!
....
خلاصه که ما کلا دیروز حس کردیم رفتیم جلسه ی مشاوره ی روانشناسی از همونا که همیشه ارزوم بود برم و شخصیتمو واسم تحلیل کنه!! با این تفاوت که بجای که خداتومن پول بدم واسه روانشناسی، حالا نشسته بودم جلوی یه پی اچ دی برق قدرت، که عاشق روانشناسی بود و همون اول کار چنان با جدیت گربه رو دم حجله کشت و اعلام فرمود که بشدت شخصیت و اخلاق و فکر طرف مقابلم واسم مهمه و گفت تا چندسال پیش حس میکردم راحت عاشق بشم اما الان دیگه نه! که من گفتم من همین الان مردودم و تمام!
خدمت دوستان عرض کنم که مردود که نشدم هیچ! به نظرش رسیدم که شخصیت جذابی واسه تحلیل و روانشناسی ام!!
منم خوشحالم که نمره قبولی گرفتم!!
...
توصحبتای دیروز فقط یک بار، خنده رو لبم ماسید و  حجم اندوه رو قلبم اومد. وقتی ازم پرسید کسی رو قبلا دوست داشتی یا نه. گفتم اره... گفت کی و چی و چه طوری؟!!  گفتم جزییاتش مهم نیس. گقت برا من مهمه که چه جور شخصیتی بوده که دوستش داشتی...  منم فقط دو سه تا جمله گفتم... و حس کردم اگه ادامه بده ممکنه اشکم در بیاد و باتوجه به زیرکی و دقت زیادی که داشت حس میکردم دارم همه ی مکنونات قلبی مو می خونه...
(همیشه درست وقتی فکر میکنم دیگه برام مهم نیست روحم از یاداوریش فشرده میشه)
...
این چیزی که نوشتم سی و نفت درصد از اشتغالات ذهنی من از دیروزه! سی و هفت درصد دیگه ش مربوط به یه اقای دیگه س که با لحن  تامل برانگیزی گفت تا هروقت بخوای بت زمان میدم تا نظرت مثبت بشه...و بیست وشش درصد دیگه ی فکرم اینه که چه خاکی به سرم بریزم؟!!!!  به هرکدوم فک میکنم قیافه ی اون یکی میاد جلوم!! اقا داقووونم!
...
اقای اولی هم شهری نیس و چهار پنج ساعت شهرامون از هم دوره اما شخصیت خاص و عمیق و تاثیرگزاری داره و طوری نگاهت میکنه انگار داره می خونتت! حتی یبار بش گفتم جالبه اما هم زمان ترسناکه! اما اقای دومی یه همشهری هست با شخصیت معمولی شبیه خیلیای دیگه که فکر کردن و انتخاب کردنش چالش کمتری به همراه داره... اگه قرار باشه یکی از این دو نفر رو انتخاب کنم با توجه به شناختی ک از خودم دارم اقای اولی برام جذابتر خواهد بود... البته درست در همین لحظه اقای دومی با اون چشمای گیراش ، میاد تو ذهنم و اون لحن مهربون پشت تلفنش...
ما رسما فکرمون منفجر شده!!
محض خنده:وقتی اقای اولی داشت از شخصیتم تعزیف میکرد یاد رییس درانگاهمون افتادم که میگه: یه دختر خاص با شخصیت خاص! خوشم نمیاد!!!
...
دو روز مرخصی گرفتم بریم صفا سیتی! بی خیال کسانی که دل از انان بردم و روی از انان نهان کردم!!!
به نظر شما من کدومو انتخاب می کنم؟!!! به جواب صحیح متعاقبا جایزه تعلق می گیرد!

سبز باشید.





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات(34) 
دکتر یونس
پنجشنبه 3 فروردین 1396 01:24 ق.ظ
ببین من 2 مرداد چه حرف حکیمانه ای زدم. تو این پست و پست بعدی. گفتم خواستگار همزمان اعصاب دختر رو میریزه به هم. آرامشش به فنا میره. حالا به عمق حرف من رسیدی؟ باز بگو یونس اله بله جیم بله.. راستی عیدت مبارک. ان شاالله امسال سال خوبی باشه. راستی برات تو تلگرام هم پیغام گذاشتم منتها نیستی ندیدی.. کجایی. یه خبری از سلامتیت بده. نگران میشیم رفیق مجازی..
مضراب
شنبه 9 مرداد 1395 10:31 ق.ظ
منم میام هر وخ عروس شدی سنمم 14 ساله! بیست سال این ور اون ور که فرقی نموکونه؟:))
پاسخ آبانا : اخه زیر هفده سال رو عروسی راه نمی دیم!!
مینو
سه شنبه 5 مرداد 1395 10:35 ب.ظ
سلام
بنظر من اقایی که به روانشناسی علاقه داشته مناسب ازدواج نیست.بعد از یکی دو جلسه امد و رفت تمام مدت حس میکنی تحت نظر هستی و داری تجزیه تحلیل میشی.اونوقت بخواهی یک عمر اینطوری زندگی کنی خیلی سخته.
تازه هیچ روانشناسی همه تحلیل هاش صد در صد درست نیست و این ادم ها فکر میکنن برداشت خودشون همیشه درسته.
پاسخ آبانا : سلام.
ممنون از نظرتون... اینم حرفیه. یه محاسن و یه معایبی داره..
shadi
دوشنبه 4 مرداد 1395 04:50 ق.ظ
اون شادی كه دانشجو پزشكی بود وبلاگشو غیر فعال كرد منما :-))) و این كه فكر میكنم تو واقعا آدم بسیار عالی و خوبی هستی :-* دوستت میدارم
پاسخ آبانا : شما لطف داری عززیزم!
اول بذار ببینم کی هستی تو که منو با اسم سودا میشناسی ولی من اصلا نمی شناسمت!!
shadi
دوشنبه 4 مرداد 1395 04:32 ق.ظ
سلاممممم سودا فكر كنم اولی رو انتخاب میكنی :)))))) پیشاپیش انتخاب خوبی داشته باشی و خوشبخت شی عزیز دلم:-*
پاسخ آبانا : سلام بر تو!
وااای تو کدوم شادی هستی؟! من فک کردم شادی از وبلاگ تا خوشبختی هستی!!
عسل
دوشنبه 4 مرداد 1395 12:52 ق.ظ
سلام
اوه مهندس.
ولی اگه با هم شغل خودت ازدواج بکتی خیلی بهتر همدیگرو درک میکنید
پاسخ آبانا : سلام.
خودمم قبلا همچی طرزفکری داشتم!
دکتر یونس
یکشنبه 3 مرداد 1395 03:00 ب.ظ
یه استاد جوون و محجوب فوق گوارش داشتیم .من اینترنش بودم. یه مریض خانم پاکستانی داشتیم که روی دستش آرایش بسیار زیبای با حنا رو داشت( سرچ کن آرایش دست با حنا) فوق العاده زیباست و برا وضو هم مشکلی نداره چون حناست! من شرح حال مریض رو میگفتم و موقع رفتن استاد دست خانومه رو دید یهو برگشت گفت این چیه؟ چرا اینو نگفتی! پاکستانیا انگلیسی مسلطن و من شرح حال انگلیسی گرفته بودم منتها اصلا فکر نمیکردم استاد بنده خدا ندونه این آرایشه! چقدر سرخ و سفید شدم تا بالاخره حالیش کردم این یه جور آرایشه.. وای خدا خودش هم خجالت کشیده بود مثل دیونه ها تو سالن که میرفتیم هرکی سرشو گرفته بود یه طرف میخندید!
راستی قرار بود قصه ی اون دختره همکلاسیت بود کی بود؟رو بگی یادت رفته؟
پاسخ آبانا : طفلک استاد!
اره خودمم یبار تو وبلاگم می چرخیدم دیدم همچی وعده ای داده بودم!!
یادم هست!
دکتر یونس
یکشنبه 3 مرداد 1395 02:35 ب.ظ
بله. ممنون که گفتی منم ازت همچین برداشت و انتظاری نداشتم! مطمئن بودم که به ناگاه و ناخواسته اینطوری شده و دقیقا میفهمم که چقدر از نظر روحی و روانی فشار رو داری تحمل میکنی. بابا به قول معروف مام گذروندیم این روزا رو.. میفهممت ولی دقت و توکل کن.
منم رنگ سبز رو خیلی دوست دارم. ببین ما که اینقدر خاک بر سر شدیم که لباس عروسی ایرانی نداریم. تهش همون لباس عروسی غربیه. بیا یه نو آوری و خط شکنی بزن لباس عروس شرقی (مثلاهندی) بپوش. حداقل شرقی به ما نزدیک تره. ساری های سبزشون هم خیلی قشنگه.. با اون آرایشای دست و صورت و جواهرات جینگیل پینگیلون..
پاسخ آبانا : ینی مثه خر در گل ماندن رو شنیدی؟؟!! دقیقا من الان همینم!
لباس هندی به من نمیاد.. ادم خاص خودشو می طلبه!
ولی ترجیح میدم عروسی نگیرم!
شادی
یکشنبه 3 مرداد 1395 09:14 ق.ظ
بله بله خودمم
کاش یکم بیشتر از موقعیتاشون میگفتین:))(سخته انتخاب :)))
ولی اینی که باهاش حرف زدید و مکالمه رو نوشتین خیلی زرنگ به نظر میرسه:)))
پاسخ آبانا : والا اینا که نوشتم مقدماتی بود در حد تصمیم گیری و انتخاب هم نیست.
زرنگ نمدونم.. ولی زیرک بود!
عسل
یکشنبه 3 مرداد 1395 02:03 ق.ظ
ابانا جان. به شغل این اقایون اشاره نکردی؟
هردو پزشکن؟
پاسخ آبانا : هردو از برادران نظام مهندسی هستن!!
شادی
شنبه 2 مرداد 1395 07:49 ب.ظ
سلام..وبلاگ منو که دارین؟؟:) ی دو باری کامنت گذاشتین
من تازه خواننده وبلاگتون شدم..خیلی در جریان نیستم..این 3 موردی که گفتین واسه ازدواجه؟؛)))
پاسخ آبانا : همون شادی ه دانشجو پزشکی هستی دیگه؟!
ب له با اجازه تون!!
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.




Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات