پر گشت دل از راز نهانی...

نویسنده :آبانا
تاریخ:دوشنبه 20 شهریور 1396-10:38 ب.ظ

سلام.
بالاخره اراده کردم ک از وقت موجود استفاده کنم و پست مربوط ب عنوان رو بنویسم.
راستش چیزی ک جرقه ی این پست رو ب سرم زد برمیگرده ب جمعه ی هفته ی قبل و کمی هم قبل تر.
دختری از اشنایان نزدیک هست ک تقریبا ۸سال از من کوچیکتره ولی با هم دوست هستیم ( شاید ب دلیل بلوغ فکری خوبی ک داره)  با هم رفتیم عروسی دختر یکی از دوستای مامان !  ایشون نقش مامان من رو داشت!!! ازونجا ک تو عروسی غریب بودیم اخرای باغ نشسته بودیم و بقول این دوستمون عروس هم اونقد خوشگل نبود ک حرص بخوریم وااااای چرا دوریم و درست نمیبینیمش!!
بعد اون از من یه سوالی پرسید و بعدش خودش رفت تو یه بحث قدیمی ک نکته ی بحث من اونه. 
قصه ی این دختر این بود ک سال اخر دبیرستانش، عاشق پسری شد ک اون پسر دوست صمیمی داداش کوچیک من بود و توی خونه ی ما خیلی محبوب بود چون پسر اجتماعی و خوش مشرب و باهوشی بود و ایضا مهره ی مار داشت ( داره!) مامانم هنوزم ک میبیندش بهش میگه تورو اندازه پسر خودم دوس دارم‌‌. البته من کنار تمام این خصلتای جذابی ک داشت همیشه معتقد بودم ازون پسرای پدرسوخته س!! چون شیطونه و بهش میاد دخترا رو سر کار بذاره! البته دختر قصه ی ما هم در نوع خودش دختر زرنگیه و وصله ی سادگی و این حرفا بهش نمیچسبه.
حالا اینکه جطور شد این پسر با این دختر اشنا شد واقعا نمدونم. هیچوقت نپرسیدم و دلم هم نخاست برم توی ریز ماجرا... و یادمه سال ۹۰ ک‌جریان در خانواده ها لو رفت من از بقیه این ماجرا رو شنیدم نه از خود دختره... و بعدم ک ماجرا کاملا مسکوت شد. 
توی همون هاگیر واگیر یهو شنیدیم این دختر داره با یه پسری ازدواج میکنه... فاصله خاستگاری و جواب مثبت هم انقد کوتاه بود ک من خیلی مشتاق بودم دامادی ک تونسته نظر این دخترو جلب کنه ببینم چون عروس ازون دخترا بود ک روی همه پسرا  و شوهر بقیه یه عیبی میداشت به اضافه ی اینکه جریان اون پسره هم تازه تموم شده بود.
شب قبل عقد داماد رو دیدیم یه پسر خیلی معمولی حتی قد کوتاهتر از دختر با صدا و لهجه ی عالی! و چیزی ک بعدها شناختم اخلاق عااااااالی! از نظر اخلاقی میتونه ایده اله هر زنی باشه چون ب چنان جزییاتی توجه میکنه ک ارزوی هر زنی هست. ما تو فامیل و اشنا وقتی میخایم یه نرد ایده ال مثال بزنیم همه مون این پسرو مثال میزنیم‌. خود این دختر یه هفته بعد لز عقدش گفت شعل و رشته ووقیافه ی شوهراتون هرچی خودتون میخاین بشه ولی امیدوارم اخلاقش مثه شوهر من باشه ک خوشبخت میشین.
و بعد ازون توی تمام این ۶سال عشق بوده ک فوران میکرده تو رابطه ی اینا. همه جا مثه دو کفتر عاشق پیشه ی سینه جاک سوت بلبلی ظاهر میشدن...درحدیکه من همیشه فک میکردم چقدر این دختر با این سن کمش عاقلانه تصمیم گرفت و اون عشق کودکانه رو کنار گداشت  و الان جقدر خوشبخته وووو ( گاها بهش عبطه میخوردم...)
تا اون شب عروسی ک یهو رفت تو ماجرای اون پسره... بعد گفت اخر شبا ک‌میخام بخابم ناخوداگاه به اون فک میکنم... و بعدش عداب وجدان دارم... گفت هیچ کاری نمیکنم فقط یه فکر هست که میاد توی سرم‌ک‌اگه اون بود چی میشد ولی بعد برای همینم احساس گناه میکنم...
اینارو ک‌میگفت یادم افتاد ب یه دوست دوران دانشگاهم ک عاشق یه پسر مهندسی و کوجکتر از خودش شده بود. ینی همدیکه رو دوس داشتن ولی خانواده پسره مخالف بودن..‌ خدا میدونه چقدر این دختر واسه اون پسر کادوهای گرون خرید و چه کادوهای خوشگلی ک اون پسره ب این دختر داد... دانشگاه ک تموم شد و دوستم رفت شهر خودش و طرح وووو من فک کردم حریان اون پسر تموم شده ... وسطای طرحمون بودیم ک درباره ی یه پسری گفت ک ازش خاستگاری کرده و خانواده ی خودش مخالفن وووو و نهایتا یه سال و نیم طول کشید تا تونست باباشو راضی کنه و با این پسر عقد کنه... انقدر واسه این پسر ک الان شوهرشه اذیت شد و من بازم فک میکردم پای عشق بزرگی وسطه ک بخاطرش حاضره این همه با خانواده ش درگیر بشه... الان دوستم سال ۳ رزیدنتیه  دو سه هفته پیش پیام داد  ک کشیک هستم و خیلی دلم گرفته و هیچ دوستی ندارم و تو بهترین دوستم بودی ( دقت کردین؟؟!ووو
و ازی حرفا... ( خداییش ازون دوستا بود ک واقعا باهاش بهم خوش گذشت...خیلی هوامو داشت خیلی جای من کشیک داد!! کلا منو خیلی دوست داشت اونقد ک صدای دوستای دیگه رو دراورده بود!! منم خیلی دوسش داشتم و بهش وابسته بودم انقد شب جشن فارع التحصیلی از خداحافطیش دلم گرفت حس میکردم دیگه هیچکسو ندارم...)
بعد اون شب یهو گفت، کاش هنوز دانشجو بودیم و هنوز " اون " بود...  گفت من هیچوقت فراموشش نکردم حتی از لج اون ازدواج کردم!!! گفتم ممکن بود باهاش ازدواج میکردی و پشیمون میشدی... گفت ترجیح میدادم باهاش زندگی میکردمو سرم ب سنگ میخورد! هرچند در ادامه گفت شوهرش خیلی خوبه و هیچی واسش کم نمیداره و گفت ب هیچ قیمتی حاضر نیست اونو از دست بده یا حتی برنجوندش ولی گفت زندگیم چیزی کم داره... ( چیزی ک به گفتن ساده هست و در واقعیت....)
و قصه هایی ازین دست ک شبیه راز تو زندگی خیلیا هست... خیلی از ادمهای متاهل یا مجرد ک قلبشون رو به کسی دادن و دارن بدون قلب کنار کسانی زندگی میکنن ک هرچند تلاش میکنن بخندن و ماسک بی تفاوتی یا خوشبختی به صورتشون بزنن ولی باز درون خودشون یه سوراخ گنده دارن بجای قلب...
میدونین بدی عشق چیه؟؟! عشق وقتی ساده باشه ک حرفی نیست اما وقتی سختیش از خط بحران گذشت دوتا سرنوشت نصیبش میشه یا به هم میرسن و  بعد از مدتی به خودشون میگن ایا این ادم این عشق ارزش اییییین همه تلاش و عصه خوردن رووداشت؟؟! یا هم به هم نمیرسن و هممممیشه جای خالیش ازارشون میده و توی هر موقعیتی ب خودشون میگن اگه فلانی بود بهتر نبود؟؟؟!! درصد کمی هم بلدن عشقشونو مراقبت کنن و همیشه خدارو شاکر باشن بخاطر عشقشون و بخاطر پایمردی ک پای عشقشون کردن.
و نکته ی جالب این شکست های عاشقاته اینه ک عاشق خودش هم میدونه و به خودش میتونه صادقانه اعتراف کنه ک اون معشوقی ک الان داره واسش دلتنگی میکنه مقصر جدایی و حال بدش همون معشوق بوده ک یه روز واسه نگه داشتن این عاشق هیییچ کاری نکرده... کسی بوده ک اگه به پاش میموند هم باز یجا دیگه رهاش میکرد.. اما افسوس ک دل اینها را نمیفهمد...





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 
مضراب
دوشنبه 27 شهریور 1396 11:31 ق.ظ
حرفی ندارم برای این پست.. فقط می دونم مردها اغلب قدر داشته هاشون رو نمی دونن.
پاسخ آبانا : اینم حرفیه...
رخساره
یکشنبه 26 شهریور 1396 01:47 ق.ظ
با نظر دوستت موافقم سختگیری خانواده ها برای اینکه فکر میکنن باید سرنوشت بهتری منتظر بچه هاشون باشه انقدر به اون دوتا عاشق سخت میگیره که یه جایی میبرن...حالا این جدایی قبل از رسیدنه که همیشه خیال معشوق تو ذهن ادم میمونه...یا بعد از رسیدن که نایی برای دوست داشتن باقی نمیذاره...منم اعتقاد دارم ادم باید بعضی اشتباها رو خودش بکنه سرش به سنگ بخوره...حسرت یه بی دغدعه در اغوش کشیدن یه معشوق حتی یه معشوق اشتباهی زخمییه که گاهی هرگز از دل ادم پاک نمیشه
پاسخ آبانا : بعضا من هم ترجیح میدم گاهی تا منتهای چیزی ک دوسش دارم برم حتی اگه ببینم اخرش جز شکست نیست اما با حسرتش زندگی نکنم... عمر ادم ارزش حسرت کشیدن رو نداره ارزش اینو نداره ک همه ی عمرت رو با روزمرگی سر کنی بدون اینکه حتی یک روزش رو با لدت زندگی کنی.
نسیم
شنبه 25 شهریور 1396 10:55 ب.ظ
هیچی تو این دنیا دو دو تا چهار تا نیست عشقم مثل بقیه
پاسخ آبانا : راستش اصلا نمیفهمم باید چ نتیجه ای بگیرم ازین حرف!
خیلی چیزا حساب کتاب داره و قابل پیش بینی‌ اما دل و عشق و دوستداشتن فارغ ازین ماجراست‌...
گل پسر
سه شنبه 21 شهریور 1396 01:01 ب.ظ
سلام
رازدارید ابانا خانم
رسم خوبیست
پاسخ آبانا : این متن ادامه داره. اینو نوشتم‌تا یادم بمونه.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.




Admin Logo
themebox Logo



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات