شب های بی خوابی
نویسنده :آبانا
تاریخ:سه شنبه 24 فروردین 1395-12:00 ق.ظ
از کمتر از ساعاتی پیش یاد یک دختری از همکلاسی ها افتادم، شما فک کنین اسمش " نگار" که با آقای دکتری از طیف اساتید ازدواج کرد.. راستش خیلی دلم میخواس اسم واقعی دخترو بنویسم چون خیلی شدید مناسب شخصیت و موقعیتش بود و کلا خوراک این بود که مخاطب شعرهای عاشقانه باشد و البته از آن ها که شاعر می گوید:
چند تازی بهر صیدم، خسته شد پای سمندت
صبر کن تا من به پای خویشتن آیم به بندت...
( دلتون آب شد؟!)

ولی خب از نوشتن نام ایشان معذوریم!
الغرض! اینو نوشتم که مقدمه ای باشه بعدا فرصت اگر دست داد بیام شرح زندگی این " نگار" خانوم رو بنویسم.
هم چنان کامنتهایی تایید نشده وجود دارند. نگرانشون نباشید. پیش من جاشون امنه.

اینم از امشب! فک کنم هرشب بیام چار خط براتون قصه بنویسم با این وضع بی خوابی بنده!
شب تان خوش.

نظرات()